وقتی دولت بازرگان با شعار مرگ برليبراليسم سقوط کرد، خطامامیهای جوان فرياد کشيدند:
اللهُ اکبر ـ خمينی رهبر!
زمانی که گروهی به دانشگاهها يورش بُردند و به بهانه انقلاب فرهنگی زدند و گرفتند و کُشتند؛ خطامامیهای جوان فرياد کشيدند:
اللۀ اکبر ـ خمينی رهبر!
يا روزی که اولين رئيسجمهور منتخب مردم را از کشور فراری دادند، خطامامیهای جوان اينبار، هيجانزده و از سرِ شوق فرياد کشيدند:
اللۀ اکبر ـ خمينی رهبر!
آنها هنوز نمیدانستند که با شکستن «وزن»های آزادی و استقلال، قافیه «بر» را در «اکبر» و «رهبر» شرطی خواهند کرد. يعنی: خدا زمانی بزرگ است [الله اکبر] که خمينی، رهبر باشد!
آنها هنوز نمیدانستند؛ نمیدانستند؟ آری! نمیدانستند. چرا که دورۀ جوانی بهنوعی دورۀ بیوزنی است. بايد منتظر میمانديم تا جزئی از «رديف» قافيه اجتماعی میشدند، يا در مقابل شوکهای مختلف قرار میگرفتند، تا پيچيدگیها، آسان فهم میشد و شد. روزی که با چشمهای خود ديدند امام تنها به دليل بالا بودن درجه عبوديت، مجمع روحانيان را بر جامعه روحانيت ترجيح میدهد؛ و يا زمانی که شاهد انواع شوهای معجزنما شدند که چگونه و با کدام ابزار، پاهای پير و جوان را به تلويزيون اسلامی میکشند؛ در چنين شرايطی، خطامامیها به خود آمدند و احساس کردند که از مرز جوانی گذشتند.
آن روز، در دايرۀ خودیها، مثل گذشته، خنديدند. در ظاهر همدلی کردند اما در خلوت، آيندهنگری. تفاوت اين بود که عادت پيشين را پرسشوار تکرار میکردند:
الله اکبر، خمينی رهبر؟!
میگويند انسانها تغيير میکنند. درست! اما چه وقت، چگونه و به چه قيمتی؟ من هنوز نمیدانم معيار سنجش تغييرات چيست؟ چقدر بار فرهنگی دارد؟ اما يک چيز را خوب میدانم: تغيير يک ارزش است! اين ارزش را نمیتوان با ثروت و مدرک و حضور در جايگاهها کسب کرد و نمايش داد.
خطاامامیها هم تغيير کردهاند، دم از اصلاح و حقوق بشر میزنند، اما هر زمان که داس بیمهری قدرت بر فراز سر آنان میچرخد، به عادت هميشگی و فرهنگی روی میآورند. چرا که میدانند مشقت اطاعت وعبوديت، هزاران بار، آسانتر و بیوزنتر از سختیهای آزادمنشی است. از اين منظر، به عادت هميشگی، وقتی در ميانسالی رد صلاحيت شدند تنها تفاوتشان با دورۀ جوانی، تغيير در شکل و شمائل شعار بود:
هاشمی اکبر ـ ما را میبرند کلاغپر!
در جوامعی مانند ايران، وزنه شانس در سياست سنگينتر است. اگر خطامامیها بدشانس باشند، پاسخ هاشمی مشخص است:
حاجیات سفيده تو چرا سياهی؟
سياهها مثل تو نمیرند الهی!
و اگر خوش شانس باشند و هاشمی هم تغيير کرده باشد، براساس ارزشهای حاکم برجامعه ايران، پاسخ را به نرخ بازار خواهد داد:
هرکه به کاری مشغول
دهشاهی بيانداز تو کشکول!
اللهُ اکبر ـ خمينی رهبر!
زمانی که گروهی به دانشگاهها يورش بُردند و به بهانه انقلاب فرهنگی زدند و گرفتند و کُشتند؛ خطامامیهای جوان فرياد کشيدند:
اللۀ اکبر ـ خمينی رهبر!
يا روزی که اولين رئيسجمهور منتخب مردم را از کشور فراری دادند، خطامامیهای جوان اينبار، هيجانزده و از سرِ شوق فرياد کشيدند:
اللۀ اکبر ـ خمينی رهبر!
آنها هنوز نمیدانستند که با شکستن «وزن»های آزادی و استقلال، قافیه «بر» را در «اکبر» و «رهبر» شرطی خواهند کرد. يعنی: خدا زمانی بزرگ است [الله اکبر] که خمينی، رهبر باشد!
آنها هنوز نمیدانستند؛ نمیدانستند؟ آری! نمیدانستند. چرا که دورۀ جوانی بهنوعی دورۀ بیوزنی است. بايد منتظر میمانديم تا جزئی از «رديف» قافيه اجتماعی میشدند، يا در مقابل شوکهای مختلف قرار میگرفتند، تا پيچيدگیها، آسان فهم میشد و شد. روزی که با چشمهای خود ديدند امام تنها به دليل بالا بودن درجه عبوديت، مجمع روحانيان را بر جامعه روحانيت ترجيح میدهد؛ و يا زمانی که شاهد انواع شوهای معجزنما شدند که چگونه و با کدام ابزار، پاهای پير و جوان را به تلويزيون اسلامی میکشند؛ در چنين شرايطی، خطامامیها به خود آمدند و احساس کردند که از مرز جوانی گذشتند.
آن روز، در دايرۀ خودیها، مثل گذشته، خنديدند. در ظاهر همدلی کردند اما در خلوت، آيندهنگری. تفاوت اين بود که عادت پيشين را پرسشوار تکرار میکردند:
الله اکبر، خمينی رهبر؟!
میگويند انسانها تغيير میکنند. درست! اما چه وقت، چگونه و به چه قيمتی؟ من هنوز نمیدانم معيار سنجش تغييرات چيست؟ چقدر بار فرهنگی دارد؟ اما يک چيز را خوب میدانم: تغيير يک ارزش است! اين ارزش را نمیتوان با ثروت و مدرک و حضور در جايگاهها کسب کرد و نمايش داد.
خطاامامیها هم تغيير کردهاند، دم از اصلاح و حقوق بشر میزنند، اما هر زمان که داس بیمهری قدرت بر فراز سر آنان میچرخد، به عادت هميشگی و فرهنگی روی میآورند. چرا که میدانند مشقت اطاعت وعبوديت، هزاران بار، آسانتر و بیوزنتر از سختیهای آزادمنشی است. از اين منظر، به عادت هميشگی، وقتی در ميانسالی رد صلاحيت شدند تنها تفاوتشان با دورۀ جوانی، تغيير در شکل و شمائل شعار بود:
هاشمی اکبر ـ ما را میبرند کلاغپر!
در جوامعی مانند ايران، وزنه شانس در سياست سنگينتر است. اگر خطامامیها بدشانس باشند، پاسخ هاشمی مشخص است:
حاجیات سفيده تو چرا سياهی؟
سياهها مثل تو نمیرند الهی!
و اگر خوش شانس باشند و هاشمی هم تغيير کرده باشد، براساس ارزشهای حاکم برجامعه ايران، پاسخ را به نرخ بازار خواهد داد:
هرکه به کاری مشغول
دهشاهی بيانداز تو کشکول!