گرامی روز دانشجو، همراه با پرسشی که برتارک جنبش ملی حک و نقش بسته اند، پنجاه ساله شدند. هم علت يورش به دانشگاه و هم توان و نقش دانشجويان در پيشبرد مبارزات ضد استبدادی، بطور دقيق پاسخ داده نشدند. نوشته حاضر نيز نه بقصد پاسخ، بلکه با طرح پاره ای مسائل می کوشد تا اين مهم را بارديگر يادآوری کند.
جوامعى که فاقد روابط اجتماعى ـ سياسى سالم، بهينه و کارآمدند؛ نظام سياسى آنها، خود بزرگترين مانع در برابر شکل گيرى، رشد و گسترش احزاب و گروههاى سياسى علنى و قانونی و مستقل بشمار مى آيند؛ يا بين مردم و دولت، بدليل عدم وجود جوامع سياسی و نيروهای ميانجی مطلوب، شکاف و فاصله ايجاد می گردد؛ جنبش دانشجويى، بدليل خصلت اعتراضى اش، در جايگاه معينى قرار گرفته و دانشجويان نقش خاصى را در پيشبرد مسائل اجتماعى و سياسى برعهده ميگيرند.
جنبش دانشجويى، صرف نظر از اينکه تا چه ميزان برحرکت عمومى و گسترش آزادى ها در جامعه نقش داشته و تأثيرگذار بوده، يا اينکه کدام گروه از نيروهاى اجتماعي، بيشترين بهره را از اعتراضات آنان کسب کرده اند و يا خواهند کرد، مقوله ايست که مستقلاً بايد در چارچوب« نقش دانشجويان در جوامع روبه توسعه» و در ابعادی مختلف، يعني درجه وابستگى آنان به خانواده، نقش و حضورآنان در سازمانهاى اقتصادى و اجتماعى، متوسط زمانى تحصيل و سوابق بجاى مانده از فعاليتهاي اجتماعى ـ سياسي، ارزيابى گردند؛ معذالک در جامعه ما اين جريان همواره مورد توجه اپوزيسيون و حاکميت بوده ، چنانکه امروز نيز یرخی از گروه ها ميکوشند که اين جنبش را چون زائده اى، بدنبال خود بکشند.
چند سال پيش، يعنی بعد از واقعه هيجدهم تيرماه، گروهی تلاش کردند تا يک بحث انحرافی را در مطبوعات دامن بزنند مبنی براينکه قبل از انقلاب، حرکت دانشجويان مستقيماً برجامعه تأثيرگذار بود و پس ازآن، جامعه است که به روند آن سمت و سو ميدهد. اينکه کدام اهداف و اغراض سياسی در پس چنين جملاتی پنهانند، خود بحث ديگريست. اما، فهميدن ماهيت کلام، يعنی تأثيرگذاری و تأثيرپذيری، برای نسل جوان کشور، خصوصاً دانشجويان الزامی است. سعی می کنم از ميان مسائل بيشمار، تنها به دو نکته اشاره کنم:
بديهی ترين نکته غير قابل تعارف اينکه جنبش دانشجويى، جوان، آرمانخواه و فاقد طبقه بندى اجتماعى بوده و همين خصوصيات موجب افزايش راديکاليسم درون جنبش می گردد. بزبانی ديگر، اصطلاحاً می گويند که اهل محاسبه سود و زيان نيست. چنين جنبشی در کليت خود، خصوصاً در مقطع سال 32 ، چگونه قادر بود بر کّل جامعه تأثيرگذار باشد؟ اگر اين جنبش فاقد تأثيری گذاری اساسی و لازم برجامعه است، پس علت اصلی يورش ارتش به دانشگاه را در 16 آذر، چگونه می توانيم توضيح دهيم؟ بنظر من سفر نيکسون به ايران بهانه ای بيش نبود. اگر آن روز ارتش به دانشگاه يورش نمی بُرد و دانشجويان تظاهرات گسترده ای هم راه می انداختند ـ چنانکه در هيجدهم آذر، تظاهرات وسيعی عليه نيکسون برپا شد؛ تأثير چندانی برفرآيند سياسی نداشت. علت اصلی را بايد در تظاهرات موضعی ای که از فردای کودتای 28 مرداد در خيابانهای تهران برپا می شدند، خصوصاً در ماه آبان و اوج آن، تظاهرات عمومی ای که در روز بيست و يکم آبان برگزار شد، جستجو کنيم. آميخته شدن راديکاليسم دانشجويی با تجارب و تمايل گروههای مختلف اجتماعی، تهديدی جدی بودند و تداوم آن می توانست منجر به سقوط حکومت برخاسته از کودتا گردد. هدف از يورش به دانشگاه اين بود که ميان دانشجويان و مردم فاصله ايجاد شود.
پيش از اين، در مقاله «جمهوری ايرانی، تمايل يا واقعيت؟» توضيح دادم که استبداد، تنها ستم، زور، اجحاف و همه مقوله هايی که در رديف نقض حقوق مردم جای می گيرند را به جامعه عرضه نمی کرد؛ بلکه تخم آرمانخواهی را نيز در ذهنيت بکر مردمش می پاشيد. چرا که در يک جامعه آرمانخواه، نظر، آراء و انتخاب مردم، هرگز بر زمينی که مکانی برای زندگی است، سفت نمی گردد. در نتيجه جدايی دانشجويان از مردم، آنها را بسمت آرمانخواهی سوق ميداد و دانشجويان آرمانخواه نيز ديگر نيازی به مردم نداشتند. هدف يورش هم پياده کردن چنين تئوری و نقشه ای بود که طرح آن پيشاپيش و با راهنمايی دولت آمريکا آماده شده بود منتهی، دولت کودتا صلاح را در آن ديد تا در روز 16 آذر، بعنوان سپاس و خيرمقدم، تعدادی را در زيرپای نيکسون قربانی کند.
دومين نکته، هدف غائی يورش ايجاد تفرقه و چند دستگی در ميان دانشجويان بود. طبيعی است که تشديد راديکاليسم جنبش دانشجويی، گروهی از خانواده ها را نگران می ساخت و فشار و سختگيری آنان را نسبت به فرزندانشان، بيشتر می کرد. تأثيرات سرکوب دولت و سخت گيريهای خانواده، در مجموع می توانستند بستر درگيريهای درون دانشگاهی را آماده سازند. اما يورش رژيم، تصادفاً دانشجويانی را نشانه گرفت و بر زمين انداخت که وابستگی های سياسی مختلفی داشتند و خون آنها حاوی پيامی شد که گلوله های استبداد، توجه ای به گرايش ها و تمايلات مختلف ندارد و همه را نشانه گرفته است. تأثير اين پيام چنان بود که هشت ـ نُه سال بعد، دانشجويان، بدون آنکه آلوده دسته بنديها و اختلافات حزبی درون جبهه ملی گردند، مستقلاً حرکتی را با شعار «اصلاحات آری، استبداد نه !» سازمان دادند.
طبيعی است که حرکت های اجتماعی، برحرکت دانشجويی تأثيرگذار خواهند بود. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما موضوع اصلی و گره ای استقلال جنبش است که بنظر من قبل از انقلاب، جنبش دانشجويى، همواره مستقل بود و به همين دليل هم بسيج گر و گسترده عمل ميکرد. آنان تکثر را، براساس قاعده « اتحاد، مبارزه ، پيروزى» در درون خويش به رسميت شناخته بودند و تلازم ميان بخشهاى مختلف عقيدتى و سياسى در جنبش دانشجويى را جدى مى شمردند. راز موفقيت و تأثيرگذارى آنان از همينجا نشأت ميگيرد.
فاجعه از زمانى آغاز گرديد که جامعه توده وار قصد تأثيرگذارى برجنبش دانشجويى را داشت. و يا دقيق تر بگوئيم که نخبگان اسلامى قصد داشتند از طريق بسيج توده اى، جنبش دانشجويى را لگام زنند. نتيجه چه شد؟ ابتداء دانشگاه را تا سطح مسجد تنزل دادند و در آن محيط نماز جمعه برپا ساختند و بعد از مدتى که به ناکارائى اين عمل واقف گشتند که بيش از پيش، دانشجو را از نماز و ... گريزان کرده اند، ريختند و زدند و کُشتند و سپس درب آنرا بستند.
همه اين بگيرو ببندها ، يا بازگشائى مجدد و عبور دانشجو از فيلترهاى چند جداره، يک توضيح ظاهرى که با توجيهات اسلامى کردن دانشگاه خود را مى آراست، و يک نتيجه گيرى محتوايى را در اين دو دهه از خود بيادگار گذاشت، که دانشجوى امروزى بدون درس يابى از آن، نمى تواند گامهاى استوارى در جهت تحقق اصلاحات بردارد. وحدت حوزه – دانشگاه، در واقع آن تخيلات گم شده اى بود که قصد داشت دانشگاه را تا سطح يکى از مدارس حوزه هاى علميه قم، تنزل دهند. شکوفايى انديشه را در آن باغ علم پرور، بگونه اى بخشکانند تا روزى که گرايشات افراطى کليشه اى (Stereotype) جانى تازه يابند و خط توليد فارغ التحصيلان متحدالفکر و نظر، راه اندازى شوند. مواد اوليه چنين کارخانه اى، تنها از طريق سهميه بندى قابل تأمين بود، آنهم نه از ميان جوانانى که بجاى تحصيل، درپشت سنگرهاى خط اول جبهه قرار گرفتند و بهترين و باطراوت ترين ايام زندگى را بخاطر تأمين منافع تجار محترم مسلمان، در طبق اخلاص نهاده بودند؛ نه ! بلکه از ميان اعوان و انصار مقرّب درگاه ولايت!
اينکه در سالهای اول انقلاب، بخشی از مسئولين کشور به چه مى انديشند، نه مسئله ی کل دانشجويان بود و نه کسی با دانشجويان نمازگزار در درون دانشگاه، مشکلى داشت. هرکسى آزاد است براساس اعتقادات دينى خويش آداب و مراسم مربوط به آن را مثل گذشته بجاى آورد. سخن دانشجويان طرفدار « سکولاريزم» هم نه نماز، بلکه هرچه بيشتر علمى و منطقى کردن سياست در جامعه و دانشگاه بود.حرف حساب اکثردانشجويان در همان روز چنين بود که به لحاط متدولوژى، ما وظيفه داريم توجه خودمان را معطوف به نهادهاى نوپا و تازه شکل گرفته درحکومت کرده که آيا روند توليد، توزيع و گردش قدرت در آنها دمکراتيک هستند يا نه؟
طبيعى بود که اين سخنان، متناسب باهمان فرهنگ و زبانى که از دل انقلاب برخاسته بودند، تُند و پرخاشگرانه و در محيط دانشگاه، همراه با شورجوانى، برزبانها جارى ميشدند و احدی هم انتظار نداشت تا دانشجويان مسلمان، که غرق در رؤياها و آروزهاى برپايى مدينه فاضله بودند، چنين مسائلی را پذيرا شوند. اين عدم پذيرش، نه جرم بود و نه گناه کبيره! چرا که آشکار بود که آنها در پيش برد ايده ها و سياست ها، کوچکترين نقش را در سياستگذاری داخلی نداشتند. اما همه آنان از نظر اخلاقى که نسبت به مردم، ميهن و منافع ملى متعهدند، درست بود که دراين زمينه مى انديشيدند. از اين نظر خطاب ما امروز به دانشجويانى که در انقلاب فرهنگى بعنوان مجريان سياست گروهى ازنخبگان اسلامى، نقشى اساسى داشتند و هم اکنون، عليرغم درک واقعيات و برملاء شدن ابعاد ضرر و زيان آن، بقصد انکار، لجاجت مى ورزند، خطابى است کوتاه و بسيار ساده : مسأ له مرکزى در انقلاب فرهنگى، زير پا نهادن به قواعدى بود که ساليانى دراز، جنبش دانشجويى برپايه هاى آن استوار بودند. دانشجويان مسلمان، چنين قاعده ای را ناديده گرفتند.
مهم نيست که دولت مردان اسلامى به چه مى انديشيدند. طبيعى است که هيچ دولتى راضى نخواهد شد تا نيروى مزاحمى ( البته بزعم آنها) را در کنارخويش جاى دهد، حتى آقاى خاتمى! دانشجوى مسلمان، قبل از انديشيدن به دولت، شوراى انقلاب و حتى رهبرى، وظيفه داشتند پيشاپيش در مورد دانشجويان، بعنوان نيروهاى مستقل از قدرت بيانديشند، و آنان را مورد حمايت قرار دهند! حتى فرض کنيم که يورش به دانشگاه، توجيه فتواى رهبرى را هم يدک ميکشيد، باز هم دانشجوى مسلمان، از نظر عرفى و شرعى، مجاز به اجراء آن نبودند. تفاوت زاويه نگاه دانشجوى مسلمان با مردم عادى و عامى در اينجاست که او ابتداء، فتاوى را در انطباق با علم، عقل و منطق قرار ميدهد و سپس براى تحقق آن قدم برميدارد. اتفاقاً يکى از نگاه ها وبرداشت ما از اصلاحات، همين نکته ايست که اشاره گرديد و اکنون گروهى از روشنفکران اسلامى ميکوشند تا آنرا در جامعه سرايت دهند و عموميت بخشند. فراموش نکنيم که در چهار سال گذشته، بارها رئيس جمهورخاتمى به اين موضوع اشاره کردند که خطر نگاه ارتجاعى به دين که درآن اعتنايى به سرنوشت، پيشرفت و حرمت بشر و نوآورى نمى شود، جامعه ما را با ناکامى هاى فراوانى روبه رو کرده است.
دانشجوى مسلمانى که ادعاى مبارزه پيش از انقلاب را داشت، حتى فرض کنيم شعاع و دامنه فعاليتش بسيار محدود و مختص به همان دانشکده اى بود که در آنجا درس ميخواند، با همين اندوخته ناچيز، باز انتظار ميرفت تا از يکسو معنى « جنبش» را ميفهميد، و از سوى ديگر فرمول رابطه ی سرکوب جنبش دانشجويى، مساويست با استقرار حکومت استبدادى را بطور دقيق درک ميکرد! اتحاد، مبارزه و پيروزى، آن قرار داد پايه اى بود که دانشجويان بزرگ نيا، قندچى و شريعت رضوى، باخون خويش زيرچنين سندى امضاء نهاده اند. آنان ميخواستند به نسل آينده ثابت کنند که هيچ گروهى حق ندارد جنبش دانشجويى را منحصر بخود دانسته و آنرا مقيد سازد. هيچکس هم ادعا نکرد که روزدانشجو، روزى است که به گروههاى اسلامى، جبهه ملى يا حزب توده تعلق دارد! گرچه جان باختگان، وابستگى هاى مختلف سياسى ـ تشکيلاتى و عقيدتى داشتند؛ اما کدام مبتدى سياسى نميداند که جنبش ميدانى است گسترده با کميتى بيشمار، و متنوع از لحاظ ايده ها و افکار؟
اگرچه ائتلاف ضد استبدادى پيش از انقلاب، بدليل اينکه گروهى باتصاحب اهرمهاى قدرت، و زيرپا نهادن بسيارى از اصول مورد توافق عمومى، قصد داشتند مستبدانه برديگران فرمان رانند؛ گروهىباراه و روشهاى کج دار و مريز، براى سهيم شدن در قدرت چانه ميزدند؛ و گروهى نيزعليرغم فداکاريها و جانفشانى ها، دستهاى نامهربان سايرين را برسينه هاى خود لمس ميکردند؛ جامعه داشت در تب و تاب بحرانى تازه مى سوخت، و صد البته شعله هاى آن، فضا و محيط دانشگاهى و جنبش دانشجويى را نيز دربرميگرفتند. معذالک، يک اميد کورسو ميزد و تاحدودى اين انتظار محسوس بودکه درمورد استقلال دانشگاه و عدم دخالت دولت در امورآن، همه گروهها نظر واحدى دارند. اما ناگهان گروهى از ميان آنها، ساير دانشجويان را دور زدند ( همچنانکه امروز در مقام اصلاح طلب، مردم را دور ميزنند) و بازيچه دست سياستمداران و پرچمدار انقلاب فرهنگى شدند.
مسأله کليدى اينجاست که آيا آن روزها چنين ظرفيتى در بين دانشجويان وجود داشت که اين موج سهمگين را، که همه را از سر راه مى روبيد، با کمترين هزينه از سر بگذرانند؟ اگر تاريخچه و علت اصلى اين تهاجم را که با سفر هاشمى رفسنجانى به شهر تبريز و بازديد از دانشگاه آنجا آغاز گرديد، بررسى کنيم، در صورت عدم تمکين دانشجويان مسلمان، در برابر آنانى که قصد داشتند به شيوه ستيزه جويانه و خونين دانشگاهها را تعطيل کنند، آرى .
جوهر کلام نيز در همينجا ست. اولين وظيفه دانشجويان تشخيص موقعيت، جايگاه و استقلال خود در جامعه مدنى است. اگر چنين شناختى وجود داشت، هرگز سياستمدارى مانند آقاى رفسنجانى، قادر نبود تا از احساسات آنان سوء استفاده کند و نه تنها در آن مقطع، بلکه پس از آن نيز تعدادى را بعنوان بخشدار، فرماندار، مشاور يا معاون استاندار، درنقاطع حساس کشور بگمارد تا از يکسو سياست انحصارگرانه خويش را پياده سازد و از سوى ديگر، با دادن سهم شير، آن چند جوان را آلوده گناههان خود کرده تا دهان شان را براى هميشه ببندد و راز اين توطئه آشکار نگردد.
ممکن است خوانندگان نکته سنج معترض شوند که دانشجويان، بدليل موقعيت سنى و شورجوانى پتانسيل چنين خردى را دارا نيستند و نبايد بيش از اين از آنان انتظارداشت. اتفاقاً نگارنده اين سطور نيز غير از اين نمى انديشيد و حتى فراتر از آن معتقد است که نبايد آنان را آلوده غرض ورزيهاى سياسى کرد. بايد اين امکان را بوجود آورد تا از طرواتهاى جوانى خويش، نهايت بهره را ببرند و همانند دوران ما، عمرشان در سلولهاى تنگ و تاريک سپرى نگردد. اما اين تنها يک وجه قضيه است . گرچه دانشجويان در موقعيتى قرار گرفته اند گاهى چپ و زمانى راست ميزنند و يا چون آئينه اى شفاف، کاستى ها و نارسايى ها را در همان لحظات دريافت، بازتاب ميدهند؛ معذالک فراموش نکنيم که آنان در جايگاهى قرار گرفته اند که بصورت فردى يا جمعى، موظفند تا نسبت به اعمال خويش تجربه کسب کرده و آنرا به دانشجويان جديد و تازه نفس ، انتقال دهند. اگر بدون اندوخته فارغ التحصيل گردند، نه درسازمانهاى اقتصادى ـ اجتماعى ميتوانند مثمربه ثمر باشند و نه در شرايط سياسى حاد(مثل شرايطى که هم اکنون جامعه ما گرفتار آنست) قادر به تشخيص موقعيت و سمت عمومى حرکت جامعه اند و نميتوانند متناسب با منافع ملى، موضع بگيرند.
وانگهى، بدور از شهامت مدنى، شهامت دمکراتيک، چگونه قادرند جامعه مدنى را به معنى واقعى تحقق بخشند؟ آن دانشجويى که خواستار رعايت و محترم شمردن حقوق مدنى و شخصى خود ازطرف دولت يا ساير ارگانهاى قضايى و اجرايى است آيا چنين حقى را براى ديگران نيز قائل است؟ اگر چنين کرد و براى مخالفين رأى و نظر خويش ارزش و اعتبارى قائل گرديد، آن وقت ميشود گفت که او و سايرين اختلافات درونى را برسميت شناختند و گامى اساسى درعرصه استقلال برداشتند! مفهوم و معنى استقلال، آيا غير از اين است که هردانشجويي در محيط دانشگاه، پيش از اينکه به وابستگى هاى خانوادگى، گروهى وتشکيلاتى خويش بيانديشد، موظف است ابتداء توجه خود را معطوف به منافع جمعى دانشجويان و محيط دانشگاه نمايد؟ مادامى که اين مقولات براى دانشجويان لاينحل باقى بمانند و از آن همه ستم هاى خُرد و کلانى که گاه و بيگاه، و در تمام موارد بناحق، برآنان رواء داشتند، تجزيه و تحليل نگردند و از آن تجربه کسب نکنند؛ جنبش دانشجويى همچنان از داخل ضربه پذير و از بيرون غير قابل دفاع است! من هنوز معنى اين سخنان را درنمى يابم که به چه دليل بعد از واقعه هيجدهم تيرماه ۷۸، از طرف تعدادى از دانشجويان، منوچهر محمدى، بعنوان عنصرى ضد انقلاب معرفى ميگردد؟ براى اينکه واکنش او با خواست برخى اصلاح طلبان دولتی مطابقت نداشت؟ چه کسى گفته که دانشجويان بايد تابع منافع خاصى باشند و همواره از آن دفاع کنند؟ ضرورت سنى و شرايط جوانى حکم ميکند تا آنان در تمامى لحظات شور جوانى را در معرض تماشاى عموم بگذارند. مشکل را نبايد در اعمال محمدى ها جستجو کرد، بلکه بايد آنرا در حاکميت و در سيستم موجود ديد که هيچ شورى را برنمى تابد و از آن قربانى ميگيرد!
دانشجويان بايد در جستجو و کشف مکانيسمى باشند تا اين تجارب را بدون کم و کاست، و بدور از غرض ورزى و تنگ نظرى، به گروههاى جديدى که وارد دانشگاه ميشوند، به بهترين وجه ممکن انتقال دهند. چرا؟ بخاطر اينکه نيروهاى خارج از دانشگاه، حتى فارغ التحصيلانى که بعنوان شاهدان عينى در محيط دانشگاه حضور داشتند، بدليل پيچيدگى زندگى در ايران و معضلات اجتماعى فراوان، مضافا بدليل گسست کامل آنها از آن محيط، نه حاضرند به مخيله خويش فشار آورند و اگر هم فرض کنيم که آن مسائل را بياد دارند، باز هيچگونه امکانی برای انتقال آن وجود ندارند. مي ماند نيروهاى حرفه اى و سياسي که آنان نيز مطابق استاندارد هاى خود، آنرا انتقال ميدهند که چه بسا از ميان چنين انتقالى، دانشجويان، خواسته و ناخواسته، با فاجعه اى روبرو گردند.
از آنجائيکه متوسط زمان تحصيلى در دانشگاههاى ايران بين ۵–۴ سالند و در مقايسه با دانشگاههاى اروپا، دانشجوى ايرانى زمانى که در جايگاه يک جوان پخته و باتجربه قرار ميگيرد، مجبوراست دانشگاه را بدليل فارغ التحصيل شدن ترک کند و اين سنگر را به ديگران که تازه از راه رسيده اند، واگذارد؛ واگر پيشاپيش، مکانيسمى موجود نباشد تا او بتواند راديکاليسمى که مقتضاى سنى و جوانى اند، آنرا باتجربه تلفيق کند، آنوقت مجبورند براى هرمطالبه اى از دروازه سياست بگذرند و براى کوچکترين نرخى بزرگترين هزينه ها را متحمل شوند.
همانگونه که در با لا اشاره نموده ام، بدليل عدم حضور علنى احزاب سياسى، و يا بدليل عدم وجود يک جنبش دمکراتيک سابقه دار در ميهن، طبيعى است تمامى حرکت هاى دانشجويى، با معيارهاى سياسى سنجيده شوند و بيش از اندازه به آن بهاء خواهند داد تا بصورت نگينى بدرخشد و مدتى چشم را خيره سازد. درخشش هرحادثه اى، در فرهنگ سياسى گروهها و احزاب، مفهومى خاص را ميرساند و قبل از اينکه چنين واقعه اى ازدريچه نگاه انسانى طرح شوند، تمايلات و نيازهاى سنى اين نسل جوان را دريابند، و خسارات ناشى از اين حادثه را هم بر روح حساس آنان و هم برپيکر جامعه، دقيقاً ارزيابى کنند؛ از زاويه تسويه حساب هاى سياسى، عنوان ميگردند. مضافاً بعد از انقلاب، ما با پديده تازه اى نيز روبرو هستيم. جوانى که در ميهن ما پا را به محيط دانشگاه ميگذارد، صرف نظر از وابستگى اقتصادى که مجبور است گاه گاهى متابعت از پدر داشته باشد، بايد ديد که از کدام بخش از جامعه برخاسته و تحت تأثير کدام پدر است. پدرى که متعلق به جامعه « خودى» نيست و بيش از دو دهه است که اين بى عدالتى را به فرزند انتقال داده و او راعليه چنين نظامى تربيت نموده، استعداد آنرا دارد تا از هرجرقه کوچکى، شعله ور گردد. اما بخش ديگر که فرزندان خوديها هستند، از نظر سياسي ـ اجتماعى، بدليل مؤلفه هايى که در بالا برشمرديم، همواره در معرض خطرى تهديد کننده قرار گرفته اند و چه بسا اکثراً و ناخواسته به زير قيد و بندهاى « پدر خوانده » اى کشيده شوند. پدر خوانده ها نيز يک هنر بيشتر ندارند: وقتى در عرصه سياست، با بن بست روبرو ميشوند، فرزندان را براى کين خواهى و انتقام بسيج ميکنند!
سخن کوتاه، انتخابات مجلس هفتم در پيش است. نقشى را که دانشجويان در انتخابات قبلى داشتند، بعنوان تنها نيروى اميدوار، انکار ناپذيراست. هرگروهى ميکوشد تا بخشى از آن نيرو را براى انتخابات بعدى پشتوانه داشته باشد. مسلماً هرچه به روزهاى انتخابات نزديک ميشويم، فشار گروهها از طريق تشويق، ترغيب و تحريک بيشتر خواهند شد و اگر دوستان جوان ما، اصل اول استقلال را که رقابت و مشارکت در تعيين سرنوشت سياسى را براى همگان آزاد ميداند، رعايت نکنند؛ آنوقت نه تنها گرفتار درگيريهاى بى مورد، و تاحدودى خواست جناح ها ميشوند، بلکه پس از انتخابات، به آسانی قادر نخواهند بود آن اتحاد ضرورى و لازم را براى تحقق استقلال دانشگاه، کسب کنند.
ابراز نظرات شخصى و اظهار مخالفت يا موافقت علنى بنفع کانديدايى خاص، جزء حق طبيعى و ابتدائى هرفرد محسوب ميشود. اما پيش از هر تصميمى، دانشجويى که قدم به عرصه سياست ميگذارد، با اين اميد که جامعه مدنى و دموکراتيک را مطابق استاندارد بين المللى در ايران متحقق سازد، بايد آگاه باشد که نبايد ابزار دست اين و آن شود و جزء حاشيه امنيتى نخبگان محسوب گردد. تجربه چند سال گذشته و جمعبندى از کليه حوادث و درگيريها، بارديگر اين اصل پايه اى را به اثبات ميرساند ماداميکه گروههاى اجتماعى در پائين شکل نگيرند ونهادينه نشوند، هيچ تحولى در کشور صورت نخواهد گرفت. دانشجويى که اين اصل را بفراموشى بسپارد، طبيعتاً نمى تواند انتخاب درستى داشته باشد. ورود به کارزار انتخاباتى، پيش از هرچيز بايد در خدمت و در راستاى اهداف صنفى ـ سياسى تان قرار گيرد. دانشجويى که نداند در انتخابات آينده بدنبال چيست و از آن چه انتظارى دارد، بهتر است پا پس کشيده و شرکت نکند. چرا که در نيمه راه، بدليل ترديد در تحقق جامعه مدنى يا ثبات ولايت مطلقه فقيه، اينکه کدام را ترجيح دهد، وا مى ماند و در پايان نيز دست به اعمال غير بهداشتى ميزند.
هرکسى آزاد است تا راه آينده سياسى و اجتماعى خود را باختيار انتخاب کند وزندگيش را بر اساس آن شکل دهد. اما ناگفته نماند که در کشور ما، ورود دانشجو به دنياى سياست، پيش از اينکه نشانه تمايل نسل جوان باشد، تحميل شرايط بيمارگونه جامعه است. او تحت تأثير عوامل مختلف، قدم درعرصه سياست ميگذارد و خواسته و ناخواسته، کوله بارى را برشانه هايش ميکشد که مردان چهل ساله، آنانى که در يک جامعه طبيعى ونرمال زندگى ميکنند، هرگز ـ حتى براى لحظه اى، زيربار آن نخواهند رفت . کافيست نگاهى (حتى سطحى و گذرا) به روزهاى پيش از دوم خرداد داشته باشيم که چگونه در غياب احزاب و ديگر سازمانهاى سياسى و اجتماعى، نقش دانشجويان ، بعنوان مرجعى نوظهور و مهم در تحولات کشور برجسته ميشود. اينکه دو ميليون دانشجو، همسو و هم جهت تنها براى يک کانديدا، رابطه خود را بامردم نزديکتر و تنگ تر ميکنند، در واقع وظايف احزاب را برعهده ميگيرند، که در صورت تداوم ميتواند مخاطرات عديده اى را بدنبال داشته باشد. فشارهاى روانى و سنگين حکومت، دولت و جناح ها و حتى گروههاى افراطى، در چند ماهی که گذشت، نشانه آنست که باز هم دانشجويان می توانند نقش تعيين کننده اى در اين دوره از انتخابات داشته باشند، بخشى از نيروهاى جامعه را بسيج کنند و بنفع نامزدى خاص سمت دهند.
اين مسئله واقعيتى است انکارناپذير و کارى هم نميتوان کرد. درست بود که نيروهاى اصلاح طلب ، بجاى تسخير قدرت ، ابتداء پايه هاى خود را در جامعه بصورت يک حزب اپوزيسيون محکم ميکردند، رابطه خود را با بخش هاى مختلف مردم تحکيم مى بخشيدند و سپس وارد کارزار انتخاباتى و تسخيرکرسى هاى مجلس مى شدند. البته اگر چنين اشتباهى تا همينجا بپايان ميرسيد، باز جاى اميدوارى بود که از اين پس قدمهاى اساسى برداشته شود؛ اما آنان با کشيدن جنبش هاى مردمى ( از جمله تشکلهاى دانشجويى ) به زير چتر دولتى، ميخواهند خطاى جبران ناپذيرى را مرتکب شوند.
دامنه بحث را نبايد به حضور فعال دانشجو در انتخابات دوره هفتم مجلس، يا عدم فعاليت در اين زمينه محدود کرد. بلکه بايد آنرا انکشاف داد و عوارض ناشى از آن را بعنوان يک آسيب اجتماعى، که دانشجويان با شور و شوق جوانى ( هرچند نيک خواهانه و پاک دلانه ) درمقام « مرجع » ظاهر ميگردند، يادآورى نمود. وانگهى، چنين وضعى براي دانشجويان نيز مخاطره آميز خواهد بود. هم اکنون از لابه لاى اخبار، بآسانى ميتوان حدس زد که گروهى با فضا سازى ساختگى و مصنوعى، قصد دارند دانشجويان را در تقابل با همديگر قرار دهند تا بتوانند سياست تفرقه آميز را درمحيط دانشگاه حاکم کنند.
جوامعى که فاقد روابط اجتماعى ـ سياسى سالم، بهينه و کارآمدند؛ نظام سياسى آنها، خود بزرگترين مانع در برابر شکل گيرى، رشد و گسترش احزاب و گروههاى سياسى علنى و قانونی و مستقل بشمار مى آيند؛ يا بين مردم و دولت، بدليل عدم وجود جوامع سياسی و نيروهای ميانجی مطلوب، شکاف و فاصله ايجاد می گردد؛ جنبش دانشجويى، بدليل خصلت اعتراضى اش، در جايگاه معينى قرار گرفته و دانشجويان نقش خاصى را در پيشبرد مسائل اجتماعى و سياسى برعهده ميگيرند.
جنبش دانشجويى، صرف نظر از اينکه تا چه ميزان برحرکت عمومى و گسترش آزادى ها در جامعه نقش داشته و تأثيرگذار بوده، يا اينکه کدام گروه از نيروهاى اجتماعي، بيشترين بهره را از اعتراضات آنان کسب کرده اند و يا خواهند کرد، مقوله ايست که مستقلاً بايد در چارچوب« نقش دانشجويان در جوامع روبه توسعه» و در ابعادی مختلف، يعني درجه وابستگى آنان به خانواده، نقش و حضورآنان در سازمانهاى اقتصادى و اجتماعى، متوسط زمانى تحصيل و سوابق بجاى مانده از فعاليتهاي اجتماعى ـ سياسي، ارزيابى گردند؛ معذالک در جامعه ما اين جريان همواره مورد توجه اپوزيسيون و حاکميت بوده ، چنانکه امروز نيز یرخی از گروه ها ميکوشند که اين جنبش را چون زائده اى، بدنبال خود بکشند.
چند سال پيش، يعنی بعد از واقعه هيجدهم تيرماه، گروهی تلاش کردند تا يک بحث انحرافی را در مطبوعات دامن بزنند مبنی براينکه قبل از انقلاب، حرکت دانشجويان مستقيماً برجامعه تأثيرگذار بود و پس ازآن، جامعه است که به روند آن سمت و سو ميدهد. اينکه کدام اهداف و اغراض سياسی در پس چنين جملاتی پنهانند، خود بحث ديگريست. اما، فهميدن ماهيت کلام، يعنی تأثيرگذاری و تأثيرپذيری، برای نسل جوان کشور، خصوصاً دانشجويان الزامی است. سعی می کنم از ميان مسائل بيشمار، تنها به دو نکته اشاره کنم:
بديهی ترين نکته غير قابل تعارف اينکه جنبش دانشجويى، جوان، آرمانخواه و فاقد طبقه بندى اجتماعى بوده و همين خصوصيات موجب افزايش راديکاليسم درون جنبش می گردد. بزبانی ديگر، اصطلاحاً می گويند که اهل محاسبه سود و زيان نيست. چنين جنبشی در کليت خود، خصوصاً در مقطع سال 32 ، چگونه قادر بود بر کّل جامعه تأثيرگذار باشد؟ اگر اين جنبش فاقد تأثيری گذاری اساسی و لازم برجامعه است، پس علت اصلی يورش ارتش به دانشگاه را در 16 آذر، چگونه می توانيم توضيح دهيم؟ بنظر من سفر نيکسون به ايران بهانه ای بيش نبود. اگر آن روز ارتش به دانشگاه يورش نمی بُرد و دانشجويان تظاهرات گسترده ای هم راه می انداختند ـ چنانکه در هيجدهم آذر، تظاهرات وسيعی عليه نيکسون برپا شد؛ تأثير چندانی برفرآيند سياسی نداشت. علت اصلی را بايد در تظاهرات موضعی ای که از فردای کودتای 28 مرداد در خيابانهای تهران برپا می شدند، خصوصاً در ماه آبان و اوج آن، تظاهرات عمومی ای که در روز بيست و يکم آبان برگزار شد، جستجو کنيم. آميخته شدن راديکاليسم دانشجويی با تجارب و تمايل گروههای مختلف اجتماعی، تهديدی جدی بودند و تداوم آن می توانست منجر به سقوط حکومت برخاسته از کودتا گردد. هدف از يورش به دانشگاه اين بود که ميان دانشجويان و مردم فاصله ايجاد شود.
پيش از اين، در مقاله «جمهوری ايرانی، تمايل يا واقعيت؟» توضيح دادم که استبداد، تنها ستم، زور، اجحاف و همه مقوله هايی که در رديف نقض حقوق مردم جای می گيرند را به جامعه عرضه نمی کرد؛ بلکه تخم آرمانخواهی را نيز در ذهنيت بکر مردمش می پاشيد. چرا که در يک جامعه آرمانخواه، نظر، آراء و انتخاب مردم، هرگز بر زمينی که مکانی برای زندگی است، سفت نمی گردد. در نتيجه جدايی دانشجويان از مردم، آنها را بسمت آرمانخواهی سوق ميداد و دانشجويان آرمانخواه نيز ديگر نيازی به مردم نداشتند. هدف يورش هم پياده کردن چنين تئوری و نقشه ای بود که طرح آن پيشاپيش و با راهنمايی دولت آمريکا آماده شده بود منتهی، دولت کودتا صلاح را در آن ديد تا در روز 16 آذر، بعنوان سپاس و خيرمقدم، تعدادی را در زيرپای نيکسون قربانی کند.
دومين نکته، هدف غائی يورش ايجاد تفرقه و چند دستگی در ميان دانشجويان بود. طبيعی است که تشديد راديکاليسم جنبش دانشجويی، گروهی از خانواده ها را نگران می ساخت و فشار و سختگيری آنان را نسبت به فرزندانشان، بيشتر می کرد. تأثيرات سرکوب دولت و سخت گيريهای خانواده، در مجموع می توانستند بستر درگيريهای درون دانشگاهی را آماده سازند. اما يورش رژيم، تصادفاً دانشجويانی را نشانه گرفت و بر زمين انداخت که وابستگی های سياسی مختلفی داشتند و خون آنها حاوی پيامی شد که گلوله های استبداد، توجه ای به گرايش ها و تمايلات مختلف ندارد و همه را نشانه گرفته است. تأثير اين پيام چنان بود که هشت ـ نُه سال بعد، دانشجويان، بدون آنکه آلوده دسته بنديها و اختلافات حزبی درون جبهه ملی گردند، مستقلاً حرکتی را با شعار «اصلاحات آری، استبداد نه !» سازمان دادند.
طبيعی است که حرکت های اجتماعی، برحرکت دانشجويی تأثيرگذار خواهند بود. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما موضوع اصلی و گره ای استقلال جنبش است که بنظر من قبل از انقلاب، جنبش دانشجويى، همواره مستقل بود و به همين دليل هم بسيج گر و گسترده عمل ميکرد. آنان تکثر را، براساس قاعده « اتحاد، مبارزه ، پيروزى» در درون خويش به رسميت شناخته بودند و تلازم ميان بخشهاى مختلف عقيدتى و سياسى در جنبش دانشجويى را جدى مى شمردند. راز موفقيت و تأثيرگذارى آنان از همينجا نشأت ميگيرد.
فاجعه از زمانى آغاز گرديد که جامعه توده وار قصد تأثيرگذارى برجنبش دانشجويى را داشت. و يا دقيق تر بگوئيم که نخبگان اسلامى قصد داشتند از طريق بسيج توده اى، جنبش دانشجويى را لگام زنند. نتيجه چه شد؟ ابتداء دانشگاه را تا سطح مسجد تنزل دادند و در آن محيط نماز جمعه برپا ساختند و بعد از مدتى که به ناکارائى اين عمل واقف گشتند که بيش از پيش، دانشجو را از نماز و ... گريزان کرده اند، ريختند و زدند و کُشتند و سپس درب آنرا بستند.
همه اين بگيرو ببندها ، يا بازگشائى مجدد و عبور دانشجو از فيلترهاى چند جداره، يک توضيح ظاهرى که با توجيهات اسلامى کردن دانشگاه خود را مى آراست، و يک نتيجه گيرى محتوايى را در اين دو دهه از خود بيادگار گذاشت، که دانشجوى امروزى بدون درس يابى از آن، نمى تواند گامهاى استوارى در جهت تحقق اصلاحات بردارد. وحدت حوزه – دانشگاه، در واقع آن تخيلات گم شده اى بود که قصد داشت دانشگاه را تا سطح يکى از مدارس حوزه هاى علميه قم، تنزل دهند. شکوفايى انديشه را در آن باغ علم پرور، بگونه اى بخشکانند تا روزى که گرايشات افراطى کليشه اى (Stereotype) جانى تازه يابند و خط توليد فارغ التحصيلان متحدالفکر و نظر، راه اندازى شوند. مواد اوليه چنين کارخانه اى، تنها از طريق سهميه بندى قابل تأمين بود، آنهم نه از ميان جوانانى که بجاى تحصيل، درپشت سنگرهاى خط اول جبهه قرار گرفتند و بهترين و باطراوت ترين ايام زندگى را بخاطر تأمين منافع تجار محترم مسلمان، در طبق اخلاص نهاده بودند؛ نه ! بلکه از ميان اعوان و انصار مقرّب درگاه ولايت!
اينکه در سالهای اول انقلاب، بخشی از مسئولين کشور به چه مى انديشند، نه مسئله ی کل دانشجويان بود و نه کسی با دانشجويان نمازگزار در درون دانشگاه، مشکلى داشت. هرکسى آزاد است براساس اعتقادات دينى خويش آداب و مراسم مربوط به آن را مثل گذشته بجاى آورد. سخن دانشجويان طرفدار « سکولاريزم» هم نه نماز، بلکه هرچه بيشتر علمى و منطقى کردن سياست در جامعه و دانشگاه بود.حرف حساب اکثردانشجويان در همان روز چنين بود که به لحاط متدولوژى، ما وظيفه داريم توجه خودمان را معطوف به نهادهاى نوپا و تازه شکل گرفته درحکومت کرده که آيا روند توليد، توزيع و گردش قدرت در آنها دمکراتيک هستند يا نه؟
طبيعى بود که اين سخنان، متناسب باهمان فرهنگ و زبانى که از دل انقلاب برخاسته بودند، تُند و پرخاشگرانه و در محيط دانشگاه، همراه با شورجوانى، برزبانها جارى ميشدند و احدی هم انتظار نداشت تا دانشجويان مسلمان، که غرق در رؤياها و آروزهاى برپايى مدينه فاضله بودند، چنين مسائلی را پذيرا شوند. اين عدم پذيرش، نه جرم بود و نه گناه کبيره! چرا که آشکار بود که آنها در پيش برد ايده ها و سياست ها، کوچکترين نقش را در سياستگذاری داخلی نداشتند. اما همه آنان از نظر اخلاقى که نسبت به مردم، ميهن و منافع ملى متعهدند، درست بود که دراين زمينه مى انديشيدند. از اين نظر خطاب ما امروز به دانشجويانى که در انقلاب فرهنگى بعنوان مجريان سياست گروهى ازنخبگان اسلامى، نقشى اساسى داشتند و هم اکنون، عليرغم درک واقعيات و برملاء شدن ابعاد ضرر و زيان آن، بقصد انکار، لجاجت مى ورزند، خطابى است کوتاه و بسيار ساده : مسأ له مرکزى در انقلاب فرهنگى، زير پا نهادن به قواعدى بود که ساليانى دراز، جنبش دانشجويى برپايه هاى آن استوار بودند. دانشجويان مسلمان، چنين قاعده ای را ناديده گرفتند.
مهم نيست که دولت مردان اسلامى به چه مى انديشيدند. طبيعى است که هيچ دولتى راضى نخواهد شد تا نيروى مزاحمى ( البته بزعم آنها) را در کنارخويش جاى دهد، حتى آقاى خاتمى! دانشجوى مسلمان، قبل از انديشيدن به دولت، شوراى انقلاب و حتى رهبرى، وظيفه داشتند پيشاپيش در مورد دانشجويان، بعنوان نيروهاى مستقل از قدرت بيانديشند، و آنان را مورد حمايت قرار دهند! حتى فرض کنيم که يورش به دانشگاه، توجيه فتواى رهبرى را هم يدک ميکشيد، باز هم دانشجوى مسلمان، از نظر عرفى و شرعى، مجاز به اجراء آن نبودند. تفاوت زاويه نگاه دانشجوى مسلمان با مردم عادى و عامى در اينجاست که او ابتداء، فتاوى را در انطباق با علم، عقل و منطق قرار ميدهد و سپس براى تحقق آن قدم برميدارد. اتفاقاً يکى از نگاه ها وبرداشت ما از اصلاحات، همين نکته ايست که اشاره گرديد و اکنون گروهى از روشنفکران اسلامى ميکوشند تا آنرا در جامعه سرايت دهند و عموميت بخشند. فراموش نکنيم که در چهار سال گذشته، بارها رئيس جمهورخاتمى به اين موضوع اشاره کردند که خطر نگاه ارتجاعى به دين که درآن اعتنايى به سرنوشت، پيشرفت و حرمت بشر و نوآورى نمى شود، جامعه ما را با ناکامى هاى فراوانى روبه رو کرده است.
دانشجوى مسلمانى که ادعاى مبارزه پيش از انقلاب را داشت، حتى فرض کنيم شعاع و دامنه فعاليتش بسيار محدود و مختص به همان دانشکده اى بود که در آنجا درس ميخواند، با همين اندوخته ناچيز، باز انتظار ميرفت تا از يکسو معنى « جنبش» را ميفهميد، و از سوى ديگر فرمول رابطه ی سرکوب جنبش دانشجويى، مساويست با استقرار حکومت استبدادى را بطور دقيق درک ميکرد! اتحاد، مبارزه و پيروزى، آن قرار داد پايه اى بود که دانشجويان بزرگ نيا، قندچى و شريعت رضوى، باخون خويش زيرچنين سندى امضاء نهاده اند. آنان ميخواستند به نسل آينده ثابت کنند که هيچ گروهى حق ندارد جنبش دانشجويى را منحصر بخود دانسته و آنرا مقيد سازد. هيچکس هم ادعا نکرد که روزدانشجو، روزى است که به گروههاى اسلامى، جبهه ملى يا حزب توده تعلق دارد! گرچه جان باختگان، وابستگى هاى مختلف سياسى ـ تشکيلاتى و عقيدتى داشتند؛ اما کدام مبتدى سياسى نميداند که جنبش ميدانى است گسترده با کميتى بيشمار، و متنوع از لحاظ ايده ها و افکار؟
اگرچه ائتلاف ضد استبدادى پيش از انقلاب، بدليل اينکه گروهى باتصاحب اهرمهاى قدرت، و زيرپا نهادن بسيارى از اصول مورد توافق عمومى، قصد داشتند مستبدانه برديگران فرمان رانند؛ گروهىباراه و روشهاى کج دار و مريز، براى سهيم شدن در قدرت چانه ميزدند؛ و گروهى نيزعليرغم فداکاريها و جانفشانى ها، دستهاى نامهربان سايرين را برسينه هاى خود لمس ميکردند؛ جامعه داشت در تب و تاب بحرانى تازه مى سوخت، و صد البته شعله هاى آن، فضا و محيط دانشگاهى و جنبش دانشجويى را نيز دربرميگرفتند. معذالک، يک اميد کورسو ميزد و تاحدودى اين انتظار محسوس بودکه درمورد استقلال دانشگاه و عدم دخالت دولت در امورآن، همه گروهها نظر واحدى دارند. اما ناگهان گروهى از ميان آنها، ساير دانشجويان را دور زدند ( همچنانکه امروز در مقام اصلاح طلب، مردم را دور ميزنند) و بازيچه دست سياستمداران و پرچمدار انقلاب فرهنگى شدند.
مسأله کليدى اينجاست که آيا آن روزها چنين ظرفيتى در بين دانشجويان وجود داشت که اين موج سهمگين را، که همه را از سر راه مى روبيد، با کمترين هزينه از سر بگذرانند؟ اگر تاريخچه و علت اصلى اين تهاجم را که با سفر هاشمى رفسنجانى به شهر تبريز و بازديد از دانشگاه آنجا آغاز گرديد، بررسى کنيم، در صورت عدم تمکين دانشجويان مسلمان، در برابر آنانى که قصد داشتند به شيوه ستيزه جويانه و خونين دانشگاهها را تعطيل کنند، آرى .
جوهر کلام نيز در همينجا ست. اولين وظيفه دانشجويان تشخيص موقعيت، جايگاه و استقلال خود در جامعه مدنى است. اگر چنين شناختى وجود داشت، هرگز سياستمدارى مانند آقاى رفسنجانى، قادر نبود تا از احساسات آنان سوء استفاده کند و نه تنها در آن مقطع، بلکه پس از آن نيز تعدادى را بعنوان بخشدار، فرماندار، مشاور يا معاون استاندار، درنقاطع حساس کشور بگمارد تا از يکسو سياست انحصارگرانه خويش را پياده سازد و از سوى ديگر، با دادن سهم شير، آن چند جوان را آلوده گناههان خود کرده تا دهان شان را براى هميشه ببندد و راز اين توطئه آشکار نگردد.
ممکن است خوانندگان نکته سنج معترض شوند که دانشجويان، بدليل موقعيت سنى و شورجوانى پتانسيل چنين خردى را دارا نيستند و نبايد بيش از اين از آنان انتظارداشت. اتفاقاً نگارنده اين سطور نيز غير از اين نمى انديشيد و حتى فراتر از آن معتقد است که نبايد آنان را آلوده غرض ورزيهاى سياسى کرد. بايد اين امکان را بوجود آورد تا از طرواتهاى جوانى خويش، نهايت بهره را ببرند و همانند دوران ما، عمرشان در سلولهاى تنگ و تاريک سپرى نگردد. اما اين تنها يک وجه قضيه است . گرچه دانشجويان در موقعيتى قرار گرفته اند گاهى چپ و زمانى راست ميزنند و يا چون آئينه اى شفاف، کاستى ها و نارسايى ها را در همان لحظات دريافت، بازتاب ميدهند؛ معذالک فراموش نکنيم که آنان در جايگاهى قرار گرفته اند که بصورت فردى يا جمعى، موظفند تا نسبت به اعمال خويش تجربه کسب کرده و آنرا به دانشجويان جديد و تازه نفس ، انتقال دهند. اگر بدون اندوخته فارغ التحصيل گردند، نه درسازمانهاى اقتصادى ـ اجتماعى ميتوانند مثمربه ثمر باشند و نه در شرايط سياسى حاد(مثل شرايطى که هم اکنون جامعه ما گرفتار آنست) قادر به تشخيص موقعيت و سمت عمومى حرکت جامعه اند و نميتوانند متناسب با منافع ملى، موضع بگيرند.
وانگهى، بدور از شهامت مدنى، شهامت دمکراتيک، چگونه قادرند جامعه مدنى را به معنى واقعى تحقق بخشند؟ آن دانشجويى که خواستار رعايت و محترم شمردن حقوق مدنى و شخصى خود ازطرف دولت يا ساير ارگانهاى قضايى و اجرايى است آيا چنين حقى را براى ديگران نيز قائل است؟ اگر چنين کرد و براى مخالفين رأى و نظر خويش ارزش و اعتبارى قائل گرديد، آن وقت ميشود گفت که او و سايرين اختلافات درونى را برسميت شناختند و گامى اساسى درعرصه استقلال برداشتند! مفهوم و معنى استقلال، آيا غير از اين است که هردانشجويي در محيط دانشگاه، پيش از اينکه به وابستگى هاى خانوادگى، گروهى وتشکيلاتى خويش بيانديشد، موظف است ابتداء توجه خود را معطوف به منافع جمعى دانشجويان و محيط دانشگاه نمايد؟ مادامى که اين مقولات براى دانشجويان لاينحل باقى بمانند و از آن همه ستم هاى خُرد و کلانى که گاه و بيگاه، و در تمام موارد بناحق، برآنان رواء داشتند، تجزيه و تحليل نگردند و از آن تجربه کسب نکنند؛ جنبش دانشجويى همچنان از داخل ضربه پذير و از بيرون غير قابل دفاع است! من هنوز معنى اين سخنان را درنمى يابم که به چه دليل بعد از واقعه هيجدهم تيرماه ۷۸، از طرف تعدادى از دانشجويان، منوچهر محمدى، بعنوان عنصرى ضد انقلاب معرفى ميگردد؟ براى اينکه واکنش او با خواست برخى اصلاح طلبان دولتی مطابقت نداشت؟ چه کسى گفته که دانشجويان بايد تابع منافع خاصى باشند و همواره از آن دفاع کنند؟ ضرورت سنى و شرايط جوانى حکم ميکند تا آنان در تمامى لحظات شور جوانى را در معرض تماشاى عموم بگذارند. مشکل را نبايد در اعمال محمدى ها جستجو کرد، بلکه بايد آنرا در حاکميت و در سيستم موجود ديد که هيچ شورى را برنمى تابد و از آن قربانى ميگيرد!
دانشجويان بايد در جستجو و کشف مکانيسمى باشند تا اين تجارب را بدون کم و کاست، و بدور از غرض ورزى و تنگ نظرى، به گروههاى جديدى که وارد دانشگاه ميشوند، به بهترين وجه ممکن انتقال دهند. چرا؟ بخاطر اينکه نيروهاى خارج از دانشگاه، حتى فارغ التحصيلانى که بعنوان شاهدان عينى در محيط دانشگاه حضور داشتند، بدليل پيچيدگى زندگى در ايران و معضلات اجتماعى فراوان، مضافا بدليل گسست کامل آنها از آن محيط، نه حاضرند به مخيله خويش فشار آورند و اگر هم فرض کنيم که آن مسائل را بياد دارند، باز هيچگونه امکانی برای انتقال آن وجود ندارند. مي ماند نيروهاى حرفه اى و سياسي که آنان نيز مطابق استاندارد هاى خود، آنرا انتقال ميدهند که چه بسا از ميان چنين انتقالى، دانشجويان، خواسته و ناخواسته، با فاجعه اى روبرو گردند.
از آنجائيکه متوسط زمان تحصيلى در دانشگاههاى ايران بين ۵–۴ سالند و در مقايسه با دانشگاههاى اروپا، دانشجوى ايرانى زمانى که در جايگاه يک جوان پخته و باتجربه قرار ميگيرد، مجبوراست دانشگاه را بدليل فارغ التحصيل شدن ترک کند و اين سنگر را به ديگران که تازه از راه رسيده اند، واگذارد؛ واگر پيشاپيش، مکانيسمى موجود نباشد تا او بتواند راديکاليسمى که مقتضاى سنى و جوانى اند، آنرا باتجربه تلفيق کند، آنوقت مجبورند براى هرمطالبه اى از دروازه سياست بگذرند و براى کوچکترين نرخى بزرگترين هزينه ها را متحمل شوند.
همانگونه که در با لا اشاره نموده ام، بدليل عدم حضور علنى احزاب سياسى، و يا بدليل عدم وجود يک جنبش دمکراتيک سابقه دار در ميهن، طبيعى است تمامى حرکت هاى دانشجويى، با معيارهاى سياسى سنجيده شوند و بيش از اندازه به آن بهاء خواهند داد تا بصورت نگينى بدرخشد و مدتى چشم را خيره سازد. درخشش هرحادثه اى، در فرهنگ سياسى گروهها و احزاب، مفهومى خاص را ميرساند و قبل از اينکه چنين واقعه اى ازدريچه نگاه انسانى طرح شوند، تمايلات و نيازهاى سنى اين نسل جوان را دريابند، و خسارات ناشى از اين حادثه را هم بر روح حساس آنان و هم برپيکر جامعه، دقيقاً ارزيابى کنند؛ از زاويه تسويه حساب هاى سياسى، عنوان ميگردند. مضافاً بعد از انقلاب، ما با پديده تازه اى نيز روبرو هستيم. جوانى که در ميهن ما پا را به محيط دانشگاه ميگذارد، صرف نظر از وابستگى اقتصادى که مجبور است گاه گاهى متابعت از پدر داشته باشد، بايد ديد که از کدام بخش از جامعه برخاسته و تحت تأثير کدام پدر است. پدرى که متعلق به جامعه « خودى» نيست و بيش از دو دهه است که اين بى عدالتى را به فرزند انتقال داده و او راعليه چنين نظامى تربيت نموده، استعداد آنرا دارد تا از هرجرقه کوچکى، شعله ور گردد. اما بخش ديگر که فرزندان خوديها هستند، از نظر سياسي ـ اجتماعى، بدليل مؤلفه هايى که در بالا برشمرديم، همواره در معرض خطرى تهديد کننده قرار گرفته اند و چه بسا اکثراً و ناخواسته به زير قيد و بندهاى « پدر خوانده » اى کشيده شوند. پدر خوانده ها نيز يک هنر بيشتر ندارند: وقتى در عرصه سياست، با بن بست روبرو ميشوند، فرزندان را براى کين خواهى و انتقام بسيج ميکنند!
سخن کوتاه، انتخابات مجلس هفتم در پيش است. نقشى را که دانشجويان در انتخابات قبلى داشتند، بعنوان تنها نيروى اميدوار، انکار ناپذيراست. هرگروهى ميکوشد تا بخشى از آن نيرو را براى انتخابات بعدى پشتوانه داشته باشد. مسلماً هرچه به روزهاى انتخابات نزديک ميشويم، فشار گروهها از طريق تشويق، ترغيب و تحريک بيشتر خواهند شد و اگر دوستان جوان ما، اصل اول استقلال را که رقابت و مشارکت در تعيين سرنوشت سياسى را براى همگان آزاد ميداند، رعايت نکنند؛ آنوقت نه تنها گرفتار درگيريهاى بى مورد، و تاحدودى خواست جناح ها ميشوند، بلکه پس از انتخابات، به آسانی قادر نخواهند بود آن اتحاد ضرورى و لازم را براى تحقق استقلال دانشگاه، کسب کنند.
ابراز نظرات شخصى و اظهار مخالفت يا موافقت علنى بنفع کانديدايى خاص، جزء حق طبيعى و ابتدائى هرفرد محسوب ميشود. اما پيش از هر تصميمى، دانشجويى که قدم به عرصه سياست ميگذارد، با اين اميد که جامعه مدنى و دموکراتيک را مطابق استاندارد بين المللى در ايران متحقق سازد، بايد آگاه باشد که نبايد ابزار دست اين و آن شود و جزء حاشيه امنيتى نخبگان محسوب گردد. تجربه چند سال گذشته و جمعبندى از کليه حوادث و درگيريها، بارديگر اين اصل پايه اى را به اثبات ميرساند ماداميکه گروههاى اجتماعى در پائين شکل نگيرند ونهادينه نشوند، هيچ تحولى در کشور صورت نخواهد گرفت. دانشجويى که اين اصل را بفراموشى بسپارد، طبيعتاً نمى تواند انتخاب درستى داشته باشد. ورود به کارزار انتخاباتى، پيش از هرچيز بايد در خدمت و در راستاى اهداف صنفى ـ سياسى تان قرار گيرد. دانشجويى که نداند در انتخابات آينده بدنبال چيست و از آن چه انتظارى دارد، بهتر است پا پس کشيده و شرکت نکند. چرا که در نيمه راه، بدليل ترديد در تحقق جامعه مدنى يا ثبات ولايت مطلقه فقيه، اينکه کدام را ترجيح دهد، وا مى ماند و در پايان نيز دست به اعمال غير بهداشتى ميزند.
هرکسى آزاد است تا راه آينده سياسى و اجتماعى خود را باختيار انتخاب کند وزندگيش را بر اساس آن شکل دهد. اما ناگفته نماند که در کشور ما، ورود دانشجو به دنياى سياست، پيش از اينکه نشانه تمايل نسل جوان باشد، تحميل شرايط بيمارگونه جامعه است. او تحت تأثير عوامل مختلف، قدم درعرصه سياست ميگذارد و خواسته و ناخواسته، کوله بارى را برشانه هايش ميکشد که مردان چهل ساله، آنانى که در يک جامعه طبيعى ونرمال زندگى ميکنند، هرگز ـ حتى براى لحظه اى، زيربار آن نخواهند رفت . کافيست نگاهى (حتى سطحى و گذرا) به روزهاى پيش از دوم خرداد داشته باشيم که چگونه در غياب احزاب و ديگر سازمانهاى سياسى و اجتماعى، نقش دانشجويان ، بعنوان مرجعى نوظهور و مهم در تحولات کشور برجسته ميشود. اينکه دو ميليون دانشجو، همسو و هم جهت تنها براى يک کانديدا، رابطه خود را بامردم نزديکتر و تنگ تر ميکنند، در واقع وظايف احزاب را برعهده ميگيرند، که در صورت تداوم ميتواند مخاطرات عديده اى را بدنبال داشته باشد. فشارهاى روانى و سنگين حکومت، دولت و جناح ها و حتى گروههاى افراطى، در چند ماهی که گذشت، نشانه آنست که باز هم دانشجويان می توانند نقش تعيين کننده اى در اين دوره از انتخابات داشته باشند، بخشى از نيروهاى جامعه را بسيج کنند و بنفع نامزدى خاص سمت دهند.
اين مسئله واقعيتى است انکارناپذير و کارى هم نميتوان کرد. درست بود که نيروهاى اصلاح طلب ، بجاى تسخير قدرت ، ابتداء پايه هاى خود را در جامعه بصورت يک حزب اپوزيسيون محکم ميکردند، رابطه خود را با بخش هاى مختلف مردم تحکيم مى بخشيدند و سپس وارد کارزار انتخاباتى و تسخيرکرسى هاى مجلس مى شدند. البته اگر چنين اشتباهى تا همينجا بپايان ميرسيد، باز جاى اميدوارى بود که از اين پس قدمهاى اساسى برداشته شود؛ اما آنان با کشيدن جنبش هاى مردمى ( از جمله تشکلهاى دانشجويى ) به زير چتر دولتى، ميخواهند خطاى جبران ناپذيرى را مرتکب شوند.
دامنه بحث را نبايد به حضور فعال دانشجو در انتخابات دوره هفتم مجلس، يا عدم فعاليت در اين زمينه محدود کرد. بلکه بايد آنرا انکشاف داد و عوارض ناشى از آن را بعنوان يک آسيب اجتماعى، که دانشجويان با شور و شوق جوانى ( هرچند نيک خواهانه و پاک دلانه ) درمقام « مرجع » ظاهر ميگردند، يادآورى نمود. وانگهى، چنين وضعى براي دانشجويان نيز مخاطره آميز خواهد بود. هم اکنون از لابه لاى اخبار، بآسانى ميتوان حدس زد که گروهى با فضا سازى ساختگى و مصنوعى، قصد دارند دانشجويان را در تقابل با همديگر قرار دهند تا بتوانند سياست تفرقه آميز را درمحيط دانشگاه حاکم کنند.