روز گذشته، يعنی روز بعد از برگزاری مراسم شصتمين سالگرد آزاد سازی اردوگاه «آشويتس» و گرامی داشت خاطره قربانيان اين اردوگاه، نئوفاشيست های شهر برلين، راهپيمايی و دمونستراسيون نسبتاً بزرگی را تدارک ديدند و برگزار کردند. حرکت نئوفاشيست ها، نه تنها فشارهای سياسی مختلفی را از جانب اتحاديه اروپا متوجه دولت آلمان خواهد ساخت، بلکه موجی از نگرانی ها و ابهام هايی را که هم اکنون در جامعه ی دموکرات و مُدرن آلمان به راه انداخته است، به يکی از موضوعات بسيار مهم و نيازمند تحقيقی همه جانبه مبدل می سازد. و اتفاقاً، پيشاپيش و شب قبل از راهپيمايی، چند کانال تلويزيونی آلمان ميزگردهايی را برگزار کردند که شرکت کنندگان، در ارتباط با رشد نئونازيسم در همسويی با تمايلات بخشی از نيروهای نسل جوان، بنحوی می خواستند تا آن گذشته را [جنايات اردوگاه آشويتس] با آينده پيوند بزنند.
تا آنجائيکه بخاطر دارم، از همان ايام کودکی در زير گوش های مان می خواندند که گذشته، چراغ راه آينده است. اما با بسياری از گذشته های مبهم، تاريک و استفهامی که در اکثر موارد هم تحريف شده، آيا می توان راه آينده را روشن ساخت و چشم انداز را ديد؟ يک تعريف علمی می گويد که هر پديده يا حادثه ای تحت تأثير عناصر مختلفی است و از ترکيب آنهاست که آن حادثه تاريخی [مثبت يا منفی] شکل می گيرند. با شناخت اين عناصر و تحليل دقيق و روشن از آنها، می توان پرتوی برگذشته انداخت و آنرا از ابهام و تاريکی رهايی داد. از اين منظر، پرسش مهم و تاريخی اين است که چه عواملی تولد و وجود اردوگاه هايی مانند آشويتس را ممکن و توجيه می کردند؛ جنگ يا ايدئولوژی و يا هر دو؟
جنگ و ايدئولوژی، دو عنصر مهم و دوپای ثابت و پايدار تاريخ هستند، و تا اين لحظه، نه تمدن و نه دموکراسی، هيچ يک نتوانستند از نقش و قدرت تخريبی آنها در تاريخ بکاهند. ايدئولوژی، جنگ را می پروراند و توجيه می کند و خود، از شکست يا پيروزی هر جنگی، زندگی دوباره می يابد. از آنجائيکه تاريخ را انسانها رقم می زنند، پس اين دو عنصر در کُنه وجود همه انسانها لانه دارد و بدخيمی يا خوش خيمی آن، در مجموع به شرايط و فضايی وابسته اند که ما در آن تنفس می کشيم و زندگی می کنيم.
از طرف ديگر، بعضی ها براين اعتقادند که رهايی از ايدئولوژی و ستيز با مخالفان، دست کم در شرايط کنونی بهيچوجه مقدور نيست و مدعيان مخالف ايدئولوژی، تنها عينک ايدئولوژی را عوض کرده اند نه اينکه از آن رهايی يافتند. دلايل مختلف و ديگری نيز مبنی برسخت جانی ايدئولوژی وجود دارند که اگرچه انکار آن دلايل ظاهراً کاريست بسيار دشوار، اما پاسخ دادن به آنها نيز، غير ممکن نيست. مهم اين است که نخست، معياری برای تحقيق و ميزانی برای سنجش داشته باشيم. دوم اينکه جهان و مردمش را اينهمانی نبينيم. اگر در خود تغييری را مشاهده می کنيم، اين تغيير ناشی از شرايط و نيازهای کنونی جهان متحول يافته است و به تبع آن، بخشی از مردم [اگر مقوله کميت را ناديده بگيريم] باخاستگاه های مختلف، در گسترش چنين تحولی سهيم، همراه و هم جهت اند.
بديهی است که آن همسويی، نه تنها تفاهم بيشتری را ميان طبقات مختلف موجب ميگردد و همين تفاهم، پايه و علت مهمی برای تغيير نگاههايی که پيش از اين فقط ستيزه و جدايی را می ديدند خواهند شد، بلکه موجد انگيزه های اساسی و انسانی نيز هستند که تنها «ما» و آنهم با کمک همديگر، می توانيم مشکلات و نابسامانی های جهان کنونی را حل و چاره انديشی کنيم. در واقع، هم مقولات امروزی معنا و مفاهيم تازه ای را توليد می کنند و هم روشنفکران، کارگران و حتی سرمايه داران امروزی، با ديروز و حتی گذشته نزديک، تفاوت فاحشی دارند. مخرج مشترکی که اين سه نيروی مختلف و متخاصم ديروزی را به هم پيوند می دهد، احترام و بهاء دادن به همه ارزشهايی است که تحت عنوان انسان و انسانيت، می شود آنها را فرموله کرد.
تفکيک کردن و ارزش گذاری جديد، همه پديده ها را شامل ميگردد و از اين منظر، مجبوريم ميان نئوفاشيست های امروز، با گذشته تاريخی که می شناختيم، تفاوتی قائل گرديم. اگر فاشيسم، ايدئولوژی ناسيوناليست ناب و نژادپرستانه بود، نئوفاشيسم، واکنشی است در برابر ديگر ايدئولوژيهای مسلط که طی شصت سال گذشته، مردم آلمان را به زير شليک آتشبارهای خود گرفته اند و سرکوب می کنند. از نگاه مردم جهان، هنوز دو نسل بعد از جنگ جهانی دوم، گويا همچنان صليب شکسته را برپيشانی دارند. در شهرهايی چون آمستردام و پاريس، که از نظر نو آوری، تنوع و ترکيب، به نوعی باز و جهان شهر است، اگر با زبان آلمانی آدرسی بپرسی، حتماً پاسخ خواهيد شنيد که ما با فاشيست ها صحبت نخواهيم کرد. يا اگر ماشينی را با پلاک آلمانی پارک کنی، به احتمال فراوان شيشه اش را خواهند شکست.
چرا دو نسل بعد از جنگ، همچنان محکومند تا تاوان اعمال پدر بزرگان خود را بپردازند؟ آيا چنين شيوه برخوردی انسانی است؟ آن هم ملتی که بيش از يک ميليارد دلار کمک های نقدی و جنسی را بی ريا و تزوير و تبليغ، تقديم مردم محروم و نيازمندی کرد که گرفتار زلزله دريايی شده بودند؟ البته طرح اين قبيل پرسش ها بمعنای ناديده گرفتن ساير عناصری که در شکل گيری نئوفاشيسم آلمان نقش دارند و تأثيرگذارند، نيست و نمی خواهد تا رگه هايی از نئونازيسمی را که می شود در صفوف آنان مشاهده کرد و مثال آورد، انکار کند. اتفاقاً تأکيد مهم و اساسی درباره رشد دوباره نئوفاشيسم در آلمان آنجا است که اين پديده را، همطراز با ساير کشورهای جهان و از جمله فرانسه، هلند، اتريش و ايتاليا قرار دهيم و مقايسه کنيم. من تنها می خواستم در اينجا وجهی را برجسته و نمايان سازم که اولاً، ايدئولوژی ها قدرت ترميم دارند و نمی توانيم آنها را از طريق جنگ، خنثی و نابود سازيم؛ و ثانياً، ابزار ايدئولوژيکی را که ما عليه فاشيسم بکار برده ايم، وقتی نمی توانست در خدمت به انسانها باشد؛ چگونه قادر بود وجدان خفته انسانهايی را که دستانی آلوده به خون داشتند، بيدار سازد؟ حرکت ديروز نئوفاشيست ها نشان داد که شصت سال تلاش مان بيهوده بود و بيراهه می رفتيم. اين درس بزرگی است برای همه ما ايرانيانی که با حکومتی بغايت ارتجاعی و ايدئولوژيک روبروايم.