آيا نظريه دفاع و حمايت يکجانبهی سازمان فدائيان و ديگر حزبهای مختلف سياسی از روحانيان و رهبری خمينی، يک پديده بديعی مختص به دورۀ بعد از انقلاب اسلامی و استقرار نظام روحانيان بود، يا ريشه در دل تاريخ ايران دارد؟ اين پرسش ساده را بدين علت طرح کردم که به بهانه سالگرد انقلاب اسلامی، باز هم شاهد يکسری وارونهگويیهای تاريخی بوديم.
عزيزان هموطن! لطفن تاريخ را به همان شکلی تعريف کنيم که اتفاق
افتاد!
🔸 هر کسی که يکبار [تنها يکبار] تاريخ ايران را به طور کامل خوانده باشد، نيک
میداند که بعد از پيروزی و استقرار حاکميت اسکندر مقدونی در ايران؛ هم ديوارۀ دين،
هم ديوارۀ فرهنگ مقاومت سياسی تَرَک برداشتند و فرو ريختند، و هم در ميان طبقهی
فرادست و تأثيرگزار جامعهی آن روز ايران انشقاق نظری_عملی مهمی به وجود آمد.
بخش عمده آن به لحاظ اعتقادی، برای نخستين بار تسليم
«سرنوشت باوری» و پایبند به مکتب تقديرگرايی شدند. آن گروه بزرگ، بجای تاراندن
حکومت بيگانه از خاک کشور و دفع شر؛ اصلیترين هدف و تلاشش شده بود ورود به درون
نظام سياسی و کُند کردن گردش چرخه شر يا به قول امروزیها، اصلاح نظام از درون. و
بههمين علت از منظر سياسی با بخش اقليت طبقه فرادست جامعه که هنوز پایبند به
رهنمودهای زرتشت مبنی بر "آزادی اراده و مسئوليتپذيری فرد" در مبارزه و
تقابل با شر و ستم و ستمگر بودند؛ اختلاف بنيانی پيدا کرده بودند. اختلافی که بعد
از گذشت ۲۰۰۰ سال همچنان زنده و پايدار و ملموس است.
🔸 غرض از اين اشاره، يادآوری يک نکته مهم و کليدی است که حکومت «سلوکيان» در
طول صد سال حاکميت خود در ايران، تنها تقديرگرايان سياسی [که نخستين مُدل تاريخی
اصلاحطلبان امروز درون نظام اسلامی هستند] را با جان و دل پذيرا شد و برای آنها
رانتها ويژه [منظور بخششهای ملکی و هديههای نقدی است] در نظر گرفت. ولی از آنطرف،
هرگز روحانيان تقديرگرای منشعب از دين زرتشت را برنتابيد و به درون دربار راه
نداد. در واقع روحانيان تازه به دوران رسيده را برخلاف استنباط و برداشتشان به درون
جبههی مخالفان «نرم» حکومت تاراند. يعنی شدند مبداء و نماد روحانيت سنتی ايران که
ضمن حمايت بیدريغ از قدرتهای سياسی در طول تاريخ، سعی میکردند ظاهری آراسته
داشته باشند و با فاصله، به دنبال آنها حرکت کنند.
🔸 در واقع از اين زمان بود که در بين جبههی مقابل يعنی همان اقليت پایبند به
آزادی اراده و مبارزه با شر، تفکر «اتحاد يک جانبه با روحانيت» بخاطر نقش
تأثيرگزاری که آنها بر روی عوام داشتند؛ شکل گرفت و در ميان نيروهای سياسی بعدی
بهعنوان يک سنت سياسی، ريشه دوانيد. از آنجايی که هدف نوشتهی حاضر بازخوانی
تاريخ نيست؛ تنها به اين اشاره بسنده میکنم که چنين گرايش سياسی ريشهداری را میتوانيم
در سه دورۀ بزرگ و متفاوت تاريخی، يعنی از زمان حکومت سلوکیان تا حکومت ساسانيان؛
از زمان حکومت خلفای اسلامی تا دورۀ مشروطه؛ و از زمان قدرتگيری جبههی ملی و
دولت دکتر مصدق تا حاکميت نظام اسلامی در لا به لای تاريخ ببينيم و به آسانی بيرون
بکشيم.
🔸 اگر به اين نتيجه برسيم که فرهنگ غالب و مسلط [بهويژه از زمان مشروطه به اين
سو] در درون جامعه حمايت يکطرفه از روحانيت است؛ بديهیست که اعضای سازمان
فدائيان متأثر از آن فرهنگ، هرگز نمیتوانستند تافتهی جدا بافتهای در درون جامعه
باشند و چنين مسيری را طی نکنند. تفکر دفاع يک سويه از روحانيت و خمينی، از همان
فردای ماجرای سياهکل، در درون سازمان فدائی نيرو و ريشه داشت. يک نمونه مشخص و
مستند آن، اعلاميهی «بازماندگان جنگل» [سياهکل] در آخرين روزهای اسفند ماه ۱۳۴۹
است. اين اعلاميه که توسط رهبری جديد و به قلم حميد اشرف نوشته شده بود، از همان
آغاز، بجای توضيحدادن هدفها و آرمانهای کشته و اعدام شدگان سياهکل، برای سه آيتاله
بغايت مرتجع [غفاری، سعيدی و خمينی] بهعنوان زندانيان سياسی و مهاجر سياسی تبليغ مفت
و مجانی میکند. آيا چنين کُنشی را بايد بهعنوان يک پديدهی لحظهای زودگذر و
برگرفته از شرايط احساسی روز مورد مطالعه قرار دارد يا به عنوان يک جريان فکری
ريشهدار درون فدائيان که حمايت بخشی از اعضاء را نيز پشتوانه داشت؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر