🔸اگر آيتاله خمينی در فروردين ماه سال ۱۳۵۸ کمی
خرد و متانت سياسی از خود بروز میداد
و از سازمان ملل دعوت میکرد
تا ناظر بر رفراندوم جمهوری اسلامی باشند؛ آيا آن دعوت میتوانست تأثيری در نتايج آرای رفراندوم داشته باشد؟
🔸برای فهم و لمس همه جانبهی فضای
سياسی آن روز ايران، دامنهی
فرضيه غيرمُحال بالا را، کمی گسترش میدهيم
که آيتاله خمينی بجای برگزاری رفراندوم «تک
گزينهای»، مثلن پيشنهاد ۴گزينهای «سازمان ملل متحد» را میپذيرفت و از مردم میخواست
تا به يکی از نظامهای زير: نظام اسلامی، نظام سلطنتی،
نظام پارلمانی و نظام جمهوری_رياستی، رأی «آری» دهيد؛ آنوقت چه اتفاقی میافتاد؟
آيا اين احتمال وجود نداشت که نظام سياسی مورد دلخواه خمينی به دليل سرشکن شدن آراء، فاقد کسب اکثريت آراء میگرديد؟
🔸به گمانم آن بخش از ايرانيانی که فضا و شرايط روانی حاکم بر جامعه را در دو
ماهه قبل از رفراندوم، بهطور
منطقی و دقيق لمس و درک کرده بودند؛ پاسخشان به هر دو پرسش بالا منفی است! بديهیست که تعدد گزينهها،
آراء را سرشکن میکرد و ديگر جمهوری اسلامی نمیتوانست به کسب آرای تقلبی ۹۸/۹۸ درصدی استناد کند. اما بهرغم پذيرش چنين فرضی، باز هم حداقل آرايی که بهنفع «نظام اسلامی» مورد تأييد خمينی در صندوقها ريخته میشدند،
از مرز ۶۰ تا ۷۰ درصد تنزل پيدا نمیکردند.
با توجه به اين واقعيت بود که مخالفان برگزاری رفراندوم، پيشاپيش بر اين باور
بودند که برندهی واقعی رفراندوم کسی جز خمينی نيست. آنها در آنروزها،
شاهد برخاستن يک موج سهمگين و فراگيری از درون جامعه، يا شاهد تولد يک پديده
اجتماعی بسيار مهمی بنام «شيفتگی» بودند. در آن روزها، درجه «ترمومتر شيفتهگی» بقدری بالا بود که طيف وسيعی از قشرهای مختلف اجتماعی بدون
مطالعه و انديشيدن، مقلد و دنبالهرو
بی چون و چرای «امام هزاره»ی عصر خود شده بودند که وجداناً "هزار سال" عقبتر از کل جامعه بود. آن «شيفتهگی» بقدری ملموس و عريان بود که آيتاله خمينی با علم بر اين موضوع آشکارا فرياد میکشيد: "جمهوری اسلامی؛ نه يک کلمه «کم» و نه يک کلمه «زياد»!"
🔸اميدوارم چنين تصوری پيش نيايد که علت اصلی مخالفتِ مخالفان تاکتيک برگزاری
رفراندوم، نداشتن پشتوانهای
بنام «رأی اکثريت» بود. نه؛ چنين نبود! اتفاقن پيش کشيدن بحث رأی اکثريت_اقليت در اين مورد خاص، يعنی بهاءدادن به يک بحث فرعی و انحرافی! چرا که همه
میدانيم که طرح تاکتيک رفراندوم، مختص
جوامع بحرانی و شرايطی است که توازون نيروها در درون آن، بهم میريزد. مثل شرايط بحرانی امروز ايران که همه خواستار برگزاری
رفراندوم هستند. از اين منظر، از آنجايی
که رفراندوم هم تاکتيک است [که نه میتوان
عمدهاش کرد و نه میتوان ناديدهاش گرفت] و هم برگرفته و وابسته به
شرايط بحران؛ انتخاب يا عدم انتخاب آن وابسته به سطح آگاهی و شناختی است که از فرهنگ
سياسی مردم وابسته به جامعه بحرانزده
داريم.
🔸وقتی جای عناصر «مقاومت»، «پیگيری»
و «حمايت و قدردانی درازمدت از شخصيتهای
ملی» در فرهنگ سياسی جامعهای
خالی و محو شده باشند؛ طبيعیست
که جای خالی آنان را عناصر ديگری از جمله «انتظار» يا باور به «ظهور قهرمانان» ملی
يا دينی پُر خواهند کرد. اين پديده سبب میشود که در شرايطهای
بحرانی و سرنوشتساز، نيروهای بیتفاوتِ منتظر ظهور قهرمان، مهدی موعود خود را بيابند و در يک لحظه بهقول خمينی "احساس تکليف» کنند و چون موجی سهمگين و
خطرناک، در رفراندوم يا در انتخاباتی ويژه شرکتکنند و همهی محاسبات و مبادلات پيشين را از بنيان
بهم بريزند. بعد هم دوباره، به درون لاک پيشين خود برگردند.
🔸در رفراندوم تعيين نوع نظام سياسی ايران، ده ميليون عناصر بیتفاوتی که تا آن لحظه در هيچ انتخاباتی شرکت نکرده بودند؛
شرکت داشتند. و بعد از دادن رأی سرنوشتساز، دوباره به درون لاک خود برگشتند. مقايسه دادهای آماری نشان میدهند که در رفراندوم فروردين ماه ۵۸، بيش از ۲۰ ميليون رأیدهنده شرکت داشتند. اما چهار ماه بعد، کل آمار شرکتکنندگان در انتخابات «خبرگان ويژه»، بيش از ۱۰ميليون نفر
بود. کسر اين دو آمار از همديگر،
بيانگر تعداد عناصر بیتفاوت
است. يا نشاندهنده افرادی است که قادر نبودند ميان
رفراندوم [تعيين نظام سياسی] و خبرگان ويژه [که میخواست محتوای آن نظام سياسی را مشخص کند]، پيوستگی و ارتباط نزديکی برقرار
کنند. به زبان ديگر، قوه تشخيص بسيار ضعيفی دارند و بههمين دليل، خطرناکند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر