کُنترل و تأثيرگذاری
در ارتباط با مقولهای بهنام «افکار عمومی»، هنوز ما با برداشتها، تعريفها و استدلالهای مختلف و متفاوتی روبهرو و درگير هستيم. تا هفتـهشت سال پيش نيز، حوزه عموميت فقط در چارچوب دولتـملتها و در ارتباط با سياست داخلی معنی میداد، در حالی که امروز بهدليل درک و برداشتی که از نقش و وزن جابهجايیهای گسترده و ورود به دورۀ ثبيت حقوقی موقعيت مهاجران [اعم از کار و سرمايه] در جهان داريم؛ يا به دليل وجود عاملهايی نظير وابستگیهای شديد و نسبتاً حياتی در اقتصاد، وجود تحرک جغرافيايی فزاينده سرمايه و از بين رفتن بسياری از موانع مصنوعی مانند گمرگها، تعرفهها و ديگر کنترلهای مبادلهای، مقولۀ بازارها و مؤلفۀ تازه آن يعنی بازارهای مالی، رشد و توسعه صنعت توريست، صدور [يا جذب] نيروهای متخصص به [يا از] دورترين نقاط جهان؛ مرز ميان سياست داخلی و خارجی شکسته شد.
ماهيت واقعی چنين شکستنی نشان میدهد که سياست داخلی دنبالهدار گرديد و از مرزهای ملی فراتر میرود، و متناسب با اين تغييرات، ما با مقولۀ تازهای بهنام «زايده افکار عمومی» يا دقيقتر، «عدسی افکار عمومی» روبهرو هستيم. جريانی که خارج از کنترل دولتها و رسانههای ملی، تصاوير مختلف و متفاوتی را بر پردهِ شبکهی بينايی مردم میتابانند تا افکار عمومی را متوجه واقعيتهای ديگری که در تيررس نگاه آنان نيستند، نمايند.
در واقع ارزيابی عمومی از جهان پيشين و تصويرهای سياهـسفيد و يک بعُدی از آن، امروز و از هر نظر، از اساس تغيير کرد و مردم خواسته و ناخواسته، پای به جهان واقعی، رنگارنگ و چند بُعدی گذاشتند و يا در حال گذاشتن هستند. بديهی است که در اين فرايند ذهنيتهای مسطح و سادهنگر، نه تنها تحت تأثير واقعيتهای جهان چند بُعدی، به ذهنيتی نموداری يا زيگزاگی تبديل و تکامل میيابند بلکه، دير يا زود، خُرد و کلان ناچارند بسياری از موضوعها و مقولههايی مانند سياست داخلی، افکار عمومی، منافع ملی و غيره را بصورت چند بُعدی نگاه و تحليل کنند.
پيشتر، اين تفکر تمام همّ خود را معطوف به شخصيتهای صاحب سرمايه مینمود که آنان در ارتباط با مسائل داخلی يا منافع ملی، خودشان را به کجا پيوند میزنند. اما با گذشته زمان و آشکار شدن تنيدهگیهای کار و سرمايه و زندگی، معلوم شد که خيل بیشماری از اقشار ميانی جامعه، بيش از نيمی از سال را مجبورند در کشوری ديگر کار و زندگی کنند [مثلاً ايرانيانی که در دوبی يا کويت کار میکنند]. نگاه اين گروه از انسانها به منافع ملی، ديگر يکسويه نيست و هرگز نمیتوانند در ارتباط با اختلافی که مثلاً ميان ايران و کويت بر سر مرز آبی يا قطع صدور بنزين به ايران پيش میآيد، بیتفاوت و يا دنبالهروی سياستهای دولت ايران باشند.
هدف از توضيحات بالا، توجه دادن به يک اصل عام و مهم بود که در زمانه ما، ديگر هيچ دولتی قادر نيست ادعا کند که میتواند مثل گذشته، بر افکار عمومی تسلط و کنترل داشته باشد! اما اين تعريف و يا درک شرايط کنونی را هنوز بسيار از دولتها [خصوصاً دولتهای جهان سوم] برنمیتابند. بعضی از گروهها نيز جهان کنونی را به دو حوزه بسامان و نابسامان تقسيم میکنند و معتقدند که چنين تعريفی قابل تعميم نيست. بهزعم آنها اين پديده تنها در جوامع بسامان، که در آنجا افکار عمومی قابليت نظمپذيری و شاخهشاخه شدن دارند، و يا بهزبانی ديگر بيشتر تحت تأثير گروههای اجتماعی و جماعتهای مختلف اقليت هستند، معنی میدهد. در حوزههای نابسامانی نظير ايران که در آنجا آشفتهگیهای فکری [هم در بالا و هم در پائين]، تصميمهای لحظهای و ديگر پديدههای روزمرهگی، نقشی مسلط و عريان دارند؛ افکار عمومی در کليت خويش خام و دنبالهرو هست. مثال بارز آنان گفتارها و ارزيابیهای عاميانه اما برگرفته از سياستهای رسمی حکومتی است که هر هفته، از تريبون نمازهای جمعه پخش میشوند و مواد خام و اوليهی رسانههای ملی را تشکيل میدهند. اين تبليغات را اگر در کنار بعضی از محدوديتها و سانسورها قرار دهيم، در مجموع، توانايیهای انسان ايرانی را در دريافت اطلاعات دقيق، محدود خواهد نمود. اين محدوديتها عوارضی را بدنبال دارند از جمله و در بهترين حالت، تيزبينترين ذهنها، با پردازش و ترکيب اطلاعات محدود و متناقض، ممکن است گرفتار تصميمگيریهای غلط و حتا متناقضی گردد. همين موضوع شرايط تأثيرپذيری و دنبالهروی از حاکميت را تشديد خواهد کرد.
اگر چنين تعريفی را بپذيريم، در فرجام بحث، بايد نتيجه گرفت که يک جامعه نابسامان، هرگز سامانی نخواهد گرفت. نمیگويم مؤلفهها و محدوديتهايی که در بالا به آن اشاره شد غير واقعی هستند، ولی از آن طرف نيز همهی ما با خصوصيات جامعه نابسامان _که مهمترين آنها رواج و تعميق بیاعتمادی است_ آشنائيم! وقتی بیاعتمادی سراپای جامعهای را در بر گرفته است، چگونه حکومت میتواند بر مردم تأثير بگذارد؟ در چنين شرايطی تودههای [نمیگويم نخبگان] مردم چگونه مسائل و اوضاع و احوال را تحليل میکنند و جوهره سخن و سياستها را در میيابند؟ روانشناسی تودهها نشان میدهد که مردم در اينگونه موارد، به بديهيات فرهنگی روی میآورند! آن را پايهی ارزيابیهای خود قرار میدهند [که در ادامه مطلب توضيح خواهم داد] و به اين نتيجه میرسند که حکومت دارد برای خودش قبر میکَنَد!
در ارتباط با مقولهای بهنام «افکار عمومی»، هنوز ما با برداشتها، تعريفها و استدلالهای مختلف و متفاوتی روبهرو و درگير هستيم. تا هفتـهشت سال پيش نيز، حوزه عموميت فقط در چارچوب دولتـملتها و در ارتباط با سياست داخلی معنی میداد، در حالی که امروز بهدليل درک و برداشتی که از نقش و وزن جابهجايیهای گسترده و ورود به دورۀ ثبيت حقوقی موقعيت مهاجران [اعم از کار و سرمايه] در جهان داريم؛ يا به دليل وجود عاملهايی نظير وابستگیهای شديد و نسبتاً حياتی در اقتصاد، وجود تحرک جغرافيايی فزاينده سرمايه و از بين رفتن بسياری از موانع مصنوعی مانند گمرگها، تعرفهها و ديگر کنترلهای مبادلهای، مقولۀ بازارها و مؤلفۀ تازه آن يعنی بازارهای مالی، رشد و توسعه صنعت توريست، صدور [يا جذب] نيروهای متخصص به [يا از] دورترين نقاط جهان؛ مرز ميان سياست داخلی و خارجی شکسته شد.
ماهيت واقعی چنين شکستنی نشان میدهد که سياست داخلی دنبالهدار گرديد و از مرزهای ملی فراتر میرود، و متناسب با اين تغييرات، ما با مقولۀ تازهای بهنام «زايده افکار عمومی» يا دقيقتر، «عدسی افکار عمومی» روبهرو هستيم. جريانی که خارج از کنترل دولتها و رسانههای ملی، تصاوير مختلف و متفاوتی را بر پردهِ شبکهی بينايی مردم میتابانند تا افکار عمومی را متوجه واقعيتهای ديگری که در تيررس نگاه آنان نيستند، نمايند.
در واقع ارزيابی عمومی از جهان پيشين و تصويرهای سياهـسفيد و يک بعُدی از آن، امروز و از هر نظر، از اساس تغيير کرد و مردم خواسته و ناخواسته، پای به جهان واقعی، رنگارنگ و چند بُعدی گذاشتند و يا در حال گذاشتن هستند. بديهی است که در اين فرايند ذهنيتهای مسطح و سادهنگر، نه تنها تحت تأثير واقعيتهای جهان چند بُعدی، به ذهنيتی نموداری يا زيگزاگی تبديل و تکامل میيابند بلکه، دير يا زود، خُرد و کلان ناچارند بسياری از موضوعها و مقولههايی مانند سياست داخلی، افکار عمومی، منافع ملی و غيره را بصورت چند بُعدی نگاه و تحليل کنند.
پيشتر، اين تفکر تمام همّ خود را معطوف به شخصيتهای صاحب سرمايه مینمود که آنان در ارتباط با مسائل داخلی يا منافع ملی، خودشان را به کجا پيوند میزنند. اما با گذشته زمان و آشکار شدن تنيدهگیهای کار و سرمايه و زندگی، معلوم شد که خيل بیشماری از اقشار ميانی جامعه، بيش از نيمی از سال را مجبورند در کشوری ديگر کار و زندگی کنند [مثلاً ايرانيانی که در دوبی يا کويت کار میکنند]. نگاه اين گروه از انسانها به منافع ملی، ديگر يکسويه نيست و هرگز نمیتوانند در ارتباط با اختلافی که مثلاً ميان ايران و کويت بر سر مرز آبی يا قطع صدور بنزين به ايران پيش میآيد، بیتفاوت و يا دنبالهروی سياستهای دولت ايران باشند.
هدف از توضيحات بالا، توجه دادن به يک اصل عام و مهم بود که در زمانه ما، ديگر هيچ دولتی قادر نيست ادعا کند که میتواند مثل گذشته، بر افکار عمومی تسلط و کنترل داشته باشد! اما اين تعريف و يا درک شرايط کنونی را هنوز بسيار از دولتها [خصوصاً دولتهای جهان سوم] برنمیتابند. بعضی از گروهها نيز جهان کنونی را به دو حوزه بسامان و نابسامان تقسيم میکنند و معتقدند که چنين تعريفی قابل تعميم نيست. بهزعم آنها اين پديده تنها در جوامع بسامان، که در آنجا افکار عمومی قابليت نظمپذيری و شاخهشاخه شدن دارند، و يا بهزبانی ديگر بيشتر تحت تأثير گروههای اجتماعی و جماعتهای مختلف اقليت هستند، معنی میدهد. در حوزههای نابسامانی نظير ايران که در آنجا آشفتهگیهای فکری [هم در بالا و هم در پائين]، تصميمهای لحظهای و ديگر پديدههای روزمرهگی، نقشی مسلط و عريان دارند؛ افکار عمومی در کليت خويش خام و دنبالهرو هست. مثال بارز آنان گفتارها و ارزيابیهای عاميانه اما برگرفته از سياستهای رسمی حکومتی است که هر هفته، از تريبون نمازهای جمعه پخش میشوند و مواد خام و اوليهی رسانههای ملی را تشکيل میدهند. اين تبليغات را اگر در کنار بعضی از محدوديتها و سانسورها قرار دهيم، در مجموع، توانايیهای انسان ايرانی را در دريافت اطلاعات دقيق، محدود خواهد نمود. اين محدوديتها عوارضی را بدنبال دارند از جمله و در بهترين حالت، تيزبينترين ذهنها، با پردازش و ترکيب اطلاعات محدود و متناقض، ممکن است گرفتار تصميمگيریهای غلط و حتا متناقضی گردد. همين موضوع شرايط تأثيرپذيری و دنبالهروی از حاکميت را تشديد خواهد کرد.
اگر چنين تعريفی را بپذيريم، در فرجام بحث، بايد نتيجه گرفت که يک جامعه نابسامان، هرگز سامانی نخواهد گرفت. نمیگويم مؤلفهها و محدوديتهايی که در بالا به آن اشاره شد غير واقعی هستند، ولی از آن طرف نيز همهی ما با خصوصيات جامعه نابسامان _که مهمترين آنها رواج و تعميق بیاعتمادی است_ آشنائيم! وقتی بیاعتمادی سراپای جامعهای را در بر گرفته است، چگونه حکومت میتواند بر مردم تأثير بگذارد؟ در چنين شرايطی تودههای [نمیگويم نخبگان] مردم چگونه مسائل و اوضاع و احوال را تحليل میکنند و جوهره سخن و سياستها را در میيابند؟ روانشناسی تودهها نشان میدهد که مردم در اينگونه موارد، به بديهيات فرهنگی روی میآورند! آن را پايهی ارزيابیهای خود قرار میدهند [که در ادامه مطلب توضيح خواهم داد] و به اين نتيجه میرسند که حکومت دارد برای خودش قبر میکَنَد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر