وقتی صحبت برسر يادبودها است، عادت کردهايم که هميشه از چهرههای شناخته شده و معروف سخنی بگوئيم. اگر چه پدر کريم را بسياری از خانوادههای ايرانی میشناختند اما، هدف از اين يادآوری، نوعی سنتشکنی و تأکيد بر انديشهها و اعتقادات و تمايلات پدری است که مانند او بسيار بودند و بیادعا و گمنام. ولی نسل ما بیتوجه به آن انديشهها و تجارب، به راهی ديگر رفت. و نسل گذشته بُهتزده، حيران و گاهی هم سرگردان، بهتماشا ايستاد.
خود پدر کريم، راه ميانه را برگزيد. برای او، علت وجودی چنين رُخدادی پيشاپيش روشن بودند و آن را با زبانی ساده چنين توضيح میداد: همه کسانی که تنها و فقط رشته کوه را میبينند، به احتمال بسيار نقش و عملکرد درّهها را ناديده میگيرند. میگفت لحظهای برگرد و نگاهی به البرز بیانداز؛ میبينی که کوهها چگونه جدا از هم، تنها و غریباند؟ تاريخ ما شبيه همين رشتهکوه است. میگفت فاجعه هميشه از لحظهای آغاز میگردد که ميان نسلها شکاف و گسستی ايجاد شده باشد. از اين منظر، آغوش او ـچه قبل و چه بعد از سالهای 49 ـ هميشه و در هرشرايطی به روی جوانان باز بود. اين حقيقت را، همه کسانی که از سراسر ايران، چه در شرایطهای بحرانی که به او پناه آورده بودند، و يا بعدها بعنوان مهمان پيش او رفتند و آشنا شدند، چنين خصوصياتی را تأييد میکنند.
بارها از خود پرسيدم که براساس کدام ضرورت و الزامی، او بخاطر يک کودک دوازده ساله، منت همشهری ديگری را بهگردن میگيرد تا بتوانم در گوشهای از مغازهاش که در مسير دادگستری بود، به کار نوشتن نامه، شکايت و عريضه مشغول گردم؟ چنين تقاضايی در بازار، آن هم برسر کار کودکی که میخواهد وارد عرصه حقوقی گردد؛ در واقع بهنوعی ريسک کردن و بازی با آبروی خود بود. او عواقب کار را چگونه محاسبه میکرد و يا اين عمل بیسابقه را به چه نحوه در ذهنش و در پاسخ به مردم توجيه مینمود؟
بعدها و براساس تجربهای که از زندگی پدر کسب کرده بودم، دانستم که هم شيوه برخوردش با ديگران و هم شهادت انسانهايی که با پدر روابط دوستانه و يا داد و سُتد داشتند، بيانگر اين حقيقتاند که او آدمی بود مطلع و بسيار آگاه و آيندهنگر. حداقل پنج تن از فرزندانش بزرگتر از من و مشغول تحصيل در دبيرستان و دانشگاه بودند. به نظرم، چنين حرکتی را نمیشود تنها در چارچوب محبت، شهامت و يا شايد هم دلسوزیهای پدرانه تعريف و توجيه کرد. بديهی است که او ذوق و علاقه مرا نسبت به کاری که انجام میدادم دريافت و تشخيص داد. اما اين عمل او، نشانه باورها و پایبندی به يک استراتژیست که میخواست از اينطريق، ميان زندگی آن روزم با آينده پيوندی برقرار سازد. میخواست با ساختن چنين امکانی در مسير زندگی و ارتباط عمومی قرار بگيرم، آموزش ببينم و به طور طبيعی و منطقی با پيچيدگیهای آن آشنايی گردم. استراتژيی که در جامعه و در بين مردم بصورت بيتی آشنا و قابل فهم، ورده زبان عمومی است:
ديگران کاشتند و ما خورديم / ما بکاريم و ديگران بخورند.
من با اين يادآوری و مثالهای ساده، در واقع میخواهم بهنوعی بازگشت به جوهر درونی خويش و يگانگی با زندگی را در اينجا دوباره معنا کرده و توضيح دهم. موضوع مهم و پوشيدهای که بعد از ماجرای سياهکل، گروهی از دوستان ما در خانههای تيمی، با خود میجنگيدند که چگونه میتوانند روح خويش را ـکه به حکم اجبار با اجتماع بیگانه شده بودند؛ از بیگانه شدن با جوهر خويش مصون نگه دارند. از پس چنين نگاهی میشود جرأت کرد و آن پرسش تاريخی را دوبار طرح نمود: که بهرغم وجود چنين پدرانی آگاه و آيندهنگر، چرا نسل ما ناگهان، و خارج از انتظار و باور آنان به کجراهه رفتند؟ يا بعد از ماجرای سياهکل، نقش اين گروه از پدران چه بود و تا کجا و چقدر میتوانستند سرعت حرکت را آرام کرده و تغيير دهند؟ و مهمتر، پيش از اينکه بحث را در چارچوب انتظارها و واقعبينیها دنبال کنيم دانستن يک نکته الزاميست که آيا اساسن و نخست میشد چنين ارتباطی را ميان خانوادهها و يک سازمان زيرزمينی برقرار ساخت؟
متأسفانه واقعيت اين است که به تصوير کشيدن همه کاربستهای اجتماعی در اينجا و توسط يک فرد مقدور نيست و از طرف ديگر، نمیتوان بطور ذهنی همه چيز را نفی کرد يا بخش عمده روابط فردیـعاطفی و سازمانی را از هم تفکيک کرد و يا آنها را برحسب اصطلاحاتی زبانی، قابل توضيح و تفهيم نمود. پيچيدگی اينجاست که يک پايه وسيع اجتماعیـعاطفی قدرتمند میخواهند در درون رگهای يک تشکيلات زيرزمينی و غير قابل لمس و دسترسی، نيروی حياتبخش تزريق کنند. اين دو نيرو را، نه میتوان برهم انطباق داد و نه میتوان آنها را از همديگر جدا ساخت. و ناخواسته آنها بعنوان يک مجموعه اما، بصورت دو مفهوم متوازی در کنار يکديگر قرار میگيرند و خاص و عام پديده واحدی را در جامعه انعکاس میدهند.
اگر اين مسئله خوب درک و توضيح داده شوند، ديگر نمیتوانيم زندگی امثال پدر کريم را تا آن سطحی محدود و خلاصه کنيم که بطور مثال بگوئيم: چون سه تن از فرزندانش در ارتباط با سازمان فدايی اعدام و يا در درگيریها کُشته شدهاند خواسته يا ناخواسته پای او به ميان اين مجموعه کشيده میگردد. بلکه برعکس، از اين زمان است که سيمای اجتماعی پدر، بحساب سيمای سازمان فدايی نوشته میشوند. گفتار، رفتار و کردار امثال پدر کريمها در سراسر ايران، پشتوانهای مهم و قدرتمند در جهت تقويت تشکيلات میگردند و غيره.
پس اگر قرار است يادی از پدر و يا خاطرهای از او گفته شود، برخلاف سنتی که تاکنون وجود داشت و هميشه هم از ميان وجههای مختلف، تنها وجه تشکيلاتی و سطح محدودی از مسائل را برمیتاباند و بازتاب میداد، باید نقبی به درون زد و اين يادآوری را براساس فرهنگ ما ـحتا بهقدر سر سوزنی و در حد توصيه پدرانهـ به لحاظ موضوعی، به يادآوری نگرشها، تحول در ديدگاهها و محتوا بخشيدن به اجزاء و عناصر گوناگون زندگانی و انسان فدايی تبديل ساخت و بررسيد. يعنی وادار شدن بهنوعی «پسانديشی» مورد نظر هگل و تعمق در باره حوادثی که تا اين لحظه پشتسر گذاشته شدهاند.
ادامه دارد....
بخش نخست نوشته
خود پدر کريم، راه ميانه را برگزيد. برای او، علت وجودی چنين رُخدادی پيشاپيش روشن بودند و آن را با زبانی ساده چنين توضيح میداد: همه کسانی که تنها و فقط رشته کوه را میبينند، به احتمال بسيار نقش و عملکرد درّهها را ناديده میگيرند. میگفت لحظهای برگرد و نگاهی به البرز بیانداز؛ میبينی که کوهها چگونه جدا از هم، تنها و غریباند؟ تاريخ ما شبيه همين رشتهکوه است. میگفت فاجعه هميشه از لحظهای آغاز میگردد که ميان نسلها شکاف و گسستی ايجاد شده باشد. از اين منظر، آغوش او ـچه قبل و چه بعد از سالهای 49 ـ هميشه و در هرشرايطی به روی جوانان باز بود. اين حقيقت را، همه کسانی که از سراسر ايران، چه در شرایطهای بحرانی که به او پناه آورده بودند، و يا بعدها بعنوان مهمان پيش او رفتند و آشنا شدند، چنين خصوصياتی را تأييد میکنند.
بارها از خود پرسيدم که براساس کدام ضرورت و الزامی، او بخاطر يک کودک دوازده ساله، منت همشهری ديگری را بهگردن میگيرد تا بتوانم در گوشهای از مغازهاش که در مسير دادگستری بود، به کار نوشتن نامه، شکايت و عريضه مشغول گردم؟ چنين تقاضايی در بازار، آن هم برسر کار کودکی که میخواهد وارد عرصه حقوقی گردد؛ در واقع بهنوعی ريسک کردن و بازی با آبروی خود بود. او عواقب کار را چگونه محاسبه میکرد و يا اين عمل بیسابقه را به چه نحوه در ذهنش و در پاسخ به مردم توجيه مینمود؟
بعدها و براساس تجربهای که از زندگی پدر کسب کرده بودم، دانستم که هم شيوه برخوردش با ديگران و هم شهادت انسانهايی که با پدر روابط دوستانه و يا داد و سُتد داشتند، بيانگر اين حقيقتاند که او آدمی بود مطلع و بسيار آگاه و آيندهنگر. حداقل پنج تن از فرزندانش بزرگتر از من و مشغول تحصيل در دبيرستان و دانشگاه بودند. به نظرم، چنين حرکتی را نمیشود تنها در چارچوب محبت، شهامت و يا شايد هم دلسوزیهای پدرانه تعريف و توجيه کرد. بديهی است که او ذوق و علاقه مرا نسبت به کاری که انجام میدادم دريافت و تشخيص داد. اما اين عمل او، نشانه باورها و پایبندی به يک استراتژیست که میخواست از اينطريق، ميان زندگی آن روزم با آينده پيوندی برقرار سازد. میخواست با ساختن چنين امکانی در مسير زندگی و ارتباط عمومی قرار بگيرم، آموزش ببينم و به طور طبيعی و منطقی با پيچيدگیهای آن آشنايی گردم. استراتژيی که در جامعه و در بين مردم بصورت بيتی آشنا و قابل فهم، ورده زبان عمومی است:
ديگران کاشتند و ما خورديم / ما بکاريم و ديگران بخورند.
من با اين يادآوری و مثالهای ساده، در واقع میخواهم بهنوعی بازگشت به جوهر درونی خويش و يگانگی با زندگی را در اينجا دوباره معنا کرده و توضيح دهم. موضوع مهم و پوشيدهای که بعد از ماجرای سياهکل، گروهی از دوستان ما در خانههای تيمی، با خود میجنگيدند که چگونه میتوانند روح خويش را ـکه به حکم اجبار با اجتماع بیگانه شده بودند؛ از بیگانه شدن با جوهر خويش مصون نگه دارند. از پس چنين نگاهی میشود جرأت کرد و آن پرسش تاريخی را دوبار طرح نمود: که بهرغم وجود چنين پدرانی آگاه و آيندهنگر، چرا نسل ما ناگهان، و خارج از انتظار و باور آنان به کجراهه رفتند؟ يا بعد از ماجرای سياهکل، نقش اين گروه از پدران چه بود و تا کجا و چقدر میتوانستند سرعت حرکت را آرام کرده و تغيير دهند؟ و مهمتر، پيش از اينکه بحث را در چارچوب انتظارها و واقعبينیها دنبال کنيم دانستن يک نکته الزاميست که آيا اساسن و نخست میشد چنين ارتباطی را ميان خانوادهها و يک سازمان زيرزمينی برقرار ساخت؟
متأسفانه واقعيت اين است که به تصوير کشيدن همه کاربستهای اجتماعی در اينجا و توسط يک فرد مقدور نيست و از طرف ديگر، نمیتوان بطور ذهنی همه چيز را نفی کرد يا بخش عمده روابط فردیـعاطفی و سازمانی را از هم تفکيک کرد و يا آنها را برحسب اصطلاحاتی زبانی، قابل توضيح و تفهيم نمود. پيچيدگی اينجاست که يک پايه وسيع اجتماعیـعاطفی قدرتمند میخواهند در درون رگهای يک تشکيلات زيرزمينی و غير قابل لمس و دسترسی، نيروی حياتبخش تزريق کنند. اين دو نيرو را، نه میتوان برهم انطباق داد و نه میتوان آنها را از همديگر جدا ساخت. و ناخواسته آنها بعنوان يک مجموعه اما، بصورت دو مفهوم متوازی در کنار يکديگر قرار میگيرند و خاص و عام پديده واحدی را در جامعه انعکاس میدهند.
اگر اين مسئله خوب درک و توضيح داده شوند، ديگر نمیتوانيم زندگی امثال پدر کريم را تا آن سطحی محدود و خلاصه کنيم که بطور مثال بگوئيم: چون سه تن از فرزندانش در ارتباط با سازمان فدايی اعدام و يا در درگيریها کُشته شدهاند خواسته يا ناخواسته پای او به ميان اين مجموعه کشيده میگردد. بلکه برعکس، از اين زمان است که سيمای اجتماعی پدر، بحساب سيمای سازمان فدايی نوشته میشوند. گفتار، رفتار و کردار امثال پدر کريمها در سراسر ايران، پشتوانهای مهم و قدرتمند در جهت تقويت تشکيلات میگردند و غيره.
پس اگر قرار است يادی از پدر و يا خاطرهای از او گفته شود، برخلاف سنتی که تاکنون وجود داشت و هميشه هم از ميان وجههای مختلف، تنها وجه تشکيلاتی و سطح محدودی از مسائل را برمیتاباند و بازتاب میداد، باید نقبی به درون زد و اين يادآوری را براساس فرهنگ ما ـحتا بهقدر سر سوزنی و در حد توصيه پدرانهـ به لحاظ موضوعی، به يادآوری نگرشها، تحول در ديدگاهها و محتوا بخشيدن به اجزاء و عناصر گوناگون زندگانی و انسان فدايی تبديل ساخت و بررسيد. يعنی وادار شدن بهنوعی «پسانديشی» مورد نظر هگل و تعمق در باره حوادثی که تا اين لحظه پشتسر گذاشته شدهاند.
ادامه دارد....
بخش نخست نوشته
۱ نظر:
سلام.اول پوزش از اشتباهی که در کامنت پيش کردم٫شايد دلم ميخواست که سياهکلی باشيد.اگرچه چندان با مبارزات فداييان ٫آشنايی ندارم٫اما گروه جزنی را ميشناسم.بی شک پدری که بخاطر همراهی با فرزند٫روی احساس خود که حفظ فرزند است پا ميگذارد٫قابل ستايش است.
ارسال یک نظر