عصر يک روز پائيزی، کانال صدای آمريکا داشت برنامهای در بارۀ جنگ جهانی دوم پخش میکرد. و در ادامهاش، به جنگ شبهجزيره کره پرداخت. مجری برنامه میگفت: «36 هزار سرباز آمريکايی، 500هزار سرباز کرهی جنوبی و سه ميليون مردم دو کره، هزينههای جهانی جنگ دو کره بوده است».
برای لحظهای چشمها را بستم تا ابعاد وحشتناک جنگ و هزينههای ناشی از آنرا کمی بالا و پائين کنم. ولی ناخواسته همهی هزينههای فردی، خانوادگی و فاميلیای که در طول زندگیام شاهدش بودم و پرداختيم، دوباره در ذهنم شکل گرفتند. تصاوير مختلفی زنده شدند و مانند پرده سينما، تصويرها يکیـيکی میآمدند و میرفتند. يکی از آن تصويرها، برای لحظهای ثابت ماند و خاطره ملاقات دوستی را در بولوار کشاورز، حوالی پارک لاله در ذهنم زنده کرد.
روزی داشتم از آن مسير میگذشتم که بطور اتفاقی، با آقای «الف» يکی از زندانيان سياسی زمان شاه که وابستگی گروهی به «گروه فلسطين» داشت، برخورد کردم. از آخرين ديداری که باهم داشتيم، تقريبا پنجـشش سالی گذشته بود. بعد از چاق سلامتی، حال آشنايان نزديکم را از من پرسيد. گفت از محمود چه خبر؟ گفتم: اعدام شد. پس از اظهار تأسف و همدردی، پرسيد از آقا رضا چه خبر؟ گفتم: اعدام شد. حالت روانی رقتانگيزی داشت. از آقا حسن چه خبر؟ گفتم: اعدام شد. با حالتی نزار پرسید: چند سال آب خنک در نظام جدید خوردی؟ گفتم: حدود پنج سال. او هرچه میپرسيد، يا احوال کسی را میگرفت، متأسفانه با اخبار بدی از سويم مواجه میشد. يکباره رو به من کرد و گفت: اين انقلاب چقدر به تو، خانوادهات، فاميلات، نزديکان و آشنايانت خسارت وارد کرده است!
دقايقی بعد از خداحافظی، مثل حال و روز کنونیام در پای تلويزيون، داشتم در ذهنم واژهی خسارت را زير و بالا میکردم و به خود گفتم: آيا واژهی «خسارت»، در جهت سنجش رنج و مشقت انسانها و رساندن منظور، همان وزن و بار مفهومی را داراست؟ آيا بهجا استفاده شد؟ و دوستم آنرا درست بهکار بُرد؟
تصوير در حال دور شدن و کوچکتر شدن است ولی، من هنوز میبينم که چگونه بعد از خداحافظی، سر به زير، شانهها آويزان و درخود فرورفته، راهم را کشيدم و با گامهای بلند و تُند، روانهی مقصد شدم.
*- خاطرات يک ايرانی