پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۷

جهان آينده در معرض تهديد دو سويه


آدولف مرکل (Adolf Merckle) ميلياردر معروف آلمانی که صاحب شرکت‌های داروسازی (Ratiopharm)، سيمان (Heidelberg) و بيمه (VEM) بود؛ مردی که تعدادی از روزنامه‌ها ثروت و اعتبار بانکی او را بيش‌تر از ده ميليارد دلار برآورد کرده‌اند، سه روز پيش (دوشنبه، پنجم ژانويه 2009) به دليل زيان‌های مالی (535 ميليون دلار) ناشی از سقوط سهام، تصميم به خودکُشی گرفت و به زندگی خود پايان داد.
خودکُشی مرکل اولين نمونه و يک استثناء در تاريخ سرمايه‌داری نبود و نيست! خودکشی، يکی از بيمارهای مزمن و خطرناک خاص دوران بحران، که در بحران سال 1929 نيز خودی نشان داد و به‌صورت اپيدمی و بطرز باورنکردنی‌ای در بين سهام‌داران آمريکايی شيوع يافته بود؛ به‌عنوان يک پديده منفی در حافظه تاريخ مثبوت است. متأسفانه تعداد زيادی در آن سال‌ها آلوده به چنين ويروسی شدند و آن را به‌عنوان به‌ترين راهِ حل درماندگی پذيرفتند. اما به‌رغم وجود چنين سابقه‌ای، خودکشی مرکل را بايد از جنسی ديگر ديد و بررسيد! اين خودکشی استثنايی است بر قاعده پيشين، و از آن‌جايی که به‌سهم خود می‌تواند مبنايی برای پژوهش‌های مختلف علمی‌ـ‌پزشکی، روانشناسی‌ـ‌زيستی، جامعه شناسی، سياسی و حقوقی در آينده گردند، حائز اهميت بسياری هستند.
موضوع و محور اصلی يک پژوهش اجتماعی‌ـ‌فرهنگی را می‌توان با طرح پرسش ساده زير دنبال کرد: آيا اين احتمال وجود دارد که جهان آينده از دو جهت و توسط دو نيروی متفاوت و ويژه که در درون ساختار توزيع ثروت، يکی در نقطه‌ای فراتر از خطِ ثروت، و ديگری که در زير خطِ فقر بسر می‌برد، مورد تهديد جدی قرار بگيرند؟ مضمون تهديد را نبايد برابر با تحقق جنگی ديگر بر بشر گرفت. چنان‌که خودکشی مرکل نيز از اساس، نمی‌تواند به‌خودی خود علتی برای آغاز يک جنگ تازه در درون جامعه آلمان باشد. اما اين خودکشی می‌تواند مانند خودکشی تروريست‌های بغداد، بمبای (بمبئی) و يا در هر نقطه‌ای از خاک جهان، چرخه امور را مختل کند و موجب نابسامانی زندگی بسياری از مردم گردد. همان‌گونه که با مرگ مرکل، يک‌صد هزار خانواده آلمانی احساس ناامنی می‌کنند و نگران بی‌کاری عضوی از خانواده خود هستند.
از طرف ديگر، انکار هم نمی‌شود کرد که نابسامانی‌های اجتماعی، مقدمه‌ای هستند برای بروز ديگر ناامنی‌های عمومی و در دراز مدت، بستر مناسبی را برای درگيری‌های خُرد و کلان در درون جامعه می‌گشايند. اتفاقاً تفاوت خودکشی سرمايه‌داران آمريکايی دهه سوم قرن گذشته را با خودکشی آقای مرکل، از همين منظر بايد ديد و وارسيد. در اکتبر سال 1929 در طی دو ماه وضعيت چنان آشفته و به هم ريخته گرديد که يک قلم، حدود 40 ميليارد دلار ناگهان دود هوا و ناپديد شدند. درآمد ملی طی ده‌ـ‌دوازده سال در آمريکا به‌طرز وحشتناکی سيری نزولی داشتند و به‌تبع آن تعدادی از سرمايه‌داران بمعنای واقعی کلمه، نابود گرديدند. در چنين شرايطی نااميدی سرمايه‌داران از آينده و تصميم آنان به خودکشی، اگرچه مذموم است ولی تا حدودی قابل فهم. اما بحران مالی اخير تا حدودی در جهان سرشکن شدند و به‌هيچ‌وجه نمی‌توانيم آن‌را با بحران قرن پيشين مقايسه کنيم. وانگهی، سرمايه‌ای را که آقای مرکل در اين ميان برباد داد، تقريباً معادل يک/بيستم ثروتش بودند. يعنی به هيچ طريقی نمی‌شود نسبت منطقی و معقولی ميان نوع واکنش و ثروت بر باد رفته برقرار کرد. همين عدم تناسب ذهن را درگير پرسشی سمج و تا حدودی هم آزاردهنده خواهد نمود: آيا اين احتمال وجود نداشت که در شرايطی ديگر و خاص، واکنش منفی آقای مرکل فراتر از آسيب فردی، رنگ و شکل ديگری به‌خود می‌گرفت؟
ناشکيبايی، عدم تحمل و مواردی نظير آن، عوامل جانبی اپيدمی حرص و يکی از ويژه‌گی‌های عصر نئوليبراليسم است. اگر می‌گويم خودکشی مرکل را به‌عنوان استثنايی بر قاعده پيشين بايد مورد ارزيابی قرار دهيم، به اين دليل ساده که فعل او از بسياری جهات، نافی مولفه‌هايی مانند وقار، متانت و تعهد اخلاقی‌ـ‌اجتماعی ليبرالی است. مردی که به قول ما ايرانيان انواع سردی‌ها و گرمی‌های روزگار را چشيد، شکوفه‌ها و خزان‌های 74 بهار و پائيز را از نزديک ديد و پشتِ سر نهاد؛ در ظاهر نمی‌بايست رفتاری مشابه رفتار نوجوانان از خود بروز دهد. اين نقطه کور و مبهم از اين جهت مهم و برجسته می‌گردند که بدانيم تصميم به خودکشی، فردای روزی عملی می‌شوند که مرکل زير ورقه‌ی قرارداد پذيرش وام دولتی را امضاء کرده بود. وام دولتی، دست‌کم می‌توانست مانع سقوط ارزش سهام شرکت داروسازی او که يکی از شرکت‌های معتبر در آلمان است، در بازار سهام گردد. در قاموس سرمايه‌داری، چنين شرايطی يعنی اميد به زندگی به‌تر! پس چرا او تصميم به خودکشی گرفت؟ اگر روزی راز خودکشی و وصيت‌نامه پنهانی او برملا گردند، علت، کم‌و‌بيش همان واقعيت‌هايی را عريان می‌سازند که در فضای کنونی قابل کشف هستند:
آدولف مرکل تنها می‌توانست در فضای بحران مالی شکاف رو به گسترش ميان شعار «اتحاد و هم‌ياری طبقاتی در مبارزه با بحران مالی» و چگونگی تحقق آن را (که طبقات جديد [نئوليبراليست‌ها] فرصت‌طلبانه برای کسب ثروت‌های بيش‌تر، از پشتِ سر به يک‌ديگر خنجر می‌زدند) در عمل کشف کند. شايد اين سير قهقهرايی برای او قابل تحمل نبودند و به همين دليل تصميم گرفت به‌عنوان عضوی از سرمايه‌داران سنتی و وفادار به ليبراليسم، هرچه زودتر جهان کنونی را ترک کند. برعکس، ما که هنوز انگيزه و عجله‌ای برای ترک جهان کنونی نداريم، بقای مان وابسته به پاسخی است که به پرسش به ظاهر مبهم زير خواهيم داد:
آيا خصوصيات و صفات اخلاقی و اجتماعی طبقه‌ی جديد سرمايه‌داران، در کليت خويش مشابه خصوصيات و صفات حاشيه‌نشينان شهری‌ست؟