یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۶

ما زندگی و قانونی ديگر می‌خواهيم!

ماشين «ولايت»، گردنه‌ی «عصر» را پيچ می‌زند
برادر پاسداری با صدای بلند فرياد می‌کشد:
اوّل به مدينه مصطفا را صلوات،
دوم به جماران، شير خدا را صلوات!
صداهای درهم و برهم بسيجيان
فضای ميدان را پُر می‌کند.
جوانان رهگذر، لبخندزنان واکنش نشان می‌دهند
که يعنی: ترانه‌های ما، ترانه‌ی ديگری‌ست
که نه می‌گذاريد بخوانيم
و نه می‌خواهيد بشنويد.
اما، ای کسانی که پنبه در گوش،
در پستوه جماران پنهان گشته‌ايد؛
ای پيران باصطلاح «مقدس»!
امر تقديس در عصر ما،
در همسويی و در يگانگی‌ست
نه در جدايی و ستيز و بيگانگی!
همه ما [جوانان]
اگرچه از راه‌های مختلف،
ولی بسوی دنيای تازه‌ای
بسوی زندگی و قانون ديگری
که از عشق و صلح سخن می‌گويند؛
در حال حرکت‌ايم.
باور نمی‌کنيد؟ پس بشنويد صدا و ترانه‌های ما را
در ايران:



و بشنويد صدا و ترانه‌های ما را در منطقه:



ببينيد روابط‌مان را
که شما ای پدر و مادرها
در خواب هم نمی‌توانستيد تصور کنيد!
زندگی تغيير کرده است و گفتمان‌ها نيز هم‌چنين
ما هم چيزهايی می‌گوئيم که پيش از اين شنيده نشد
و آن‌چه می‌گوئيم، تنها برای خود ما نيست
ما فقط يک «پُل» هستيم يا يک نردبان
برای خشکه‌مقدسان، آرمان‌خواهان و ناباوران
تا با چشم‌های خود ببينند
زيبايی زندگی آزاد و صلح‌آميز را!

هیچ نظری موجود نیست: