«شجاع الدین شفا، نویسنده متهتک ایرانی، که سه دهه پایانی عمرش را به هتک باورهای دینی و اسلامی گذراند، شامگاه جمعه ۲۷ فروردین ماه، در پاریس درگذشت».
منبع: سايت جرس درست است که خبر بالا را آقای مهاجرانی و بانو گردانندگان اصلی سايت جرس تنظيم کردهاند، ولی اگر کمی دقت کنيم میبينيم اين زبان و ادبيات بسيار آشناست. همان زبان و ادبياتی است که همواره آقايان خامنهای و مصباح عليه مخالفان خود بکار میبرند. خوانندگانی که نمیخواستند چنين واقعيتی را بپذيرند، در همان يکیـدو ساعت بعد از انتشار خبر به مديريت سايت فشار آوردند. زير فشار خوانندگان، تنظيمکنندگان خبر، واژه «قديمی» را جانشين «متهتک» نمودند اما، از آنجايی که بدون ظرفيت و بدون خويشتنداری هيچ اصلاحی قابل تحقق و ماندگار نيست، دوستان اصلاحطلب ما دوباره پشتکِ وارونه زدند و واژه «متهتک» را بر سرِ جای اوّلاش برگرداندند.
قلم دکتر شفا شايد کمی تُند و يا بهزعم بعضیها گزنده بهنظر میرسيد. اما ميان گزندگی و هتاکی، دنيايی فاصله و معنا وجود دارد. وانگهی، هتاکی اگر زشت و ناپسنده است [که هست]، برای همه هست. اين قانون مدنیـانسانی، استثناء را برنمیتابد و همه را، يعنی هم دينباوران، هم دگرانديشان و هم لامذهبان را در برمیگيرد. نمیشود يک شخصيت فرهنگی را بدين علت که پرده فقه شيعه را پاره کرد و بسياری از مسائل و اعمال پنهانی را در برابر چشمهای مردم گرفت و آشکار نمود؛ شخصيتی هتاک بناميم اما، شخصيتهای ديگری نظير مهاجرانی را که در کارنامه سياسیاش، صدها مورد هتاکی و تهمتهای ناروا به دگرانديشان ثبت گرديدهاند؛ شخصيتی غيرهتاک بناميم. «جرس» اگر میخواهد با انتخاب واژههای منظوردار در ارتباط با مرگ دگرانديشان سنتشکنی کند، باکی نيست. در اين فرايند، آنهايی زيان خواهند ديد که دل در گروی سنت دارند و میخواهند از آن نمد کلاه سياسی بدوزند و بر سر گذارند. صد البته که جرسیها در انتخاب راه و روش آزادند اما، به تناسب ادعايی که گردانندگان سايت دارند، انتظار اين بود که دستکم آقايان يک نکته بديهی را پيشاپيش میدانستند که سنتشکنی نيز تابع قوانين خاصی است. حتا روايتهای مذهبی شما نيز روی برخی از اين قوانين انگشت گذاشتهاند. آنجا که آشکارا از زبان خليفه چهارم میگويد کسانی مانند مهاجرانی که خودشان خرمای زيادی ميل نمودهاند، بههيچوجه حق ندارند به ديگران بگويند خرماخور!
حالا چرا آقای مهاجرانی نصايح امام اول خود را ناديده گرفت، حتماً علتی دارد. علتی که میگويد در پس واژه متهتک، زخم کُهنهای دوباره سر باز کرد. ماجرايی که مربوط میشود به جلسهی شماره 273 (در تاريخ 11 ارديبهشت 1378) مجلس پنجم که به ناحق [تأکيد میکنم به ناحق] وزير ارشاد وقت دولت خاتمی مورد استيضاح قرار گرفت. اگرچه آن استيضاح ناموفق بود اما آقای مهاجرانی انتظار داشت که جامعه روشنفکری و فرهنگی ايران _بهخصوص اهالی مطبوعات_ در دفاع از او، در مقابل مجلس اجتماعی کنند. عدم استقبال از يکسو و حداقل رأی اعتماد مجلس به او از سوی ديگر، سبب شدند تا آقای مهاجرانی آيندهنگری کنند و بعد از مدتی از کابينه استعفا دهند. اگر اشتباه نکنم، همزمان يا يک تا دو ماه بعد از استعفای او، يکی از اعضای خانواده آيتاله خزعلی، کتاب «تولّدی ديگر» دکتر شجاعالدين شفا را در تيراژ هفتاد هزار نسخه منتشر میکند و عجيبتر، با وجودی که کتاب بهصورت مخفی و زير ميزی مبادله میگرديد، در کوتاهترين زمان ممکن ناياب میشود. چه کسانی خريداران آن کتاب بودند؟ ناگفته روشن است! همان کسانی که آقای مهاجرانی انتظار داشت که در جلوی مجلس اجتماع کنند. در واقع اين واژه متهتک، پيش از اين که ربطی به نوشتهها و آثار دکتر شفا داشته باشد، بيشتر، نشانهی عقدهگشايی و هتاکی آشکاری است به جامعه روشنفکری و فرهنگی ايران.
يکی از دوستان خوشذوقم که همزمان با ناياب شدن تولدی ديگر، پژوهش محدودی را در باره علت استقبال عمومی از کتاب دنبال کرده بود، در نامهای نوشت: «هنوز مطالعهام کامل نيست اما به جرئت میتوانم بگويم کشش و انگيزه يکسانی در ميان خوانندگان کتاب قابل مشاهده است. از نوجوان چهارده ساله بگير تا پيرمرد هفتاد ساله». مضمون اصلی و واقعی آن کششهای يکسان و همجهت چه بودند؟ بايد ده سال تمام منتظر میمانديم تا آن نوجوان چهارده ساله زير عنوان حاميان جنبش سبز، در جهت اثبات هويت خود _هم هويت حقوقی و هم هويت انسانی خود_ به خيابانها میآمدند. موضوعی که محور اصلی کتاب تولدی ديگر را تشکيل میدهد و دکتر شجاعالدين شفا از همان سرآغاز، در جهت توضيح و اثبات آن است. من خلاصهای از يک پاراگراف مقدمه کتاب را در زير میآورم تا علت و معنای خشم آقای مهاجرانی کمی آسانفهم گردد:
«همه کشورهای جهان در شرايطی يکسان به هزارهای که از راه میرسد پا نمیگذارند. ... در ميان همه اينها ايران ما همچنان با اين معمای حل نشده دست به گريبان است که بايد با کدام هويتی پا به هزاره سوم بگذارد، و آيا اصولاً حق پا گذاشتن بدين هزاره را دارد، يا میبايد در درون آن غار اصحاب کهف که در سالهای پايانی قرن بيستم رو بدان آورده است باقی بماند؟».