شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۷

آن دو مرد


🔸 از لحظه‌ای که آيت‌اله خمينی تصميم گرفت عراق را به مقصد کويت ترک کند تا به تقليد از سيدمحمدعلی باب [پيامبر بابيان]   از بخش غربی خاک کشور وارد ايران گردد؛ انتخاب و تصميم‌گيری شفافم (استراتژی) را در مخالفت عليه استقرار «حکومت اسلامی آينده» گرفتم و تا روز خروجم از ايران، در همين راستا حرکت کردم. 




🔸 من هيچ نوع پدرکشتگی و دشمنی يا اختلاف شخصی با آيت‌اله خمينی نداشتم. اما مخالفتم با «حکومت اسلامی» بدين علت بود که هم شناخت نسبتن خوبی از تاريخ ۵۰۰ ساله ايران و جنايات آخوندها در عصرهای «صفوی» و «قاجار» داشتم، و هم، با طرز تفکر و دستگاه نظری خمينی کم‌و‌بيش آشنا بودم. خوش‌بختانه به علت آشنايی و روابطی که با گروه‌های مختلف مسلمان داشتم، در سال ۴۹ به‌طور تصادفی پيش‌نويس کتاب «ولايت فقيه» [اين کتاب قبل از انتشار، ۴ بار ويرايش شده است] را که يکی از مقلدان آيت‌اله شريعت‌مداری در اختيارم گذاشت، دقيق خوانده بودم. از آن زمان تا روز انقلاب، بدون هيچ اغراقی دست‌کم يک نکته را خوب می‌فهميدم که اگر اين مرد با آن کژپندازی‌های عهد بوقی‌اش همراه با پيروان «خشکه مقدس» و ضد فرهنگ خود بر مسند قدرت بنشينند؛ در ايران جوی خون روان خواهد شد؛ که همه هم بدون رودربايستی با چشم‌های خودمان ديديم که بجای جُوی، رودی از خون جاری گرديد. 

🔸 در واقع مخالفتم با به قدرت رسيدن آيت‌اله خمينی محدود به روزهای انقلاب نبود. در دورۀ جوانی و در بحث‌های درون تشکيلاتی که در سال‌های ۴۹ـ۴۸ با رفقايم داشتم، شورش ۱۵ خرداد به‌زعم من، ماهيتی واپسگرايانه و ارتجاعی داشت و از اين منظر معتقد بودم که نبايد روی آن انگشت گذاشت و تبليغ سياسی کرد. حتا زمانی که بازماندگان جنگل [سياهکل] در نخستين اطلاعيه‌شان نامی از آيت‌اله خمينی بُردند؛ من بعنوان يک شهروند مسئوليت‌پذير و حساس، عليه چنين خطايی واکنش علنی نشان دادم و با سماجتی بی‌نظير ديگر رفقايم را راضی کردم تا در بهار سال ۱۳۵۰، اعلاميه نسبتن وسيعی در شهر لاهيجان پخش کنيم. اميدوارم در فرصتی ديگر کمی هم در بارۀ تأثير ۱۵ خرداد  بر روی بهائيان و فدائيان بنويسم. 

🔸 بديهی‌ست کسی که تا اين سطح نسبت به استقرار حکومت دينی حساسيت نشان می‌دهد؛ در ماه‌های پيشا انقلاب با پرسش‌های چالش‌برانگيزی رو‌_‌به‌_‌رو بوده است. کليدی‌ترين پرسش در آن روزها يکی اين بود که چه عامل‌هايی می‌توانند دليل واقعی واپس‌نگری و عقب‌گرد جامعه باشند؟ برای يافتن پاسخ، در سه ماه قبل از انقلاب، کار هر روزم شده بود نشستن پای صحبت مردمِ پايتخت‌نشين و يادداشت برداشتن. از کارگران اعتصابی کارخانه‌های جاده‌های قديم و جديد کرج بگيريد تا دانشجويان دانشگاه تهران. اما جمع‌بندی و نتيجه‌ای که از آن يادداشت‌های گرفتم، بسيار ساده و ابتدائی بودند: "جامعه ايران، يک جامعه بغايت مذهبی است!". استدلالم اين بود وقتی نيروهای چپ‌انديش، رفقای اعدامی خود را با صفت «شهيد» معرفی می‌کنند، ديگر نبايد از مردم عادی انتظاری غير از آن داشت که انجام داده‌اند.    

🔸 اما بعدها به نتيجه ديگری رسيدم که پيروزی انقلاب و استقرار حاکميت اسلامی، پيش از آن‌که ارتباطی به دين‌خويی ملت داشته باشد، بيش‌‌تر متأثر و مديون شرايط رشدنايافتگی مردم ايران است. مردم جامعه رشدنايافته، فاقد شاخک‌های حساس هستند. به‌همين علت مسئوليت‌پذير و آينده‌نگر نيستند. اين نکته را روحانيان بهتر از روشنفکران می‌فهمند. همين که آيت‌اله خامنه‌ای به حجت‌السلام رئيسی جنايتکار و آدم‌کُش چراغ سبز نشان داد تا خود را نامزد مقام رياست جمهوری کند و اتفاقن هفت‌_‌هشت ميليون رأی خالص هم آورد؛ بدين معنا بود که رهبری می‌خواست به روشنفکران بگويد کمی خفقان بگيريد! مردم ايران در کل کاری به استبداد و جنايت و دموکراسی و غيره ندارند. هر کسی که رانت و يارانه‌شان را تأمين کند، تا قيام قيامت هم پشتِ سر او می‌دوند. حالا می‌خواهد آن فرد خمينی باشد يا احمدی‌نژاد.   
      
🔸 حالا ممکن است طرح کنيد دليل اين واگويی‌ها، درد دل‌ها و خاطره‌های گذری چه بود، و برای چه منظوری نوشته‌ام؟ خيلی ساده، نوشته‌ام که بگويم من هم مثل شما آدمم و دارای حس‌های پنج‌گانه و ممکن است در برابر اين طوفان تبليغاتی بزرگ و سرمايه‌گذاری شده‌ای که به بهانه چهلمين سال انقلاب اسلامی در شبکه‌های مختلف اجتماعی راه انداخته‌اند که فلان گروه، يا فلان شخص يا بهمان طايفه مقصران اصلی اين بدبختی‌ها هستند؛ تحت تأثير قرار بگيرم، که گرفتم. يعنی ناخواسته و ناگهانی چهل سال به عقب برگشتم و به شيوه طرف‌داران سلطنت، يک دستگاه «مقصر ياب» برداشتم و رفتم به جست‌و‌جو. متأسفانه برخلاف آن باور عاميانه‌ای که گروه‌های سياسی را مقصر اصلی می‌شناسند و آن‌ها را به زير تازيانه‌های تهمت و ناسزا می‌گيرند؛ دستگاه «مقصر شناسی» من روی نام دو مرد، و دو شخصيت کليدی و مسئولی می‌ايستد که يکی «لکوموتیوران» قطار انقلاب اسلامی بود و ديگری «سوزن‌بان» آن. 

🔸 استارت لکوموتيو انقلاب را محمدرضا پهلوی زد، وقتی که در ١۷ دی ماه ۱۳۵۶ فرمان انتشار مقاله‌ی «ايران و استعمار سرخ و سياه»ی احمد رشيدی مطلق را صادر کرد. شاه بخاطر داشتن اخبار اطلاعاتی‌_‌امنيتی مهم و درجه يک، نيک می‌دانست تنها گروه آلترناتيوی که آزادنه در سراسر ايران فعاليت دارند، شبکه‌ی روحانيت و مساجد است. شاه از روی نادانی، تکبر و خودخواهی، زمينه‌ی خيانت به خود و به خانواده‌اش و به‌ويژه به همه‌ی بزرگانی که بی‌دريغ برای ايران زمين زحمت کشيده بودند، مهيا ساخت. خيانت‌کار دوم، آيت‌اله شريعتمداری سوزبان بود که لکوموتيو انقلاب را با يک فتوا، روی ريل چهلم انداخت. در اسفند ماه سال ۱۳۵۶ گروه «صدای خلق لاهیجان» در اعلاميه‌ای به مردم هُشدار داده بود که: "انقلابی که با يک فتوا شکل بگيريد، با فتوای ديگر می‌تواند جوی خون در کشور جاری گرداند" [نقل به معنا].
 



هیچ نظری موجود نیست: