جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲

حلوای اصلاحات


شب جـمعه مـن بـدون ريا
پختم از بهر مردگان حلوا
نيمه شب، وقتی که خوابيدم
خواب هرگز نديده ای ديدم
خواب ديدم که ناگهان پدرم
زنده گشت و مشت زد بسرم
گفتم آخر پدر گناهم چيست؟
گو تو برمن که اشتباهم چيست؟
گفت: حلوای تو عليلم کرد
خوار و پژمرده و ذليلم کرد
جنگ اينجا بر سر حلواست
آن قرائت که پخته ای دعواست
طعم اصلاح، مايه رانتی بود
بوی آن روح مردگان افسرد
ای پسر بعد اين مکن خيرات
به محمد، خاتمی بده صلوات

هیچ نظری موجود نیست: