سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۷

نشانه‌های روانی بحران


نام‌گذاری و نشانه‌گذاری برای هر سال جديدی که از راه می‌رسند، سنتی است نوين و مُدرن و تقريباً مورد تأييد بسياری از کشورهای جهان. اروپائيان با نشانه‌ی زير سال نو ميلادی را آغاز نمودند:
2€€9
اين نشانه بدين معناست که «يورو» واحد پول شانزده کشور اروپايی، اولين دهه تولد خويش را پشتِ سر نهاد و قدم به دهه‌ای ديگر و تازه گذاشت. اگرچه يورو به‌عنوان پول رسمی و رايج از اوّل ژانويه سال 2002 وارد بازار گرديد ولی پيش از آن به مدت سه سال، به شکل الکترونيکی در دست‌رس بود. يعنی از اوّل ژانويه سال 1999، نام يورو همراه و معادل پول رسمی کشورها [مثلاً مارک آلمان يا فرانک فرانسه] وارد مبادله‌های بانکی و معامله‌های روزمرۀ شده بود و تمام فروشگاه‌های آلمانی موظف بودند تا قيمت اجناس را به دو صورت مارک و يورو بنويسند.
بديهی است در پس نشانه‌ی بالا، هدف‌های سياسی و اقتصادی ويژه‌ای قرار گرفته‌اند، بدين معنا که اروپا با اتکاء به «يورو»ی قدرت‌مند و بنيه‌ی اقتصادی فوق‌العاده خود، روز به روز در حال شکوفايی است! اين که آيا مردم اروپا در چند سال آينده شاهد رونقی دوباره خواهند بود يا نه؛ بحثی است کاملاً تخصصی و خارج از توان اين قلم. اما، از منظر روانشناسی اجتماعی، ميان شکوفايی و سطح آمادگی و اميد مردم برای رسيدن به شکوفايی اقتصادی، تناسب مستقيمی برقرار است. واکنش عمومی مردم آلمان نشان می‌دهند که برداشت آنان از هر لحاظ متفاوت با ارزيابی‌های دولت‌مردان و در مجموع بدبينانه هست. مردم به شوخی می‌گويند در مقايسه با دهه گذشته، در ظاهر همه‌ی ما ثروت‌مند شده‌ايم، زيرا يورويی که در سال 1999 ميلادی تقريباً معادل دو مارک [يک يورو= 95/1 مارک] گرفته می‌شد در سال جديد، برابر با چهار مارک محاسبه می‌گردند. اما در اصل و محتوا، نشانه‌ی سال جديد (9€€2) بدين معناست اجناسی را که قيمت‌شان در سال 1999 يک مارک بودند، امسال مجبوريم نُه برابر [9€€2= 1+4×2] گران‌تر بخريم!
اهالی واقع‌بين علم اقتصاد، احتمالاً جزء نخستين گروه‌هايی هستند که می‌دانند در پسِ اين طنزِ تلخ، مفهوم، تمايل و کارکرد واحدی پنهان است: صرف‌جويی مطلق! يعنی حرکتی خلاف توصيه‌ها و سياست‌های دولت که رونق داخلی را محدود به خريد و فروش نمود و مردم را به خريد بيش‌تر در سال جديد تشويق می‌کند. اگرچه چنين تمردی سبب کُندشدن گردش پولی و به تبع آن شاهد بروز برخی هرج‌و‌مرج‌ها در امور بازار خواهيم بود ولی علت واقعی تمرد، پيش از اين‌که دليل اقتصادی داشته باشند بيش‌تر، ريشه و علت سياسی‌ـ‌روانی دارند. چنين واکنشی را می‌توانيم به‌نوعی «اعتراض به خود» و آن‌هم به سبک و سياق آلمانی معنی و بررسی کنيم. روشی که برای ما ايرانيان تا حدودی شناخته شده و ملموس است.
انديشه‌ی اروپای بزرگ، بدون مرز با پولی واحد، سابقه و داستان درازدامنی دارد. حکومت‌های مختلف آلمان در صد سال گذشته، بدون استثناء مبلّغ و مروج اصلی چنين ايده‌ای بودند. حتا مبتکر اصلی و واقعی ايده پول واحدی به‌نام «يورو»، آقای «هلموت کُهل» صدراعظم پيشين آلمان بود و در اروپا همه او را به‌عنوان پدر اصلی يورو می‌شناسند. اما از سويی ديگر آرزوی اروپای بزرگ در طول يک‌صد سال گذشته در آلمان، متناسب با اوضاع و احوال سياسی روز، نه تنها روند زيگزاگی را پشتِ سر نهاد و به تبعيت از آن رنگ و مفهوم متناقضی به خود گرفت؛ بل‌که پديده روانی ناشی از آن اوضاع سياسی، در هر دوره‌ای و به گونه‌ای مانع از واکنش منطقی مردم آلمان می‌شدند. مثلا بعد از جنگ جهانی اوّل وقتی دولت‌های آمريکا و فرانسه، دولت آلمان را مجبور به پرداخت مبلغی گزاف بابت غرامت جنگی نمودند، يعنی يک زندگی برده‌وار را برای مردم آلمان رقم زدند؛ بديهی است که طبيعی‌ترين واکنش آنان در برابر زندگی برده‌وار، همراهی يا سکوت در برابر ظهور فاشيسم بود. همين‌طور برخورد ناپسند و غيرمتمدنانه مردم اروپا در برابر نسل جوان و صلح‌خواه امروز آلمان، به‌سهم خود عاملی است عليه بروز واکنش‌های منطقی مردم آلمان در تقابل با سياست‌های غلط دولت آلمان.
وقتی آقای هلموت کهل موضوع پول واحد را در اروپا طرح نمود، کسی در انتظار معجزه در آلمان نبود که مثلاً، احزاب آلمانی مانند احزاب دانمارکی، پاسخ مثبت يا منفی را به نظرخواهی عمومی واگذار کنند ولی، با توجه به تجربه‌ای که احزاب از اتحاد عجولانه دو آلمان و افزايش بی‌کاری ناشی از اين اتحاد داشتند، چنين انتظار می‌رفت که دست‌کم از خود بپرسند تأثير درازمدت يورو بر اشتغال چگونه است؟ آيا اروپائيان می‌خواهند يورو جانشين دلار در مبادلات جهانی گردد؟ و حتا فرض کنيم که موضوع جانشينی يک هدف دراز مدت باشد دست‌کم در کوتاه مدت، ثبات آن در برابر نرخ نوسانی و شناور دلار به چه صورتی خواهد بود و در مجموع اين پديده چه تأثيری بر روی خريد نفت و گاز که با دلار معامله می‌شوند، يا بر روی صنعت توريست و ده‌ها مورد خُرد و کلان ديگری که در حوصله اين نوشته نيست، خواهند گذاشت؟ چرا چنين پرسش‌هايی طرح نگرديد و يا اصل موضوع را به جامعه و بحث عمومی واگذار نکردند؟ علت را بايد همان عامل روانی دانست که در بالا اشاره کردم. به‌زعم روشنفکران آلمانی، شخصيت‌های سياسی صرف‌نظر از تعلقات حزبی، بدون استثناء، همگی داری استراتژی واحدی هستند: تا وقتی که آلمان جايگاه سياسی برجسته‌ای در اروپا نداشته باشد، هرگز نمی‌تواند در مبادلات سياسی جهان نقش مؤثری ايفاء کند.
استقبال از اتحاديه اروپا و پول واحد مبتنی بر همين ارزيابی‌ها بود. اما ورود يورو به بازار مصادف شد با رونق اقتصادی در آمريکا. يعنی از همين آغاز ثابت شد که استراتژيست‌ها و تحليل‌گران آلمانی، مقولۀ نئوليبراليسم و قهرمان واقعی آن «هری پاتر» را که به آنی می‌تواند از نقطه‌ای به نقطه ديگر بپرد و هيچ طلسم و جادويی هم بر او کارگر نيست؛ از اساس ناديده يا دستِ کم گرفته بودند. طبقه‌ای که تا ديروز در آلمان شعار اروپای بزرگ و پُر رونق را می‌داد، بمحض شنيدن بوی رونق در آمريکا، ناگهان با يک‌صدوهشتاد درجه چرخش، بسوی بازار سهام آن پر کشيد. از آن‌جايی که برای خريد سهام نياز به دلار داشتند، اين طبقه محترم داوطلبانه چنان بر سر يوروی معادل يک دلار و 18 سنت کوبيدند، که هنوز بند ناف آن‌را نبريده بودند، ارزشش به 83 سنت تنزل کرد. اُفت يورو کاسب‌کاران را که به‌هيچ‌وجه آمادگی لازم را نداشتند، جريحه‌دار کرد و نرخ اجناس روند صعودی بخود گرفت. بانک مرکزی اروپا برای مهار تورم فوراً آستين‌ها را بالا زد ولی، تجربه ده سال اخير نشان می‌دهند که نرخ تورم در هر سال، بالاتر از ميزانی است که بانک مرکزی اروپا برآورد و تعيين می‌کند. يعنی اين ماجرا نه تنها تدوام دارد بل‌که با توجه به بحران مالی سال گذشته، چشم‌انداز دقيقی را نمی‌شود برای آن تصوير کرد. حالا روشنفکران آلمانی چگونه می‌توانند داستان درجازدن‌ها و عقب‌گردهای خودشان را در پای‌بند و وفادار به سنتی که قرنی آرزوی تحقق آن‌را در اروپا داشتند، توجيه کنند؟ همين‌جاست که ما ايرانيان به دليل تجاربی که داريم آن‌ها را خوب درک می‌کنيم: به‌جای انتقاد از خود، کارخانه توليد طنز و جوک را عليه حکومت يا دولت فعال و راه‌اندازی کنند!