«ماری» و «تيم» دو تن از مربيان جوان کودکستان گيتار بدست در دو طرف ميز کوچکی نشستند. روی ميز دو شمعِ روشن قرار داشت و از دو سو به روی پوستر بادبادک شکلی که تصوير چند کتاب را نشان میداد، میتابيد. پوستر را روز ٣١ مارس به ديوار چسبانده بودند با دنبالۀ نسبتاً بزرگی که تا کف سالن میرسيد. دنبالهای متشکل از ٢٢ لوزی بههم پيوسته که از شمارۀ يک تا ٢٢، شمارهگذاری شده بودند. اما الان گروه ما بر روی ديوار، تصوير بادبادکی را میبيند با دُمی کوچک که فقط هفت لوزی دارد.
يکی از خانمهای مربی کودکستان نزديک پوستر رفت و لوزی شمارۀ هفت را قيچی کرد. سپس، از کودکان پرسيد: «چند روز مانده به روز تولد کتاب؟». ٤٣ کودک سه تا شش سالۀ حاضر در سالن، هرکدام عددی را در پاسخ به مربی تکرار میکردند. بچههايی که بين پنج تا شش سال سن داشتند و اعداد را خوب میشناختند، يکريز و با صدای بلند میگفتند شش، شش، شش. اما کوچکترها، يکی میگفت امروز، يکی میگفت فردا و يکی هم میگفت دو روز ديگه. يک دختر چهار ساله بطرف تصوير دويد و با دست شروع کرد به شمارش اعداد داخل لوزیها: يک، دو، هفت، چهار. چهار روز ديگه!
چند خانم مربی کمک کردند تا بچهها سرِ جایشان قرار بگيرند و همه آماده شدند تا آهنگی را که هر روز بعد از چيدن يکی از لوزیها میخواندند، برای ما بخوانند. همان خانم مربیای که يکی از لوزیها را قيچی کرده بود، کتابی را در دست میگيرد و با سر به ماری و تيم علامت میدهد که شروع کنند. خودش نيز با حرکات پانتوميم و با نشاندادن زاويهها، صفحهها، واژهها و عکسهای کتاب، کودکان را همراهی میکند. و حالا ٤٣ کودک سه تا شش سالۀ همآهنگ و بدون غلط شروع به خواندن کردند:
کتاب من چهار گوشه دارد،
چهار گوشه داره کتاب من.
اگر چهار گوشه نداشته باشه، پس کتاب نيست!
کتاب من خيلی عکس داره،
عکسها نيز جزئی از کتاب هستند.
کتابی که عکس نداره، کتاب بچهها نيست!
و ...بيست و دو روز است که کودکان کودکستان و دبستان هر روز در باره کتاب صحبت میکنند، شعر و داستان میخوانند تا بتوانند فردا [٢٣ آوريل] را که روز جهانی کتاب است، بهعنوان روز تولد کتاب جشن بگيرند. بيست و دو روز استقبال ويژه از روز جهانی کتاب، مرا به ياد عيار ايرانیها انداخت. قدمای ما میگفتند سه هفته، هم عيار عادت کردن به چيزی هست و هم معيار ترک عادت. متخصصان امور فرهنگی و آموزشی نيز معتقدند که بدون توجه به نسبتی که ميان عادت به مطالعه و زمان مطالعه وجود دارد، سرانۀ مطالعه را نمیتوان در کشور بالا بُرد و ارتقا داد. بهزعم آنها، بچههايی که در دورههای کودکی و نوجوانی عادت به مطالعه داشته باشند، بهندرت ممکن است در دورههای جوانی يا ميانسالی ترک عادت کنند. اما مسئله اساسی اين است که با توجه به بحران بیکاری دهـپانزده سال اخير و اُفت قدرت خريد مردم، بدون کمک و برنامهريزی دولت، عادت به مطالعه فراگير و عمومی نخواهد شد. حرف اصلی نهادهای مدنی _بهخصوص نهادهای فرهنگی و آموزشی_ که دولت را زير فشار گرفتهاند روشن است: روز جهانی کتاب را نبايد به يک روز سنبليک و با دادن چند هديه تنزل داد. اين روز، روز ارائه بيلان است که دولت در يک سال گذشته چه سهم و نقشی در گسترش مطالعه داشته است.
البته گروههای مخالفی نيز وجود دارند که چنين تلاشها و کنترلهايی را برای جامعه رُشد يافته آلمان بیمعنی میدانند. اين گروهها خيلی آسان فراموش میکنند که افزايش بیسوادان در چهارده کشور صنعتی جهان را نبايد تنها محدود کرد به سياستهای آموزشی غلط اين يا آن دولت. بلکه غفلت جامعه مدنی هم در اين امر مؤثر بوده است. وانگهی، قرنهاست که از عمر تولد کتاب میگذرد، مثلاً چرا بزرگان قرن گذشته روزی را بهنام روز جهانی کتاب اختصاص ندادند؟ تنها پاسخ درستی که میتوان داد اين است که هيچ قرنی به اندازه قرن کنونی، با دانايی گره نخورده بود. مطالعه، بخش اصلی و بنيانی دانايی را تشکيل میدهد. اگر عصر ما را بنا به گفتههای بزرگان جهان، عصر دانايی بدانيم؛ نقطه مقابل دانايی، هميشه نادانی است. بديهی است نيروی که میتواند موازنهی کنونی را عليه عصر دانايی بهخطر اندازد، نيروهای کمسوادی هستند که از نظر کميّت، روزبهروز در حال افزايشاند. جهان امروز بطرز باور نکردنی و شگفتی، با معضلی بنام کمسوادان(funktionale Analphabeten) و نيرويی که پديدههای پيچيده کنونی را نمیتوانند بهسادگی هضم و درک کنند، روبهروست. رشد چنين پديدهای ناشی از يکسری عوامل سياسی، اجتماعی و روانی، و يا اگر بخواهم تعريف دقيقی داده باشم ناشی از تسلط پارهای دگرگونیهای ارزشی (Umwertung) منفی بر فضای مناسبات و مبادلات جهانی است. دگرگونیهايی که روزبهروز و بطور شگفتآوری موجب گسترش ناامنیهای شغلی، تحصيلی، اقتصادی و طبقاتی، هم در داخل مرزهای ملی و هم در سطح بينالمللی بين دولتها شدهاند. عوارض منفی و روانی چنين پديدهای در جامعه _حتا در جوامع پيشرفته_ گريز از مدرسه [بطور مثال هر سال بيش از ٩٠ هزار نفر از دانشآموزان آلمانی قبل از اتمام سيکل اوّل که اجباری است، مدارس را ترک میکنند]، بیتفاوتیهای اجتماعی، رشد آنارشيسم و شکلگيری قشری بهنام «زيرطبقه» (Unterschicht) که در بهترين شرايط میتوانند مدافع جنبشهای عاميانه و يا نيروی مادی گروههای خشن و عوامفريب باشند.