سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۲

«خط امام» در سال حماسۀ سياسی


جدول زير دربرگيرنده بيست سال نام‌ها و نشانه‌هايی است که هر سال رهبری بر پيشانی سال نو می‌چسباند. 



اگرچه نام‌گذاری‌ها و نشانه‌گذاری‌های ساليانه‌ی رهبری در مجموع بی‌معنا [البته برای ما غيرخودی‌ها] و ناسازگار هستند با نيازهای عمومی و ملی؛ اما از منظر محدودکردن دايرۀ توزيع قدرت در مناسبات درون‌خودی، در جهت تحقق سياستی است که تمرکز قدرت نام دارد. بررسی درگيری‌های درون‌گروهی دو دهه اخير دست‌کم يک واقعيت اثبات شده را نشان می‌دهند که سياست «نشانه‌گذاری»، در واقع سياست ويژه‌ای است که رهبری با اتکاء به آن، می‌کوشد تا پيام رمزگونه‌ای را به گوش جماعتی از جماعت‌های مختلف درون نظام ولايی برساند. به عنوان مثال وقتی می‌بينيم رهبری بعد از گذشت هفت سال از عمر «دولت سازندگی»، سال ١٣٧٥ را سال «کار سازنده» معرفی می‌کند؛ استنباط جماعتی از نيروهای پيرو خط ولايت چنين است که «کار سازنده» يعنی رهايی از شرّ دولت هاشمی. 

ناگفته نماند که همه‌ی گروه‌های درون نظام ولايت، آشنا با چنين سياستی هستند. اتفاقن نخستين گروهی که زودتر از گروه‌های ديگر متوجه پيام رمزی «آقا» در سال ١٣٧٥ شدند، تکنوکرات‌های حامی رفسنجانی بودند. آن‌ها از نيمه‌ی دوم فروردين همان سال، در جهت خنثاکردن پيام رمزی رهبر، شعار اصلاح و تغيير قانون اساسی و دائمی کردن رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی را طرح می‌کنند. نظير همين برخورد در دوره‌های بعدی [حتا با دولت احمدی‌نژاد] نيز قابل مشاهده هستند که چگونه رهبری در بيست سال گذشته، همواره سياست تنه‌زدن و بيرون انداختن رقيب را از دايره قدرت دنبال می‌کرد. يعنی سياست در بيست سال گذشته همواره حول محور تمايل‌ها و محاسبه‌های رهبری [و نزديک‌ترين جماعت به او] می‌چرخيد.

اما گاهی اين چرخه با سرريز قشرهای مختلف اجتماعی به درون بازی‌های بی‌قاعده‌ی انتخاباتی، از حرکت می‌ايستاد و يا برای مدتی، تقريبن خلاف جهت تمايل رهبری می‌چرخيد. اين‌که چرا سرريزها به‌سهم خود نتوانستند نتايج مطلوبی را بدنبال داشته باشند، دست‌کم سه علت مختلف دارند که در مقطع کنونی بايد به‌طور دقيق مورد توجه قرار گيرند: نخست توجه داشتن به خاستگاه اجتماعی قشرهای مختلف سرريزکننده؛ دوم، توجه‌داشتن به نوع و کيفت ورودی سرريزکنندگان که چه درصدی از آن حضور، موجی يا تشکلی‌ست؟ سوم، توجه‌داشتن به کيفيت و مديريت افرادی که اين سرريزها در حمايت از آن‌ها صورت می‌گرفتند.   
حالا اگر جدول بالا را دوبارۀ از اين منظر _يعنی سرريز نيروهای غيرخودی_ بنگريد، متوجه خواهيد شد که آن سرريزها در سه مقطع تاريخی، سه نوع تأثير متفاوتی را به‌دنبال داشتند:

١ـ همان‌گونه که در جدول شعارهای بالا مشاهده می‌کنيد يکی از آن سال‌های همسو با اتفاق تاريخی، سال ١٣٧٦ بود. سالی که رهبر جمهوری اسلامی آن را به‌عنوان سال «صرفه‌جويی» معرفی کرده بود.
اين نام‌گذاری به‌طور تصادفی هم‌زمان شده بود با خانه تکانی ذهنی گروهی از نيروهای درون ساختار نظام اسلامی. خط امامی‌ها يا همان نيروهای انقلابی سابق، به‌محض شنيدن واژه «صرفه‌جويی» که انگاری جوهر ناياب پيش‌بُرد سياست در ايران را به ناگاه کشف کرده باشند؛ از آن نام‌گذاری چنين استنباط کردند که «صرفه‌جويی» در «انقلاب» يعنی «اصلاحات». و از اين تاريخ به قول عزيز هميشه زنده ياد دکتر مهرداد مشايخی شدند «اصقلاب‌طلب»! [اصقلاب‌طلب به ناخدا و ديگر خدمه‌هايی گفته می‌شوند که با مشخصات و پاسپورت اصلاح‌طلبی وارد کشتی اصلاحات می‌گردند اما، حاضر نيستند لنگر کشتی را که به ساحل انقلاب چفت شده است، جدا کنند و بالا بکشند].

٢ـ رهبری سال ١٣٨٤ را که باز هم به‌طور اتفاقی مواجه شده بود با انتخابات رياست جمهوری نُهم، به‌عنوان سالِ «همبستگی و مشارکت عمومی» معرفی کرد. معلوم نبود ٣٠ سال همبستگی و مشارکت مردم در تاريخ جمهوری اسلامی چه کم داشت که رهبری آشکارا از مردم می‌خواست تا همه‌ی آن فداکاری‌های سی ساله را، يک‌جا در درون «ظرف واحدی» بريزند و به نمايش بگذارند؟ 

خط امامی‌ها که در آن روزها سخت سرگرمِ جدل‌های آن‌چنانی پيرامون بيانيه‌ی «چه بايد کرد؟» بودند و مردد در انتخاب، که با کدام سيما [سيمای انقلابی يا اصلاحی؟] در انتخابات شرکت داشته باشند؛ ديگر نمی‌توانستند منظور باطنی «آقا» و همين‌طور معنای واقعی سال «همبستگی و مشارکت عمومی» را به‌طور دقيق فهم و درک کنند. آن‌ها، غافل از اين حقيقت تلخ که نيروهای زحمتکش شهری و روستايی «هميشه هم‌بسته» و اتفاقن از دستِ هشت سال ناکارآمدی دولت اصلاح‌طلب کاملن خسته؛ اگر دوبارۀ به‌پا خيزند و تصميم به ثبت «مشارکت» خود در انتخابات رياست جمهوری نُهم را بگيرند، چه‌بسا ممکن است هشت سال «رشته‌هايی» را که برای پختن آش اصلاحات آماده شده بود؛ ناگهان صرف پختن آشِ «پشتِ پای» اصقلاب‌طلبان گردد. و وقتی هم امواج توده‌ای زحمت‌کشان به جريان افتاد، پيشاپيش روشن بود که نام احمدی‌نژاد به‌عنوان فرزند خلف اصلاحات، از درون صندوق‌های آراء بيرون خواهند آمد.

٣ـ آن نام‌گذاری در سال ١٣٨٨ کمی پيچيده‌تر شد. در واقع رهبری با شعار دو منظوره يا دو وجهی «اصلاح الگوی مصرف»، می‌خواست تکليف نيروهای خط امام‌_‌اصلاح‌طلبان را که بر روی خط پيرامونی دايره قدرت ايستاده بودند؛ برای هميشه روشن و مشخص کند. وجه نخست شعار اصلاح الگوی مصرف، روحيه‌شناسی است. رهبری [يا اتاق فکر رهبری] نيک می‌دانستند که خاتمی و بخشی از نيروهای اصلاح‌طلبان نمی‌توانند فراتر از صندوق آراء گام بردارند. اما اگر چنين پيش‌بينی‌ای اتفاق نيفتاد، وجه دوم شعار که مهندسی يا تاکتيک قديمی جابه‌جايی آراءست، پياده گردد.

بديهی‌ست که متناسب با پيچيده‌گی‌های تاکتيک رهبری، اقشار ميانی جامعه نيز با ترغيب، تشويق و حمايت از نامزدی ميرحسين موسوی، هم حساب‌شده و پيچيده برخورد کردند و هم رهبری و ياران نزديک‌اش را غافل‌گير کردند. آن‌ها در اين محاسبه کسی را برگزيدند که به قول حداد عادل، هم زانوهای قوی‌ای برای گذر و گذار داشت و هم از منظر اعتقادی، بنيه و توانايی گذشتن از صندوق آراء را؛ و اتفاقن با سربلندی و افتخار همراه با مردم از صندوق‌ها گذشت. اما چرا نتوانست آن «گذشتن» را دست‌کم در راستای همان شعار «رأی ما کو؟» به فرجام برساند؛ بايد دوباره برگرديم به همان مؤلفه‌هايی که در بالا برشمردم. بدون مطالعه و محاسبه نمی‌توان و نبايد هم از خط امام، يار امام و حماسه آفرينی (؟!) حامی موسوی دَم زد. فراموش نکنيم که موسوی مولود ائتلاف و ادغام نيروی‌های مختلف اجتماعی بود که در جهت اثبات هويت حقوقی و حقيقی آنان به‌پا خاسته بود. به‌زبانی ديگر، او در لحظه دستگيری، بيش‌تر مدافع حقوق شهروندان بود تا نماد خط امام!

هیچ نظری موجود نیست: