دقايقی بعد از استعفای حُسنی مبارک، ما شاهد نوعی همگرايی در ترويج تز انقلابهای زنجيرهای در رسانههای جهانی هستيم. اغلب آنها _يا دست کم رسانههای معروف و تا حدودی مرجع_ خبر استعفاء را با زيرپا نهادن اصول اوليه روزنامهنگاری، جانبدارانه و زير عنوان "بعد از مبارک نوبت چه کسی است؟" پخش کرده بودند. متن گزارشها نيز بقدری روشن بود که بينندگان، شنوندگان و يا خوانندگان گزارش به آسانی میتوانستند جهت پرسش را که ديگر دولتهای عربی را نشانه گرفته بود، تشخيص دهند.
ناگفته نماند که در پس اين همگرايی واقعيتی نهفته است که نمیتوانيم انکارش کنيم. پايههای سياسی و بنيانهای حقوقی قريب به اتفاق دولتهای منطقه با هر نوع فرم و ساختاری که میشناسيم، در مجموع منطبق بر نيازهای زمانه نيستند. حتا آراستهترين آنها که در ظاهر بعنوان دولتهای مُدرن معرفی میگردند، متناسب با فراز و فرود بحرانها، در عمل نشان دادهاند که سد راه تحول و پيشرفت هستند. اما بهرغم وجود چنين واقعيتی، اگر میخواهيم از منظر تحولخواهانه به اوضاع و احوال منطقه بنگريم، ناچاريم همهی توجهمان را در نخستين نگاه معطوف به جايگاه واقعی ملت نمائيم. چرا که تأکيد و زوم کردن يک جانبه روی دولتها، دست کم اين معنا را میرساند که ما نسبت به نقش مضمونی و سطح رُشد ملتها، و همينطور نسبت به رابطه کيفیای که ميان دولتـملتها وجود دارند، بیتفاوتيم.
اتفاقاً جنبشهای اعتراضی تونس و مصر درس ارزشمندی به جهانيان دادهاند که برخلاف نظرياتی که تا کنون پان عربيستها و پان اسلاميستها تبليغ میکردند، جهان عربیـاسلامی، جهان يکپارچهای نيستند. بُعدهای مختلف چنين تفاوتی را میتوانيم در خاستگاه اجتماعی تظاهرکنندگان، در نوع و مضمون تقاضاهايی که طرح شدهاند، در شيوه برخورد و فرهنگی که به نمايش نهادهاند مشاهده کنيم. شعار "انقلابهای زنجيرهای در کشورهای عربی"، نه تنها مؤلفههای بالا را ناديده میگيرد، بلکه خواسته و ناخواسته، مدافع همان فرهنگ عشيرهای میگردد که مقوله عربيت و امت واحده را برجسته مینمايند.
اجازه میخواهم به جای طرح مباحث نظریـتحليلی، از در ِ ديگری وارد گردم. عکس مقابل، نخستين حرکت اعتراضی جوانان تونسی را که بدنبال خودسوزی محمد بوعزيزی در دسامبر گذشته شکل گرفته بود، نشان میدهد. پرسش کليدی اين است که آيا [مثلاً] جوانان اردنی هم میتوانند نظير چنين اعتراضی را در کشور خود سازمان دهند؟ اعتراضی که زنان جوان اردنی نيز بتوانند مانند زنان جوان تونسی، نقش مهمی در سازماندهی و تعيين شعارها داشته باشند؟ به لحاظ حقوقی پاسخ به اين پرسش حائز اهميت اساسی است. جامعهای که بنا به هر دليلی حاضر نيست برابری حقوقی را پذيرا گردد، بديهیست که دفاع از حقوق فردی و آزادی بيان را نيز برنمیتابد.
در قلب شهر امان [پايتخت اردن] زندان زنانی وجودی دارد که در جهان بینظير است. تمام زندانيان اين زندان که در مجموع بيش از 700 نفر از دختران و زنان جوان اردنی را در برمیگيرد، نام واحدی دارند: زندانيان خودخواسته! همهی آنان بخاطر نجات از مرگ، داوطلبانه و با پای خود وارد اين زندان شدهاند. هم محتوای پروندهشان [تهديد به مرگ] يکی است و هم بخاطر جُرم واحدی زندانی گرديدهاند. گناه اين دختران و زنان جوان اين بود که نمیخواستند تن به ازدواجی بدهند که خانواده، قبيله يا عشيره برایشان پيشاپيش تعيين کرده بودند. اوج تراژدی در اين پديده وحشتناک آن است که بخشی از آن خانوادههايی که دخترانشان را به مرگ تهديد کردهاند، در ظاهر انسانهای متجددی هستند، تحصيلات دانشگاهی دارند، شسته و رفته و شيکپوشاند، و هنگام رفتن به محل کار، کراوات میبندند و الخ.
حال مطابق فرمول انقلابهای زنجيرهای اگر قرار باشد تحت تأثير رُخدادهای دو کشور عربی جامعه اردن نيز به حرکت در آيد، چه نوع واکنشی را بايد انتظار داشته باشيم؟ عکس مقابل، نوع و جنس نخستين اعتراض را بخوبی نشان میدهد. يک ماه پيش هزار و پانصد نفر بعد از نماز جمعه در شهر امان دست به راهپيمايی زدند و خواستار برکناری سمير الرفاعی نخست وزير اردن شدند. علت و مضمون چنين خواستی زمانی عريانتر میگردد که سه هفته بعد از نخستين تظاهرات، رهبران سی و شش قبيله اردنی «ملکه رانيا» را که در جهت ارتقا و تثبيت حقوق اوليه زنان در درون جامعه تلاش میکند، بعنوان عنصری محرک به شدت مورد انتقاد [و شايد هم تهديد] قرار میدهند. ناگفته نماند که در پس اين همگرايی واقعيتی نهفته است که نمیتوانيم انکارش کنيم. پايههای سياسی و بنيانهای حقوقی قريب به اتفاق دولتهای منطقه با هر نوع فرم و ساختاری که میشناسيم، در مجموع منطبق بر نيازهای زمانه نيستند. حتا آراستهترين آنها که در ظاهر بعنوان دولتهای مُدرن معرفی میگردند، متناسب با فراز و فرود بحرانها، در عمل نشان دادهاند که سد راه تحول و پيشرفت هستند. اما بهرغم وجود چنين واقعيتی، اگر میخواهيم از منظر تحولخواهانه به اوضاع و احوال منطقه بنگريم، ناچاريم همهی توجهمان را در نخستين نگاه معطوف به جايگاه واقعی ملت نمائيم. چرا که تأکيد و زوم کردن يک جانبه روی دولتها، دست کم اين معنا را میرساند که ما نسبت به نقش مضمونی و سطح رُشد ملتها، و همينطور نسبت به رابطه کيفیای که ميان دولتـملتها وجود دارند، بیتفاوتيم.
اتفاقاً جنبشهای اعتراضی تونس و مصر درس ارزشمندی به جهانيان دادهاند که برخلاف نظرياتی که تا کنون پان عربيستها و پان اسلاميستها تبليغ میکردند، جهان عربیـاسلامی، جهان يکپارچهای نيستند. بُعدهای مختلف چنين تفاوتی را میتوانيم در خاستگاه اجتماعی تظاهرکنندگان، در نوع و مضمون تقاضاهايی که طرح شدهاند، در شيوه برخورد و فرهنگی که به نمايش نهادهاند مشاهده کنيم. شعار "انقلابهای زنجيرهای در کشورهای عربی"، نه تنها مؤلفههای بالا را ناديده میگيرد، بلکه خواسته و ناخواسته، مدافع همان فرهنگ عشيرهای میگردد که مقوله عربيت و امت واحده را برجسته مینمايند.
اجازه میخواهم به جای طرح مباحث نظریـتحليلی، از در ِ ديگری وارد گردم. عکس مقابل، نخستين حرکت اعتراضی جوانان تونسی را که بدنبال خودسوزی محمد بوعزيزی در دسامبر گذشته شکل گرفته بود، نشان میدهد. پرسش کليدی اين است که آيا [مثلاً] جوانان اردنی هم میتوانند نظير چنين اعتراضی را در کشور خود سازمان دهند؟ اعتراضی که زنان جوان اردنی نيز بتوانند مانند زنان جوان تونسی، نقش مهمی در سازماندهی و تعيين شعارها داشته باشند؟ به لحاظ حقوقی پاسخ به اين پرسش حائز اهميت اساسی است. جامعهای که بنا به هر دليلی حاضر نيست برابری حقوقی را پذيرا گردد، بديهیست که دفاع از حقوق فردی و آزادی بيان را نيز برنمیتابد.
در قلب شهر امان [پايتخت اردن] زندان زنانی وجودی دارد که در جهان بینظير است. تمام زندانيان اين زندان که در مجموع بيش از 700 نفر از دختران و زنان جوان اردنی را در برمیگيرد، نام واحدی دارند: زندانيان خودخواسته! همهی آنان بخاطر نجات از مرگ، داوطلبانه و با پای خود وارد اين زندان شدهاند. هم محتوای پروندهشان [تهديد به مرگ] يکی است و هم بخاطر جُرم واحدی زندانی گرديدهاند. گناه اين دختران و زنان جوان اين بود که نمیخواستند تن به ازدواجی بدهند که خانواده، قبيله يا عشيره برایشان پيشاپيش تعيين کرده بودند. اوج تراژدی در اين پديده وحشتناک آن است که بخشی از آن خانوادههايی که دخترانشان را به مرگ تهديد کردهاند، در ظاهر انسانهای متجددی هستند، تحصيلات دانشگاهی دارند، شسته و رفته و شيکپوشاند، و هنگام رفتن به محل کار، کراوات میبندند و الخ.
حال براساس منطق رسانهها که زورچپان میخواهند "انقلابباوری" را جانشين فرهنگ "مهدیباوری" در منطقه نمايند، اگر در کشور اردن انقلابی شکل بگيرد، کدام گروه بيشترين شانس را در جهت تسخير و تصاحب قدرت خواهند داشت؟ غرض از اين جابهجايی ظاهری و بی محتوا چيست و اين انقلاب باصطلاح زنجيرهای چه تأثير مثبتی بر روی مردم و تحولات منطقهای خواهند گذاشت؟
__________________________________
۱ نظر:
با درود.
با هر دو نکتهی کلیدی این نوشته موافقم که میگوید:
1- بر خلاف نظریهی همکاسهکردن خاورمیانه که از سوی غرب تبلیغ میشود، ما حتا در خود جهان عرب با ملتهایی کاملاً گوناگون روبروییم. به همین خاطر؛
2- انقلاب در هر یک از این کشورها، به نتیجهی خاص به خودش خواهد رسد. اتفاقاً اشاره به اردن هاشمی به عنوان نمونه هوشمندانه است. در سرزمینی که مجلساش از مجموعهای از سران قبایل تشکیل شده (یعنی فرهنگ قبیله) و اصولاً نزدیک به نیمی از جمعیت آنرا غیر اردنیها تشکیل میدهند (اکثراً فلسطینی و اخیراً عراقیها)، اصولاً دموکراسی چه خاستگاه و معنایی تواند داشت؟
در سلطاننشینهای خلیج فارس مثل قطر و عمارات که همچنان زنجیر خانواده و قوم و قبیله در بین رجال سیاسی تنیده است و ان جی او، اجزاب آزاد و ساختارهای مدنی پایهی قابل توجهی ندارند، آیا دموکراسی تنها به کار پاشیدن همین وضع باثبات موجود نمیآید؟ به این نکات باید دقیق شد.
موفق باشید.
ارسال یک نظر