در کارهای پژوهشی اصلی وجود دارد مبنی بر عدم استفاده از خبرهای حاشيهای. به زبانی ديگر، خبرهای حاشيهای فاقد ارزش تحليلی هستند! در جهان رسانهای نيز، بهجزء رسانههای بلواری (Boulevard Presse) و زرد (Yellow press)، اهالی مطبوعات تلاش میکنند تا اين بخش از خبرها را بهصورت جانبی، و در زير متن تحليلها قرار دهند. اما گويا در جوامعی نظير ايران، اصل فوق، بيشتر جنبه تبصرهای و استثنايی بهخود میگيرند. دليل اين تغيير و جابهجايی هم بدين علت است که انقلاب اسلامی عاملی شد تا در جامعه ايران، شاهد جابهجايیهای گسترده و عميقی ميان حاشيه و متن باشيم. و به تبع چنين تغييری، حاشيه نويسی بهعنوان جزء اصلی و جدايیناپذير فرهنگ دولتی، حوزوی و حتا رسانهای، اهميّت و جايگاه ويژهای بيابند. تجربههای سی سال گذشته نيز نشان میدهند که بسياری از انگيزهها و هدفهای سياسی دراز مدت دولتمردان، نخست بههمين شکل در جامعه طرح و مورد سنجش قرار میگرفتند. نوشته حاضر آخرين نمونه از اين دست خبرهای حاشيهای را، در دو بخش مختلف گزارشیـتحليلی و نظری مورد بررسی قرار میدهد.
کشف چهره جديد؟!
حملهی اسرائيل به غزه، بار ديگر بهانه و شرايط مناسبی را برای معرکهگيران و تعزيهخوانان حرفهایـدولتی مهيّا نمود تا در جهت تحميل نظريۀ سياسی رهبری بر مردم، يعنی نظريهای که مبتنی بر حذف اسرائيل از صفحه تاريخ است؛ انواع نمايشهای خيابانیـتلويزيونی را در ايران اجرا کنند.
مسعود دهنمکی، مردی که معروف خاص و عام است و معمولاً در اين قبيل برنامهها در نقش پيشتاز و سخنگوی بازیگران خيابانی ظاهر میگرديد، برخلاف سابقه و کارنامه پيشين در اين ماجرا، در کاراکتری ديگر و با متانتی هنرمندانه آنگونه که از يک کارگردان مکتبی و متعهد حامی جنگ انتظار میرفت ظاهر شد. او در پاسخ به اين قبيل حرکات نمايشی، تنها تک جملهای در وبلاگ خود نوشت:
"با شکمهای گُنده نمیشود به جنگ اسرائيل رفت."
گويا طيفهای خاصی در ايران با ديدن آن جمله در صفحهی «فيدخوان» خود، ناخواسته به جُنبوجوش آمدند. آنان بدون توجه به مهمترين خاصيت جامعه رانتی که چگونه فرديت رانتخواران ويژه را بطرز عجيب و باورنکردنیای محو و نابود میسازد تا برای هميشه خود را مديون و برده نظام سياسی ببينند؛ تفسيرهای مختلفی از اين سخن (؟!) ارائه دادند. اگرچه هنوز نمیدانم گستره پچپچها و سطح واکنشهای درونخودی در مقياس ريشتر، چند درجه بودند ولی، نيک میدانم که روز بعد يا دو روز بعد از آن نوشته، دست غيبی ظاهر شد و گوش دهنمکی را گرفت تا برای دانشجويان بسيجی متحصن در فرودگاه مهرآباد _و بطور ويژه در ارتباط با شکمهای گُنده_ سخنرانی کند.
مخاطبان او چه کسانی هستند؟ تحليلگران مکتبی در برخی از محافل تهران آن جمله وبلاگی را با جملهی ديگری [«کسی که در کاخ شيشهای نشسته»] که از متن سخنرانی بيرون کشيده بودند؛ پيوند زدند و جهت اصلی سخن را در پاسخ به سخنان آقای خامنهای که هيچگونه تفاوت و خط مرزی ميان ديروز و امروز او نمیکشد و هنوز هم دهنمکی کارگردان را به چشم مردِ چماقدارِ آماده در رکاب میبيند؛ ارزيابی کردهاند. برداشت تحليلگران مکتبی فقط يک معنا دارد: بهرهبرداری سياسی از اين سخن! در حالیکه مفهوم «شکمهای گُنده» در ساختار معنايی جمله بيانگر وجههای مختلفی است:
نُخست وجه توصيفی آن فراتر از فرد، مجموعهی متنوع و بیشماری از شکمگُندههای سياسی، نظامی و روحانی را يکجا و بدون استثناء در بر میگيرند؛ دوم، وجه نقلی آن معطوف به گذشته است و بهطور پوشيده، روايتگر چگونگی گُندهشدن شکمها در جمهوری اسلامی است. نوع خاصی از استدلال که چگونه و چرا در ايران اسلامی، شکمها در زير سايه شعار جنگ با دشمنان اسلام [و صد البته پای ثابت و هميشگی آن اسرائيل] گُنده میشوند؟ و خلاصه وجه سوم آن خودینگرست. میخواهد بگويد در جمهوری اسلامی به جز «اخراجیها»، مآبقی شکمگنده هستند.
در واقع و برخلاف برداشت تحليلگران مکتبی، دهنمکی با اين اشاره دگربار جوهر خويش را در خطاب به رهبری عريان میسازد که ما چماقداران سابق، يگانه نيروی وفادار به ايدههای رهبری در درون نظام اسلامی هستيم. با وجود چنين صراحتی، هنوز موضوع هياهوی پنهانی و لحظهای روشن نيست. واقعاً چه الزامی وجود داشت تا برادران مکتبی، يک چهره دستِ چندم را دوباره کشف کنند؟
ادامه دارد...
کشف چهره جديد؟!
حملهی اسرائيل به غزه، بار ديگر بهانه و شرايط مناسبی را برای معرکهگيران و تعزيهخوانان حرفهایـدولتی مهيّا نمود تا در جهت تحميل نظريۀ سياسی رهبری بر مردم، يعنی نظريهای که مبتنی بر حذف اسرائيل از صفحه تاريخ است؛ انواع نمايشهای خيابانیـتلويزيونی را در ايران اجرا کنند.
مسعود دهنمکی، مردی که معروف خاص و عام است و معمولاً در اين قبيل برنامهها در نقش پيشتاز و سخنگوی بازیگران خيابانی ظاهر میگرديد، برخلاف سابقه و کارنامه پيشين در اين ماجرا، در کاراکتری ديگر و با متانتی هنرمندانه آنگونه که از يک کارگردان مکتبی و متعهد حامی جنگ انتظار میرفت ظاهر شد. او در پاسخ به اين قبيل حرکات نمايشی، تنها تک جملهای در وبلاگ خود نوشت:
"با شکمهای گُنده نمیشود به جنگ اسرائيل رفت."
گويا طيفهای خاصی در ايران با ديدن آن جمله در صفحهی «فيدخوان» خود، ناخواسته به جُنبوجوش آمدند. آنان بدون توجه به مهمترين خاصيت جامعه رانتی که چگونه فرديت رانتخواران ويژه را بطرز عجيب و باورنکردنیای محو و نابود میسازد تا برای هميشه خود را مديون و برده نظام سياسی ببينند؛ تفسيرهای مختلفی از اين سخن (؟!) ارائه دادند. اگرچه هنوز نمیدانم گستره پچپچها و سطح واکنشهای درونخودی در مقياس ريشتر، چند درجه بودند ولی، نيک میدانم که روز بعد يا دو روز بعد از آن نوشته، دست غيبی ظاهر شد و گوش دهنمکی را گرفت تا برای دانشجويان بسيجی متحصن در فرودگاه مهرآباد _و بطور ويژه در ارتباط با شکمهای گُنده_ سخنرانی کند.
مخاطبان او چه کسانی هستند؟ تحليلگران مکتبی در برخی از محافل تهران آن جمله وبلاگی را با جملهی ديگری [«کسی که در کاخ شيشهای نشسته»] که از متن سخنرانی بيرون کشيده بودند؛ پيوند زدند و جهت اصلی سخن را در پاسخ به سخنان آقای خامنهای که هيچگونه تفاوت و خط مرزی ميان ديروز و امروز او نمیکشد و هنوز هم دهنمکی کارگردان را به چشم مردِ چماقدارِ آماده در رکاب میبيند؛ ارزيابی کردهاند. برداشت تحليلگران مکتبی فقط يک معنا دارد: بهرهبرداری سياسی از اين سخن! در حالیکه مفهوم «شکمهای گُنده» در ساختار معنايی جمله بيانگر وجههای مختلفی است:
نُخست وجه توصيفی آن فراتر از فرد، مجموعهی متنوع و بیشماری از شکمگُندههای سياسی، نظامی و روحانی را يکجا و بدون استثناء در بر میگيرند؛ دوم، وجه نقلی آن معطوف به گذشته است و بهطور پوشيده، روايتگر چگونگی گُندهشدن شکمها در جمهوری اسلامی است. نوع خاصی از استدلال که چگونه و چرا در ايران اسلامی، شکمها در زير سايه شعار جنگ با دشمنان اسلام [و صد البته پای ثابت و هميشگی آن اسرائيل] گُنده میشوند؟ و خلاصه وجه سوم آن خودینگرست. میخواهد بگويد در جمهوری اسلامی به جز «اخراجیها»، مآبقی شکمگنده هستند.
در واقع و برخلاف برداشت تحليلگران مکتبی، دهنمکی با اين اشاره دگربار جوهر خويش را در خطاب به رهبری عريان میسازد که ما چماقداران سابق، يگانه نيروی وفادار به ايدههای رهبری در درون نظام اسلامی هستيم. با وجود چنين صراحتی، هنوز موضوع هياهوی پنهانی و لحظهای روشن نيست. واقعاً چه الزامی وجود داشت تا برادران مکتبی، يک چهره دستِ چندم را دوباره کشف کنند؟
ادامه دارد...