١
وقتی که آمد،
عشق
پر کشيد و رفت.
دل
از طپش افتاد،
چشم از فروغ،
لب در فراق بوسهی داغی،
ماتم گرفته بود.
خورشيدگرفتگی بود
آخرين طلوع،
به زير چادر سياه خزيد.
و از آن پس،
شب شد،
خزان شد،
گلريزان شد.
٢
سی سال بعد،
نسيمی وزيد و دانهی سبزی
گُل شد،
شُکفته شد،
گلشيفته شد،
و دخترکم برهنه،
از شاخهی درخت هشت مارس
[همان درختی که "رُزا" تاب خورده بود]
آويزان شد.
٣
از پشتِ پنجره،
مینگرم بر ناتوانی باغچهی خانه
بیتابی زايمان زمين
از شکوفايی گلها.
جنگل "مولا" ديده بودم اما،
حديث تازهایست
جنگل گلها.
(هشتم مارس 2012 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر