عصر شنبه گذشته نئوفاشيستها [حدود 250 نفر] در شهر مونستر آلمان راهپيمايی داشتند. اما هنوز ساعتی مانده بود به آغاز راهپيمايی، بيش از 5000 نفر از اهالی شهر در مسيری که قرار بود راهپيمايان از آن عبور کنند، صف بسته بودند و عليهی نئوفاشيستها شعار میدادند.
در دهـپانزده سال گذشته، راهپيمايیهای مداوم نئوفاشيستها _بهويژه در شهرهای برلين و هامبورگ_ کموبيش شرايطی را مهيا کرد که اين تولد و حضور دوباره در خيابانها، تا حدودی عادی جلوه کنند. بديهی است که نسل جوان آلمانی و دقيقتر، متولدين بعد از جنگ جهانی دوم، با تمام وجودشان ضد فاشيسم هستند و چنين حضوری را برنمیتابند؛ اما حساسيت ظاهری هم نشان نمیدادند و مثل آنارشيستها که در تقابل با نئوفاشيستها، هموارۀ هزينههای گزافی را برگُرده شهروندان میگذاشتند؛ غوغا و هياهو راه نمیانداختند. پشتوانهی چنين آرامشی قانون بود و قانون هم با تأکيدی ويژه يادآوری میکند مادامی که کسی پا را از چارچوب قانون زمينه [قانون اساسی آلمان] فراتر نگذارد، حق دارد خود را در درون جامعه، در معرض تماشای عمومی بگذارد.
اما عصر شنبه شهروندان مونستری واکنشی ديگر، ورای آن سنتی که پيش از اين همواره جريان ويژهای پرچم مخالفت با نئوفاشيستها را به اهتزاز در میآوردند؛ از خود نشان دادند. اين پديده نوظهور که در برگيرنده همهی طيفها، طبقات و جريانهای سياسی بود، بيانگر حقيقت تلخی است که عصر آرامش به پايان رسيد. در واقع مونستریها با کليک کردن روی حافظه تاريخی مردم آلمان، در عمل نشان دادند که اگر شهروندان محافظت از قانون را برعهده نگيرند و آنرا متحول نسازند؛ بستر تولد هيتلر ديگری را مهيا خواهند نمود. مردی که با اتکاء به آرای کارگران و تُهيدستان، در رأس قدرت قرار گرفته بود.
طبقه عوام (Unterschicht)
بهزعم سياستمداران و اقتصاددانان [بهويژه حزب سبزها] دو عامل مختلف اما وابسته به هم علتی شد تا نئوفاشيستها در شهرهای همجوار مونستر، شهرهايی مانند "دورتموند" و "اسن" که مرکز تجمع کارگران است؛ رُشدی بيش از بيست درصد داشته باشند. يکی از اين دو عامل بحران مالی است که هم بر حجم بيکاری افزود و هم شکاف ميان دارا و ندار را عميقتر کرد. و عامل دوم، جهتگيریهای سياسیـاقتصادی دولت است. دولتمردان با وجودی که میدانند خانوادههای تُهیدست آلمانی بههيچوجهی قادر به تأمين هزينههای اجتماعی کودکانشان نيستند؛ به بهانهی مبارزه با بحران، چند سالی است که از زير بار تأمين اين قبيل هزينهها، شانه خالی میکنند و گام به گام در جهت تغيير سيستم پيشين هستند.
اما جامعهشناسان، ارزيابیها سياستمداران را برنمیتابند و معتقدند که شرايط کنونی برگرفته از سياستی است که دو دهه پيش [يعنی پيش از بحران]، دولت هلموت کهل آن را پياده و دنبال میکرد. سياستی که آموزش و فرهنگ را در مسلخ بهبُود اقتصادی، قربانی نمود. در واقع، تفکری که همواره میکوشيد تا تحصيل و کار را در بين طبقات بالايی و پائينی تقسيمبندی و موروثی کند، در دهه 80، سياست آموزشی غلطی را پياده ساخت که از درون آن، نسل بیسوادی بهمفهوم واقعی، امروز وارد جامعه شدهاند. نسلی که در «کلاس» تازهای نامگذاری و طبقهبندی میشوند که اصطلاح عمومی آن «طبقه عوام» (Unterschicht) است.
پَرکاريات [Prekariat ـ در زبان فرانسه précaires] اصطلاحی است که جامعهشناسان در باره اين قشر جديد بهکار میبرند. پَرکاريات، در واقع واژه مرکبی است که از دو واژه سخت / نامطمئن (prekär) و پرولتاريا (Proletariat) گرفته شده و ظاهرا برای آن بخش از کارگرانی بهکار میبرند، که بهعنوان کارگران غيرقابل اعتماد دستهبندی میشوند. البته اين اصطلاح مشمول حال همه بیکاران نخواهد شد. وانگهی هنوز جامعهشناسان تعريف دقيقی ارائه ندادهاند که گروه مورد نظر، متشکل از طيفهای مختلفی است و يا يک طبقه خاص. اما غرض از طرح آن به دو دليل بود:
نخست، ايده پَرکاريات را نخستينبار «آمادو بورديگا» سوسياليست ايتاليايی در سال 1912 طرح کرد. او در دو مقاله مختلف «مشکلات فرهنگی و اجتماعی جوانان» و «سوسياليسم و فمينيست»، روی خلاء فرهنگی، تُهیشدن و از خود بیگانه شدن و اتوريتهپذيری انگشت گذاشت و تا حدودی گسترش فاشيسم در ايتاليا را پيشبينی کرد.
دوم، هم اکنون در کشور آلمان، 5/6 ميليون نفر آلمانی وابسته به قشر يا طبقهای هستند که میتوان گفت بهجامانده از فعل و انفعالات فرايند جامعه صنعتی به جامعه پُست صنعتی است. همه اينها کم و بيش در زير سقفی خشک و گرم زندگی میکنند. اگرچه بیکارند و اکثرا بدهکار ولی، از امکانات تلفن، تلويزيون و حتا اينترنت بهرهمندند. در ظاهر گرفتار فقر اقتصادی بهمفهوم عام کلمه نيستند. از اين منظر بايد از در ديگری وارد شد و مشخصه مهم آنان را بیسوادی و کمسوادی و ضعف فرهنگی دانست. از انسجام و تعلق خانوادگی برخوردار نيستند. زندگی پاشيدهای دارند و بهحد افراط الکل مینوشند. مهمترين ادله و توجيهشان اين است که خارجيان، جا و کارشان را اشغال کردهاند. بهقول «آمادور بورديگا»، در سياست، بهدنبال اتوريتهپذيری هستند و آرای خويش را بهنفع نئوفاشيستها در صندوقها میريزند. يعنی همان اتفاقی که در شهرهای "دورتموند"، "اسن" ... و ديگر شهرهای همجوار مونستر رُخ داد.
چرا مونستر؟
بيش از ده روز است که ساکنان شهر، در محل کار و در مجامع عمومی، تنها پرسش واحدی را طرح و مبادله میکنند. تلويزيون شهر نيز اين پرسش فراگير را در دو برنامه مختلف انعکاس داد: چه انگيزهای در پس اين نمايش خيابانی پنهان است؟ مردم شهر میگفتند: راهپيمايیها نئوفاشيستها در شهرهای همجوار يا در شهرهای برلين و هامبورگ را به اين دليل ساده که در آن مناطق نيرو دارند، تا حدودی میشود توجيه کرد اما، اين لشکرکشی پُر هزينه را که میخواهد واگُنـواگُن آدم را در شهری پياده کند که مطابق آخرين آمار رسمی پليس، تعداد فعاليناش از تعداد انگشتان دو دست هم کمتر هستند؛ چگونه بايد توجيه کرد؟
کشف و شناخت انگيزه تئوريسينها و برنامهريزان نئوفاشيست زمانی مقدور است که نخست شناخت محدودی در باره مردم شهر و جايگاه شهر مونستر در ميان ديگر شهرهای آلمان داشته باشيم. مردم آلمان شهر مونستر را، جزو يکی از شهرهای معروف فرهنگی میشناسند و معرفی میکنند. عنوان فرهنگی، برخلاف عنوان صنعتی که نام و موجوديت خويش را مديون وجود چند کارخانه در شهر میداند؛ برگرفته از متن زندگی درون شهری و دقيقاً منطبق است بر يکسری از واقعيتها، تلاشها، ترکيبها و مناسبات اجتماعی موجود و جاری در شهر. بهطور مثال، ده سال بعد از جنگ جهانی دوّم، در حالیکه مردم مونستر هنوز در يک وضعيت ناپايدار و نابسامان اقتصادی بسر میبُردند؛ در شرايطیکه اکثريت قريب به اتفاق خانوادههای آلمانی در شهرهای مختلف، دوست داشتند هرچه زودتر فرزندان آنها وارد بازار کار گردند؛ تعداد دبيرستانهای(Gymnasium) موجود در اين شهر، چندين برابر مدارس ده کلاسه بودند. يعنی فراتر از متوسط تمايلات عمومی آن روز جامعه آلمان، مردم مونستر، بطور مشخص مشوق رفتن جوانان به دانشگاه بودند. اکثريت خانوادهها بهدليل بنيه مالی ضعيف، توان مرمت و بازسازی خانههای شخصی خود را نداشتند اما، همينها بسيج شدند و با کوشش عمومی، سالن تأتر شهر را در سال 1956 ساختند.
تئوريسينهای نئوفاشيست نيک میدانند که فاشيسم پيروزی خود را در دهه سی، پيش و بيش از همه مديون بیتفاوتی جامعه فرهنگی آلمان بود. اهل فرهنگ، بهجای اعتراض، سر برگردانند و در لاک خود فرو رفتند. از اين منظر، اگر قرارست تاريخ دوباره تکرار گردد، بايد چنين هزينهای را تقبل مینمودند و ريسک میکردند. زيرا که سکوت مونستریها میتوانست مهمترين پشتوانه تبليغاتی نئوفاشيستها باشد. اما مونستریها در عمل نشان دادند که نه تنها از کنار نئوفاشيستها بیتفاوت نخواهند گذشت بلکه، بهسهم خود با تقويت حافظه تاريخی مردم، همه را به تحرک واخواهند داشت. صدايی که از مونستز برخاست، بعيد نيست در آينده نزديک و در سراسر آلمان، موجهای حقوقی مختلفی را بهراه اندازد.
يک هفته قبل از راهپيمايی، اهالی محلهای وقتی متوجه شدند که محلهی آنها مبداء حرکت نئوفاشيستها است؛ بهطور خودجوش دو بار اجتماع کردند. يکی از دستآوردهای آن تجمع تنظيم شکايتی بود با امضای بيش از پانصد نفر. آنها در شکوائيه خود نوشتند: "قانون، جدا از اين بحث که جامع است يا منفذدار و تبصرهبردار؛ نياز به مواظبت و حفاظت دارد. اما امروز احساس میکنيم پاسداری از قانون آنگونه که شايسته است، در اولويت قرار ندارد. زيرا، بهجای آنکه ملجاء شهروندان و مدافع حُرمت آنان در جامعه باشد، وسيلهای میشود برای سرشکستگی و بیحُرمتی شهروندان. ... پليس بیتوجه به خواست و تمايل ما، به نئوفاشيستهايی که هيچ معلوم نيست در کدام گوشهی آلمان زندگی میکنند، اجازه راهپيمايی میدهد تا در روز دوم مارس، از محله ما و از جلوی خانه ما حرکت کنند. در کجای قانون آمده است که در جهت رعايت حقوق افرادی که نه در شهر ما نيرويی دارند و نه هويتی؛ شهروندان يک شهر سيصدهزارنفری سرشکسته شوند و مورد بیحرمتی قرار بگيرند؟ ...".
زير فشار مردم، راهپيمايی نئوفاشيستها زودتر از زمان تعيين شده به پايان رسيد. اگرچه هفت تن از اهالی شهر دستگير شدند اما، برای نخستين بار در آلمان، کوچکترين خسارتی بر شهر وار نگرديد. حالا چند روزی است که نئوفاشيستها به شهرها و خانههایشان برگشتند ولی و بهنوعی، مونستریها هنوز در خيابان حضور دارند. روز دوشنبه گذشته (چهارم مارس) شکايت ديگری را عليه پليس شهر به دادگاه ارائه دادند. در اين شکايت آمده است که پليس به حريم خصوصی آنان تجاوز کرد و اجازه نداد تا آنها در مقابل خانهی خود بايستند. عصر روز دوشنبه پليس از طريق راديو و تلويزون شهری، از مردم عذر خواست و اضافه نمود، برخورد مسئولانه شما سبب شد که ديگر چنين اتفاقی در شهر رُخ نخواهد داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر