يک نکته را همه میدانيم و خوب هم ازبريم که: رفتن هميشه اصل است، ماندن فقط استثناء! حال، جدا از همهی مسائلی که امروز برفضای سياسی کشور حاکم است و جدا از همهی دلايل و شواهدی را که درباره شرکت يا عدم شرکت خود در انتخابات ارائه میدهیم؛ بهجاست تا پرسشی را بهطور دقيق بشکافيم و بررسيم که: اين چگونه استثنايی است که بهاندازه عمر پنج نسل، و بيش از يک قرن، ماندن و درجا زدنمان همچنان برقرارند و ثابت در يک نقطه معيين و مشخص ايستادهايم؟
برای واگويی، حرف و درد بسيار است. اما، من بهجای واگويی دردها، همسالانم را، همه مادران و پدران ايرانی را مورد خطاب قرار میدهم که بهبينند فرزندانشان چگونه میانديشند. ما که خواسته يا ناخواسته، زندگی را بهکاممان تلخ ساختیم، گناه آنان چيست که ناخواسته در آغوش ما چشم گشودهاند؟ چرا بايد با ندانم کاریها و عدم مسئوليت پذيریها، آينده آنان را تلخ و تيره سازيم؟ باور نمیکنید! برای لحظهای هم که شده، بهصدای قلب آنان گوش دهيد تا آواز غمانگيز ميليونها جوان ايرانی را عريان و روشن با گوشهای خود بشنويد:
ساعت یک صبحه! کوله بار هزار فکر و خوشی و دغدغه هم امروز روی دو تا شونه کشیده شده! اما از همه مهمتر این بود که صبح وقتی از خواب بیدار شدم گفتم: خدایا نگذار به سمت پوچی برویم. بحث سرنوشت مملکتم برای من از خیلی مرحلهها گذشته. حکومت دست من، دست شما، دست معین، دست بقیه، باشه قبول، ولی زندگی توی یک جباب یعنی مرگ تدریجی. دونه دونه این کلمهها داره با اشک نوشته میشه و کسی که تا لب صخره بوده، قدر فاصله "ناچیز" هستی و نیستی را شاید بهتر بفهمد.
ماییم که باید درست بشویم. ایدهآله؟ ایدهآل هم بخشی از واقعیت هست.
من تصمیم عوض نشد و نمیشود. من رای نمیدهم. اسمم را هرچه دوست دارید بگذارید. مهم نیست. مهم این هست که به عنوان یک دختر جوان هر چه دارم و میتوانم به مملکتم تقدیم کنم در طبق اخلاص گذاشتم و آرزو میکنم که همه شما هم که تصمیم شرکت دارید به آنچه که ته دلتان میخواهید برسید. به امید رهایی.
آسمون عاشق دیدید؟ امشب دیدید.
[برگرفته از وبلاگ سايهآبی]
۳ نظر:
سلام ....خیلی خوشحالم از آشنایی با نوشته های شما ....
خواب و بیداری من چون نگرم هر دو بلاست ---آه از خواب من و وای ز بیداری من
جناب درویش پور مطلبی را تحت عنوان بیاان زدایی و انتخابات نوشته بودید با اجازه در پی نوشت روز جهانی بیابان زدایی به آن لینک دادم
ارسال یک نظر