چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹

نوروز سبز يعنی تدارک و برنامه‌ريزی ـ ٢


٢
وقتی می‌گوئيم سنت نوروزی با انگيزه تشخيص دقيق زمان برای برنامه‌ريزی در زندگی شکل گرفته بود، ساده‌ترين برداشت اين است که ما با يک قوم تلاش‌گری روبه‌رو هستيم. قومی که همۀ تلاش‌ها و تفکرش در جهت به‌زيستی، نظم‌پذيری و قاعده‌مند کردن مناسبات درون قومی، تشخيص منافع و امنيت قومی، و پاس‌داری از اين منافع با ايجاد روابط مسالمت‌آميز با ساير اقوام و اديان. به‌عبارت ديگر در پس سنت نوروزی، داستان شکوفايی انديشه قومی پنهان است که با تکيه بر اين سنت، توانست نخستين سازمان دولتی را در جهان نظم و سامان دهد.

تمام مواردی را که در بالا آمده‌اند، برگرفته از داده‌هايی است که از روی سنگ نوشته‌ها و لوح‌ها ترجمه شده‌اند. داده‌هايی که می‌گويد سنت نوروزی بيش از سه هزار سال در ايران کنونی سابقه دارد. اگر آن‌را در ظرف زمان خود قرار دهيم بدون هيچ اغراقی، هم بيان‌گر خوديابی انسان ايرانی است و هم نشان‌گر بالا بودن درجه آی.کيوی نياکان ما در مقايسه با ساير قوم‌ها. قومی که زمان را کشف و تقويمی می‌کند و دست‌کم از زمان کمبوجيه (٥٢٧ قبل از ميلاد)، اوّل فروردين رسماً نخستين روز سال نو و آغاز جشن‌های نوروزی در تاريخ شناخته می‌شوند و به ثبت می‌رسند؛ بدون هيچ غلوّی بايد گفت قوم متفکری بودند. اما از آن‌سوی نيز می‌دانيم که يک جامعه متفکر، هرگز نمی‌تواند گرفتار سرنوشتی گردد که به قول دکتر سيدجواد طباطبايی، بمدت شش‌صد سال بدون انديشيدن و بی‌تفاوت به آينده و موقعيت خويش در منطقه، تنها روزها را شب و سال‌ها را بی‌هيچ تحول و تغييری در زندگی، پشتِ سر می‌نهاد. اين سير قهقرايی را چگونه می‌توان توضيح داد و بررسيد؟

اگر تشخيص دقيق زمان، اساس و مبنای سنت نوروزی را رقم می‌زنند، فهم رابطه‌ی مثلث جامعه‌_زمان‌_سنت، تا حدودی می‌تواند ما را در جهت کشف ذهنيت نياکان ما کمک کند. از اين منظر، در نخستين بيان می‌توان گفت که جامعه ايرانی کاشف دوبارۀ زمان تحميلی هستند! آنان سنت چند هزار ساله‌ای را که روز را با اشکال مختلف ماه تقويمی می‌کرد، ناديده گرفتند و شکستند. در واقع برخلاف بسياری از گروه‌های سياسی ايرانی شب‌تابی که سنتاً عادت کرده‌اند تا روز را با عيار شب بسنجند، روشنايی‌های دموکراسی را وانهند و همه‌ی نيروی خويش را در جهت کشف و تبليغ سيه‌کاری‌های حکومت‌های مستبد مصروف دارند؛ نياکان ما ديدند که زندگی را نمی‌شود با عيار شب و سال‌نامه قمری، تنظيم و برنامه‌ريزی کرد. هرچند چنين نگاه و تحولی، پيش از اين‌که محصول تفکر و برگرفته از تراوش‌های ذهنی جامعه باشد، بيش‌تر تحت تأثير فشارها و اجباری‌ست که محيط زيست تحميل می‌نمود. با اين وجود، دو نکته محوری را نبايد ناديده گرفت: نخست، ثبات و تداوم فشارهای زيست محيطی بخصوص کمبود آب از يک‌سو، و دوم، ثبات اراده اقوامی که تصميم گرفته بودند در چنين مکانی زندگی کنند از سوی ديگر، بستر مناسبی برای نظم‌پذيری و مسئوليت‌پذيری بيش‌تر در ميان اقوام گشود. قوم‌های اين منطقه، از بابِل بگيريد تا زابُل، و از بندرعباس کنونی بگيريد تا اصفهان، دست‌کم می‌دانستند اگر زمين‌های کشاورزی به‌موقع آبياری نگردند، آن سال مردم گرفتار خشک‌سالی خواهند بود. بی‌سبب نيست که سنت قنات‌سازی در مقايسه با سنت نوروزی، اهميت و جايگاه ويژه‌ای در نزد ايرانيان داشتند.

آن زمانی زندگی يک ساز ديگر می‌زند
سازگاران را به همراهش به غلتان افکند

در اينجا سخن بطور مشخص بر سرِ جامعه است. بديهی‌ست در درون هر جامعه‌ای، هميشه گروهی زندگی می‌کردند و می‌کنند که به افراد خوش‌فکر و نخبه معروف‌اند. اما زمانی نخبگان يک جامعه می‌توانند بال و پر بکشند که جامعه از هر لحاظ آمادگی ذهنی داشته باشد. دست‌کم جامعه آن روز ايران دارای چنين آمادگی و ظرفيتی بود. همه می‌دانستند که خشک‌سالی در هر منطقه‌ای، به‌مفهوم واقعی تهديدی است برای ساير مناطقی که آبادتر و سرسبزترند. آنان به تجربه فهميدند که ميان باروری زمين‌های شخصی، با آبادانی سرزمين پدری ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. تحت تأثير چنين فرهنگ و نگرشی، راه برای شکوفايی انديشه و شکوفايی نخبگان باز شد و آن‌ها سازمان‌دهی قنات‌ها، سازمان‌دهی توليد و سازمان‌دهی ماليات‌ها [حق سهم حاکم و ميراب‌باشی] را براساس تقويمی تقريباً با ثبات‌تر از تقويم پيشين تنظيم کردند و به‌جريان انداختند. تداوم اين عمل منجر شد به تشکيل نخستين سازمان دولتی بزرگ در جهان. دولتی که زير مجموعه آن متشکل بودند از نهادهای حقوقی، مالياتی، راه‌سازی، پُست، نظام وظيفه، ارتش، امور بازنشستگی و فرهنگ.

امپراطوری بزرگ، اوج شکوفايی و تحول جامعه‌ای است که در تشخيص منافع قومی[=ملی] و امنيت قومی خود موفق بود و آن را با زبانی ساده و عامه‌فهم به‌صورت باروری زمين و آبادانی سرزمين پدری فرموله کرده بود. ولی آيا آن‌گونه که در فرهنگ عاميانه آمده است هر اوجی سرانجام به فرود منتهی می‌گردد؟ اگر پاسخ‌تان منفی است، پس چرا حکومت هخامنشيان تنها دو قرن دوام آوردند؟ آيا نسل‌های جوان‌تر نسبت به منافع و امنيت ملی [در اينجا واژه ملی برای تسهيل بيان و رساندن منظور آمده است] خود بی‌تفاوت شدند؟ اگر نه، پس دليل پشت کردن مردم به حکومت هخامنشيان چه می‌توانست باشد؟ حکومتی که بنيانش مبتنی بود بر گسترش ارتباطات و اطلاعات؛ نخستين جاده شوسه را با زيرساختی کاملاً مهندسی شده در جهان ساخت تا روابط ميان شهرها و انسان‌ها را بيش‌تر و نزديک‌تر کند؛ نخستين حکومتی که آموزش را اجباری نمود، سازمان پُست را راه‌اندازی کرد تا در کوتاه‌ترين زمان ممکنه اخبار و اطلاعات قابل انتقال و تبادل باشند؛ چرا می‌بايست مورد بی‌مهری مردم قرار بگيرد؟ راز دو هزار سال تفرقه و عقب ماندگی ايران را بايد در همين نقطه جست‌و‌جو کرد و پاسخ داد.


__________________________________