یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست!

هر سال در روز ٢٨ آذرماه، ناخواسته به‌ياد روزهای تلخ تاريخی می‌افتم. ياد تکرار حوادثی که چگونه مس‌گران، سربازان يا قلدران، بی‌آن‌که رسم کُله‌داری بدانند و يا از فرهنگ مملکت‌داری درسی و نکته‌ای آموخته باشند؛ يک‌شبه و از طريق رهزنی، زور و با اتکا به نيروی عوام به قدرت می‌رسيدند و ايران زمين را به ويران زمين مبدل می‌ساختند.
هر سال در روز ٢٨ آذرماه، از ميان بی‌نهايت سيکل‌های تاريخی و فراز و فرودهای تکراری، حداقل فهم و دانستن يک موضوع را، بطور مشخص الزامی می‌دانم که چرا بعد گذشت بيست و پنج قرن از دورانی که نياکان ما اولين سازمان حکومتی را در اين سرزمين پايه‌گذاری کردند و همان زمان مسئوليت اداره ايالت‌ها، پُست و راه‌داری را به به‌ترين‌ها و شايسته‌ترين‌ها سپردند؛ فرزندان‌شان اما برعکس، کوجک‌ترين توجه‌ای به رابطه‌ی ميان فرد منتخب، توانايی و جايگاه‌اش نمی‌کنند و چشم‌بسته هر سربازی يا پاسداری را برمسند امور می‌نشانند؟
و خلاصه هر سال در روز ٢٨ آذرماه، در اين انديشه که آيا تکرار حوادث تلخ و مشابه در ميهن ما، ناشی از فرهنگ شهيدپروری نيست؟ آيا تلخ‌کامی‌ها را می‌توان جدا از ذهنيت‌ها و نگاه‌هايی‌ که نسبت به مقام و منزلت انسان‌ها ناباور است و غيرمسئولانه از کنار همه کسانی‌که دلی برای مردم داشتند و در راه آبادانی کشور عرق ريختند و خون و دل خوردند بی‌تفاوت می‌گذرد؛ مورد ارزيابی قرار داد و اين دو مقوله را از هم‌ديگر تفکيک ساخت؟ اسناد تاريخی می‌گويند که پدران ما بارها زندگی را دوباره و از زير صفر شروع کردند، ويرانی‌ها را آباد و کشور را دگربار سازمان و برسرپا نگه‌داشتند. زندگی را دوباره جان دادند و عشق به کار و آبادانی را، در شريان جامعه جاری ساختند. اما از آن‌جايی که شهامت برخورد با فرهنگ گذشته را در خود نمی‌ديدند و يا پذيرفتن فرهنگی تازه و منطبق بر زندگی نوين را الزامی نمی‌دانستند؛ به‌ناچار و بی‌تفاوت، ساخته‌ها را دگرباره ويران ساختند.
اين نوشتم تا بگويم که روز ٢٨ آذرماه،، روز مقاومت انسانی است در زمانه ما. انسانی که می‌خواهد فرهنگ انسان‌دوستی و انسان‌باوری را برفرهنگ شهيدپروری حاکم سازد. روز فرياد انسانی است که با تحمل بيست و پنج سال زندان، می‌کوشد تا اذهان عمومی را متوجه يک واقعيت ساده و معمولی سازد که شايسته‌سالاری را قربانی عام نگری، آرمان‌نگری وسطحی‌انديشی‌های کودکانه و لجوجانه نگردانيم. برای زنده‌ها و توانايی‌های‌شان، لياقت‌ها و مديريت‌شان، اعتبار و ارزش قائل گرديم.
روز ٢٨ آذرماه، روز امير انتظام است. بکوشيم تا با ياد و خاطره‌ای از او، زندگی را دوباره انتظام دهيم. ناگفته نماند که بسياری از ما، در خفا و با چشم‌های اشک‌بار، بارها يادی و خاطره‌ای از او را در دل زنده نگاه داشتيم اما، در منظر عمومی و در تمام آن سال‌های سخت و فراموش ناشدنی که حمايت از او مبرم و ضروری بنظر می‌رسيدند، هرگز نتوانستيم و يا بدلايلی نخواستيم آن‌چه را که در دل داريم بر زبان آريم.
ناهماهنگی ميان دل و زبان، در به‌ترين حالت می‌تواند به سکوت منتهی گردند و همين، يعنی تأييد اعمال مسئولينی که آشکارا قوانين حقوق بشر را در کشور نقض می‌کنند. از آن‌جايی‌که همه ما بنحوی درگير با بی‌عدالتی‌های حاکم برفضای کشور بوده‌ايم و به تناسب وسع و نگاه خود، عليه آن بپا خاستيم؛ سکوت تبعيض‌آميز ما در ارتباط با قديمی‌ترين زندانيان سياسی رژيم جمهوری اسلامی، تنها می‌تواند يک مفهوم را برسانند که نخبگان سياسی ايران، هم‌چنان در کردار و رفتار، پذيرش و تحقق قوانين حقوق بشر را تابع مصالح سياسی می‌دانند. تا آن‌جا که من می‌فهمم، مصلحت‌انديشی اپوزيسيون، پيش از اين‌که ارتباطی با مسائل نظری‌ـ‌ايدئولوژيک بيابد؛ يا پيش از اين‌که آن سکوت، به‌سهم خود بتوانند در ارتباط با ائتلاف‌ها، رقابت‌ها و ديگر بستر‌سازی‌های سياسی در جامعه و در راستای تسخير اهرم‌های قدرت معنی بدهند؛ بيش‌تر، تداعی‌گر التهاب‌های درونی و برخورد با خويشتن خويش است که: ياد امير انتظام، به نوعی برخورد آشکار با گذشته‌ی سياسی است!
بديهی است که عدم شفافيت بعضی از احزاب، بدليل عدم وجود يک جامعه پوياست. نقد اگر به ابزاری کُشنده و يا وسيله‌ای برای تسويه حساب‌های سياسی ديگران مبدل گردد، هيچ‌يک از شخصيت‌های سياسی يا احزاب، داوطلبانه به نقد خويش روی نخواهند آورد. اين سخن بدين معنا نيست که از مردم عادی جامعه انتظاری شگفت‌انگيز داشته باشيم، بل‌که مورد خطاب آن همه‌ی نخبگان، روشنفکران، دانشگاهيان، خصوصن ژورناليست‌هايی هستند که نقش و مسئوليت خود را در اين ميان فراموش کرده‌اند و اکنون چون تماشاگرانی از بيرون، بازی‌های متعارض و تحميل شده را يک جانبه قلمی می‌کنند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

حسن گرامی سلام. در فضای سرمستی (یا مستی؟) پس از انقلاب آرمان آزادی برای تقریبا همه کوچک گرفته شد و هیچکس نتوانست این را درک کند که اگر انتظام اولین است بدون شک دیگران در صف طولانی بعدی ها قرار دارند. منهم فکر می کنم اگر صداقتی و شجاعتی است باید پرسید که چگونه انتظام در سکوت و تایید ما به بند کشیده شد؟ و حمایت از او حمایت از تلاش برای آزادی ست صرف نظر از اینکه تا کجا با او موافق باشیم.
شاد باشی
پویا

ناشناس گفت...

!پويا عزيز سلام
می گويند:«جلوی ضررهای عمومی و خانه برباده را هرزمان بگيری،راه منافع
.ملی راهموار ساخته ای»
با مضمون کلامت، صد در صد موافقم. اما وقتی می بينيم که زندگی اجتماعی،سياسی و اقتصادی ايرانيان بصورت کلافی سردرگُم درآمده اند،و هرکسی می کوشد تا گوشه ای از بستر خودبي گانگی را بيش از سايرين بکشد و گسترش دهد؛ چاره ای غير از اين نمی ماند تا هر يک از ما، به سهم خود،ابتدا راه يگانگی را صاف و هموار سازيم.
موفق و پيروز باشی