در يک جامعه متعادل، وجود و ظهور انواع نظرها، برداشتها و تحليلهای متفاوت در بارۀ هر پديده و موضوعی، امریست کاملاً طبيعی و قابل فهم. آنچه غيرطبيعی است، نخست، رايج ساختن شيوههای تحميل و امرپذيری در درون جامعه و واداشتن ديگران در پذيرش طرز تلقیهای يک گروه خاص بهعنوان تلقی عمومی جامعه و مردم؛ و دوم، آن طرز تلقی چون بيماری مزمنی اپيدمی گردد و همواره حرف اوّل را در اتخاذ سياستها و تصميمهايی که مرتبط به حوزه روابط بينالمللی هستند، بزند و راه و روش تعيين کند. در واقع غرض از عنوان «اعتياد سياسی» توجه دادن به همين وجه دوّم قضيه است که چگونه برخی از طرزتلقیها فراتر از عارضه، جزئی از وجود ما میگردند و به آن عادت میکنيم.
*****
اعتياد به برخی از باورها و شعارهای سياسی نيز شبيه تمام اعتيادها، وقتی در جان آدمی نشست و لانه کرد، به دشواری میتوان از آن رهايی يافت. بهخصوص، هر چه چاشنی عقيدتی_ايدئولوژيک اعتياد بيشتر و غليظتر باشد، به همان نسبت ترک آن، اگر نگوئيم غيرممکن، تا حدودی دشوارتر است.
اعتياد بهمعنای عادتکردن و خوگرفتن است. اما هر زمان که ما واژه اعتياد را از زبان ديگران میشنويم، ناخواسته تمام ذهن و توجه ما معطوف میگردد به معتادان مواد مخدر. گويی واژه اعتياد را مختص و بهطور مشخص در ارتباط با مصرف مواد مخدر ساخته باشند و جزء آن، معنا و مفهوم ديگری را در زندگی و در مناسبات انسانها تداعی نمیکند. وانگهی، در همين محدوده نيز وقتی میخواهيم در بارۀ خطرها و تهديدهای گسترش اعتياد در درون جامعه ما سخنی بگوئيم، بیتوجه به ابعاد فرهنگی، سياسی و اجتماعی موضوع، اساس سخن را تنها محدود میکنيم به زيانهای جسمی و مالی. و عجيبتر اينکه در اين عرصه [يعنی مادینگری] نيز ما با کلاننگری روبهرو نيستيم. دانش آموزان را که روز به روز نمودار اعتياد در ميان آنها در حال بالارفتن است، بخشی از ثروتهای ملیمان بهحساب نمیآوريم. واقعاً دليل اين محدودنگریها و طفرهرفتنها چيست؟ چرا آگاهانه از بهکاربُردن واژه اعتياد در امور فرهنگی، در مناسبات اجتماعی يا در روابط زناشويی پرهيز میکنيم؟
محدودنگری، سرپوش نهادن، پنهان کردن، خط قرمز کشيدن و غيره، جزئی از سنت ما ايرانيان است. بديهیست زمانی میتوان به پرسشهای بالا پاسخ دقيقی داد که نظام سنت موجود در ايران را از زمان باستان تا لحظه حاضر بهطور همه جانبه، مورد بازنگری و تحليل قرار دهيم. کاری که خارج از توان و ظرفيت نويسنده و نوشته حاضر است. البته راه ميانهای هم وجود دارد که مطابق تصوير روبهرو، پاسخ را میتوان از درون نوع رابطه و موقعيتی که سنت در مثلث جامعه_زمان_سنت دارد، استخراج کرد. انتخاب اين روش بدين علت است که شما نمیتوانيد جامعهای را در جهان مثال بزنيد که پایبند به سنتهای خارج از ظرف زمان نباشند. مثلاً مردم آمريکا بهمعنای واقعی پایبند سنتها هستند. ولی بهرغم چنين اطلاعی، ما هرگز کشور آمريکا را در کنار جوامع سنتی قرار نمیدهيم. دليل و علت جداسازی هم مشخص است. مثلاً وقتی میگويند جامعه ايران جامعهای است بغايت سنتی، منظور آن است که مطابق تصوير بالا، سنت در رأس مثلث قرار گرفته باشد. طول ارتفاع و ضخامت ديواره آن، ميان جامعه و زمان، فاصلهای عميق و دستنيافتنی ايجاد کند. در چنين جامعهای، بهجای مردم، اين سنت است که در انطباق با زمانه، هموارۀ به روز میشود و در بورس توجه عمومی قرار میگيرد. به زبانی ديگر، در چنين جامعهای همه تلاش میکنند تا از دريچه سنت به زمانه، به زندگی، به دين، به مناسبات انسانی و حتا به عشق و ديگر زيبايیهای موجود در طبيعت بنگرند.
از آنجايی که دو مفهوم بههم پيوسته خير و شر، هم بنيانهای اصلی نظام سنتی ما را تشکيل میدهند، و هم شاه کليد ورود ما به دنيای جديد و دستيابی به مفاهيم متنوع آن هستند؛ بنا به عادت و بهمحض آشنايی با يکسری از مقولهها، مفهومها و عنصرهای تازه، نخست آنها را با بارهای منفی و مثبت شاخه_شاخه میکنيم و بدنبال اين عمل، همه تلاش ما در جهتی است تا در ميان کثرت مفاهيم و عناصر شکلگرفته منطبق با ذائقه ما، بستر وحدتی را مهيّا سازيم. اين تلاش غيرعقلانی بدين علتاند که ما نمیخواهيم نظريههای نوين که عموماً مخالف و ناسازگار با سنتها هستند، در درون جامعه بهطور طبيعی شکوفه بزنند تا نظام باورهای ما را خدشهدار سازند. بهعنوان مثال بههمين بحث اعتياد برگرديم. فرهيختهگان فرهنگی ما، اعتياد را برابر با خوگرفتن معنا کردهاند. اما میبينيم که جامعه، ميان اعتياد [با بار منفی] و خوگرفتن [با بار مثبت]، مرز باريکی کشيده است. چرا؟ ناگفته روشن است. اگر خوگرفتن را با بار منفی معنی کنيم، آنوقت، شيرازه بسياری از روابط زناشويی، روابطی که زن و مرد بی هيچ عشق و محبتی به همديگر خو گرفتهاند؛ از اساس پاره و گسيخته خواهند شد.
جامعه میداند که وقوع چنين اتفاقی مقدمهای خواهد بود برای تحقق يک فاجعهی بزرگتر. فاجعهای که علت دينخويی ما را [که بعضیها آنرا با دينباوری اشتباه میگيرند]، که چگونه هم خدا و هم شيطان را همزمان و يکجا میخواهيم و میطلبيم، برملا میسازد. فاجعهای که مناسبات و ازدواج ملت و حکومت را که در سی سال گذشته با همديگر خو گرفتهاند، دانسته و به اتفاق جنايتکاری را برسکوی تقدس نشاندهاند، آشکار مینمايد. تحقق چنين فاجعهای يعنی رنسانس! برای اينکه چنين فاجعه بزرگی رُخ ندهد، تعمداً خوگرفتن را با بار مثبت تعريف میکنيم. اما پرسش کليدی اين است آيا با پنهانکردن و سرپوشنهادن میتوانيم منافع فردی و عمومی را تأمين و تضمين کنيم؟ و مهمتر، اساساً میتوان ميان اعتياد و منافع، پُلی برقرار ساخت؟ پُلی که بتوان از آن عبور کرد تا وضعيت نابسامان کنونی را سامان دهيم، و يا در حوزه روابط بينالمللی، با اتخاذ سياستهای سالم و بهداشتی، حافظ منافع ملیمان باشيم؟
__________________________________ *****
اعتياد به برخی از باورها و شعارهای سياسی نيز شبيه تمام اعتيادها، وقتی در جان آدمی نشست و لانه کرد، به دشواری میتوان از آن رهايی يافت. بهخصوص، هر چه چاشنی عقيدتی_ايدئولوژيک اعتياد بيشتر و غليظتر باشد، به همان نسبت ترک آن، اگر نگوئيم غيرممکن، تا حدودی دشوارتر است.
اعتياد بهمعنای عادتکردن و خوگرفتن است. اما هر زمان که ما واژه اعتياد را از زبان ديگران میشنويم، ناخواسته تمام ذهن و توجه ما معطوف میگردد به معتادان مواد مخدر. گويی واژه اعتياد را مختص و بهطور مشخص در ارتباط با مصرف مواد مخدر ساخته باشند و جزء آن، معنا و مفهوم ديگری را در زندگی و در مناسبات انسانها تداعی نمیکند. وانگهی، در همين محدوده نيز وقتی میخواهيم در بارۀ خطرها و تهديدهای گسترش اعتياد در درون جامعه ما سخنی بگوئيم، بیتوجه به ابعاد فرهنگی، سياسی و اجتماعی موضوع، اساس سخن را تنها محدود میکنيم به زيانهای جسمی و مالی. و عجيبتر اينکه در اين عرصه [يعنی مادینگری] نيز ما با کلاننگری روبهرو نيستيم. دانش آموزان را که روز به روز نمودار اعتياد در ميان آنها در حال بالارفتن است، بخشی از ثروتهای ملیمان بهحساب نمیآوريم. واقعاً دليل اين محدودنگریها و طفرهرفتنها چيست؟ چرا آگاهانه از بهکاربُردن واژه اعتياد در امور فرهنگی، در مناسبات اجتماعی يا در روابط زناشويی پرهيز میکنيم؟
محدودنگری، سرپوش نهادن، پنهان کردن، خط قرمز کشيدن و غيره، جزئی از سنت ما ايرانيان است. بديهیست زمانی میتوان به پرسشهای بالا پاسخ دقيقی داد که نظام سنت موجود در ايران را از زمان باستان تا لحظه حاضر بهطور همه جانبه، مورد بازنگری و تحليل قرار دهيم. کاری که خارج از توان و ظرفيت نويسنده و نوشته حاضر است. البته راه ميانهای هم وجود دارد که مطابق تصوير روبهرو، پاسخ را میتوان از درون نوع رابطه و موقعيتی که سنت در مثلث جامعه_زمان_سنت دارد، استخراج کرد. انتخاب اين روش بدين علت است که شما نمیتوانيد جامعهای را در جهان مثال بزنيد که پایبند به سنتهای خارج از ظرف زمان نباشند. مثلاً مردم آمريکا بهمعنای واقعی پایبند سنتها هستند. ولی بهرغم چنين اطلاعی، ما هرگز کشور آمريکا را در کنار جوامع سنتی قرار نمیدهيم. دليل و علت جداسازی هم مشخص است. مثلاً وقتی میگويند جامعه ايران جامعهای است بغايت سنتی، منظور آن است که مطابق تصوير بالا، سنت در رأس مثلث قرار گرفته باشد. طول ارتفاع و ضخامت ديواره آن، ميان جامعه و زمان، فاصلهای عميق و دستنيافتنی ايجاد کند. در چنين جامعهای، بهجای مردم، اين سنت است که در انطباق با زمانه، هموارۀ به روز میشود و در بورس توجه عمومی قرار میگيرد. به زبانی ديگر، در چنين جامعهای همه تلاش میکنند تا از دريچه سنت به زمانه، به زندگی، به دين، به مناسبات انسانی و حتا به عشق و ديگر زيبايیهای موجود در طبيعت بنگرند.
از آنجايی که دو مفهوم بههم پيوسته خير و شر، هم بنيانهای اصلی نظام سنتی ما را تشکيل میدهند، و هم شاه کليد ورود ما به دنيای جديد و دستيابی به مفاهيم متنوع آن هستند؛ بنا به عادت و بهمحض آشنايی با يکسری از مقولهها، مفهومها و عنصرهای تازه، نخست آنها را با بارهای منفی و مثبت شاخه_شاخه میکنيم و بدنبال اين عمل، همه تلاش ما در جهتی است تا در ميان کثرت مفاهيم و عناصر شکلگرفته منطبق با ذائقه ما، بستر وحدتی را مهيّا سازيم. اين تلاش غيرعقلانی بدين علتاند که ما نمیخواهيم نظريههای نوين که عموماً مخالف و ناسازگار با سنتها هستند، در درون جامعه بهطور طبيعی شکوفه بزنند تا نظام باورهای ما را خدشهدار سازند. بهعنوان مثال بههمين بحث اعتياد برگرديم. فرهيختهگان فرهنگی ما، اعتياد را برابر با خوگرفتن معنا کردهاند. اما میبينيم که جامعه، ميان اعتياد [با بار منفی] و خوگرفتن [با بار مثبت]، مرز باريکی کشيده است. چرا؟ ناگفته روشن است. اگر خوگرفتن را با بار منفی معنی کنيم، آنوقت، شيرازه بسياری از روابط زناشويی، روابطی که زن و مرد بی هيچ عشق و محبتی به همديگر خو گرفتهاند؛ از اساس پاره و گسيخته خواهند شد.
جامعه میداند که وقوع چنين اتفاقی مقدمهای خواهد بود برای تحقق يک فاجعهی بزرگتر. فاجعهای که علت دينخويی ما را [که بعضیها آنرا با دينباوری اشتباه میگيرند]، که چگونه هم خدا و هم شيطان را همزمان و يکجا میخواهيم و میطلبيم، برملا میسازد. فاجعهای که مناسبات و ازدواج ملت و حکومت را که در سی سال گذشته با همديگر خو گرفتهاند، دانسته و به اتفاق جنايتکاری را برسکوی تقدس نشاندهاند، آشکار مینمايد. تحقق چنين فاجعهای يعنی رنسانس! برای اينکه چنين فاجعه بزرگی رُخ ندهد، تعمداً خوگرفتن را با بار مثبت تعريف میکنيم. اما پرسش کليدی اين است آيا با پنهانکردن و سرپوشنهادن میتوانيم منافع فردی و عمومی را تأمين و تضمين کنيم؟ و مهمتر، اساساً میتوان ميان اعتياد و منافع، پُلی برقرار ساخت؟ پُلی که بتوان از آن عبور کرد تا وضعيت نابسامان کنونی را سامان دهيم، و يا در حوزه روابط بينالمللی، با اتخاذ سياستهای سالم و بهداشتی، حافظ منافع ملیمان باشيم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر