در اين بخش از نوشته بنا به دلايلی، توضيح چند نکته را ضروری می بينم. آنچه را که جوانان کشور ما دنبال می کنند، نسل ما، مدت ها قبل اين مسير را طی کرد و نتايج کار او هم روشن است. از اين زاويه نوشته مخاطبين خاصی را مد نظر دارد. عوام، نه از دنيای مجازی خبری دارد و نه ميداند که در وبلاگستان چه می گويند و چه می نويسند. وانگهی، وبلاگ حياط خلوتی است که صاحبان آن پنجره ای رو به بيرون تعبيه کرده اند. اگر امروز ما قادر نباشيم در حوزه خصوصی سخنی بگوئيم، فردا چگونه می توانيد آزادی بيان را در کشورمان تضمين و تثبيت کنيد؟
توضيح چند نکته:
۱ ـ بنظر من، واکاوی و تجزيه و تحليل واقعه عاشورا در لحظه کنونی، به مراتب ضروری تر و مهمتر از پرداختن به مسائل انتخابات رياست جمهوری آينده است. تجربه تاريخی هم به ما می آموزد که هر زمان مردم، با نگاه عاشورايی بطرف صندوق های رأی رفتند، نتيجه، جز پيروزی امثال رجائی ها نبود. شکی نيست که رجايی، انسانی ساده زيست بود اما، او با نگاه گذشته نگر خويش هرگز نمی توانست مديری شايسته و مسئولی کاردان و کارساز در عرصه زندگی و سياست باشد. در واقع، انتخاب رجايی، نوعی قمه زنی سياسی بود که مردم، دانسته يا ندانسته، هم بر فرق خود کوبيدند و هم پيکر ايران زمين را مجروح ساختند.
۲ ـ با شکست اصلاحات، خيل بيشماری از جوانان در دو ـ سه سال اخير، به صف عزاداران حسينی پيوستند. اگرچه آنان با ظاهري كه چندان به طيف مذهبي شبيه نيست، با سبکی از نوحه خوانی ها که بيشتر به ترانه شباهت دارند تا مديحه سرايی ها سنتی و خلاصه، با فضا سازيهای خاصی که هم در متن و هم در حاشيه عزاداری می آفرينند و شرکت می کنند؛ اما، در هر صورت اين اقبال گسترده، چيزی جز نا اميدی و پشت پا زدن به آينده و بازگشت به وضعيت غيرتاريخی و تجربه کردن های دوباره و پناه بُردن به تقدير نيست.
۳ ـ سومين و مهمترين نکته قابل توضيح، هدف اين نوشته بازی با احساسات ديگران نيست. همه کسانی که مرا از نزديک می شناسند، می توانند گواهی دهند که در هيچ مقطعی، بر هيچ يک از دين باوران، اعم از مسلمانان شيعه يا سنی مذهب، يهوديان، ارامنه و بهائيانی که با آنان آشنايی و رابطه داشتم خرده نگرفتم و باور آنان را امری شخصی و خصوصی دانسته و حضور در اين حريم را، خارج از وظايف و حقوق دوستی و مناسبات انسانی می دانستم. چه ميان دين و فلسفه سازشی باشد و چه نباشد، چه ميان اسلام و عرفی گرايی تضاد باشد يا نباشد؛ وظيفه ما تلاش برای گشايش فضايی برای همزيستی و مدارايی است. آنانی که عوام را به ريشخند می گيرند، تنها راه را برای نمادسازان هموار می سازند. چه اين سخن را بپذيريم و چه نپذيريم، تاريخ درين باور، بارها و در مقاطع مختلف، همه نمادسازان و عوامفريبانی را که بستر اسرار و افسانه سازی و منجی تراشی را در جامعه می گشودند، رو سفيد کرده است. آنان چنان ماهرانه از احساسات و تمايلات توده های مردمی که در انتظار معجزه اند، بهره گرفته و خرافات را رواج داده اند که اکنون، نه پاپ و کاردينالهايش، و نه مجتهدين طراز اوّل اسلامی جرئت تغيير دادن سنت هايی را که عقل بر آنها ريشخند می زند ندارند، چون چنين تغييراتی موجب رنجش و سرخوردگی ميليون ها مردمی خواهد شد که به تصورات الهام بخش و تسلی دهنده اميد بسته اند.
۴ ـ وقتی سخن برسر عاشورا است، يعنی توجه دقيق داشتن به فرهنگ و پيام های سياسی و شناسايی نگرشی که می کوشد تا از يک واقعه تاريخی، به نفع جريانی خاص ابزار سازی کند. اين عناصر را بايد از مقوله دين و باورهای دينی تفکيک ساخت. در همه جای جهان، مردم دين را به تناسب و همآهنگی هايی که با فرهنگ و هويت آنان داشت، پذيرا گرديدند اما، در ايران امروز، آن پيامی که از اين واقعه استنباط، تبليغ و ترويج می شود که عاقبت همه چيز نابودی است؛ مخالف فرهنگ ايرانشهری است. انسان عزادار، سرانجام مجبور به انتخاب يکی از دو راه است: يا تسليم قضا و قدر خواهد گرديد و به لحاظ فرهنگی و سياسی، ترک هويت کرده و در برابر استبداد سرفرود خواهد آورد و يا، عليه همه جهان هستی طغيان خواهد کرد که در هر دو صورت، او راهی خلاف تمدن در پيش خواهد گرفت. و دقيقاً اين حرکات خلاف آن چيزی است که نياکان ما از فردای پيروزی اعراب به اين مهم توجهی خاص داشتند و «پايداری ايرانيان در برابر چيرگی عربی تبار و تازی زبانی، نيازمند بازگشت به آبشخورهای انديشه ملّی و تأکيد برجهان شمولی و فراگيری خرد بود. شريعتنامه نويسی، با تأکيد بر امّت واحد که درعمل، جز چيرگی عربی تباری و تازی زبانی نمی توانست باشد، سعی در از ميان بردن گوناگونی اقوام و فرهنگهايی داشت که به اسلام گرويده بودند، در حالی که تکيه برانديشۀ فلسفی و تفسير فلسفی اسلام به گونه ای که بويژه در قلمرو تمدن و فرهنگ ايران زمين امکان پذير شد، می توانست سدّی در برابر يگانگی نادرستی باشد که از سوی نظريه پردازان خلافت، ميان ديانت اسلامی و تبار عربی به وجود آمده بود». [سيدجواد طباطبايی، زوال انديشه سياسی در ايران، ص 150 ].
بحث برسر اين نيست که مردم ما از چه زمانی و چگونه و زير فشار کدام نيرو و دولت به چنين آئينی پيوستند، بلکه مسئله مرکزی پرسشی است که چرا انديشمندان ما در فهم پيام روز عاشورا، زمانی که حسين بن علی آشکارا فرهنگ و رسم ايرانی را ناديده گرفت تا به اهل حرم بفهماند که در هر شرايطی، بايد فرهنگ عربی را برتبار عربی خويش انطباق دهيم؛ عاجز مانده بودند؟ شاهدخت شهربانو، همسر ايرانی حسين بن علی، در روز عاشورا، به سنت اعراب اشاره می کند که آنها پس از پيروزی در ميدان جنگ، پيراهن را از تن مقتول بيرون کرده و از اين نظر شايسته نيست تا ديگران، اولاد پيامبر را عريان ببينند. پيشنهاد می کند که به رسم ايرانيان، زيرجامه ای بپوشد تا حداقل نقاط حساس بدن پوشيده بمانند. اما حسين بن علی، آنرا خلاف سنت عربی خود ديد و زير بار نرفت. اگر حسين به فرهنگ عربی خود وفادار ماند، پس چه الزامی است که هم اکنون اقليتی از ايرانيان می خواهند «من ايرانی مسلمان» را، در پاسداری از فرهنگ خود منع، دور و بيگانه سازند؟
۵ ـ انسان متعصب، بهيچوجه اهل گفتگو نيست. اما تحت تأثير کدام عوامل و شرايط فضای تعصب آميز در جامعه حاکم می گردد؟ در زمان آل بويه، يعنی اولين حکومت ايرانی ای که بعد از تهاجم اعراب برسر کار آمدند، بستر شکوفايی انديشه و چالش های فکری، در سراسر ايران زمين گسترش يافت. حتی اقليت شعيان دوازده امامی، در اين دوره فرصت و اجازه يافتند تا شعائر و نظراتشان را برای اولين بار علنی سازند. جدال فکری اشاعره و معتزله، مقابله غزالی با ابن رشد و نزاع اخباريون و اصولييون، در مجموع می توانستند زمينه را برای برداشت های خردگرايانه ای از دين و ارتباط بی واسطه انسان با خدا را در جامعه رواج و گسترش دهند. بديهی است که آل بويه، تنها زير چتر فرهنگ ايرانی توانستند چنين شرايطی را برای متفکران عصرخويش مهيّا نمايند ولی، از هنگاميکه فرقه گرايی و کاست گرايی، تحت تأثير فرهنگ سنتی پدرسالارانه عرب، حوزه تعبير و تفسير اسلام را در کف قدرت خود گرفتند، بجای چالشهای فکری، تعصب و جنگهای حيدری و نعمتی را در کشور رواج دادند. البته در فرصتی ديگر، علت شکل گيری چنين روندی را توضيح خواهم داد معذالک اضافه کنم که در چنين فضای بسته و محدود، در بهترين حالت تنها می توانست راديکاليسم بابيه شکل بگيرد و ملا حسين بُشريه، به رغم همه فداکاری ها و جان فشانی ها، بارديگر پيام عاشورايی را در جامعه بازتوليد کند.
مادامی که فضای مناسبی را برای چالشهای فکری آماده نسازيم، هر نوع مراسم و با هر انگيزه ای حتی شام غريبان «ميدان محسنی» ، آب به آسياب نمادسازان خواهد ريخت. اگر می بينيم که مطهری برای برپايی مراسم عاشورا ويژگی خاصی قائلند و معتقدند که همه بزرگان دين: «ترغيب كردند به اين كه مجلس عزای حسيني را زنده نگه داريد [حتی زمانی که او کودکی بيش نبوده است] و راست است. عزاداري حسين بن علي (ع) واقعا فلسفه دارد، فلسفهي بسيار بسيار عالي هم دارد. هر چه ما در اين راه كوشش كنيم، به شرط اينكه هدف اين كار را تشخيص بدهيم بجاست..» و يا برخلاف نظر مطهری، آخوند زاده، استبداد و علمای دين و شيوه ی تلقی شيعه از حکومت را به عنوان مهمترين عامل جدايی ملت از سلطنت ياد می کند؛ بدين معناست که هر دو نفر، اگر چه از مناظری مختلف و يکی در دفاع از منافع کاست روحانيت و ديگری در ارتباط با منافع ملی سخن گفته اند؛ ولی بدون استثناء، هر دو، به چگونگی شکل گيری اين روند، توجهی ويژه مبذول داشته و سير تاريخی آن را بخوبی دنبال کرده بودند.
در همين زمينه:
مجيد زُهـــــری: مختصر ملاحظاتی راجع به عزاداری (2 )
مجيد محمدی: فرهنگ شيعی: تراژيك اما كور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر