زير و بالا کردن واژهها، گاهی علتی برای نانويسی میشوند! مثل وضعيتی که الان پيدا کردهام و وامانده و ناتوان، هنوز نمیدانم درباره پنجمين سال تولد وبلاگهای فارسی، از کجا و چگونه آغاز کنم؟ در چنين حال و هوايی بودم که يوسف عزيز با آن شيطنت دوست داشتنیاش، مثل هميشه پابرهنه بر روی خط آمد و راه گشود: «نگاه از روی دست ديگران هم بد نيست گاهی وقتها!».
او که حرف دلش را همواره با زبان فن و تکنيک میزند میخواهد بگويد مادامی که نتوانيد از اين قالبهای بومی انديشی بيرون بيائيد، همچنان اسير واژهها خواهيد بود. بههمين دليل توصيه میکند: بروید بزنید قالبهاتان را درب و داغان کنید، همین!
اگرچه به توصيهی او عمل کردم و دل به دريا زدم و مثل ماجراها و داستانهای ناخدا حميد، و عين کشتی بیلنگر، در دريای وبلاگشهرها، همراه با واژهها، هزاران بار کج شدم و مج شدم؛ اما، موضوع نانويسی و عدم واگويی را، بسيار پيچيدهتر از آنی که فکر میکردم ديدم. اکنون و برخلاف نظر بعضیها که میگويند وبلاگشهرهای فارسی مکانی برای رهايی واژههاست؛ اضافه کنم که بدون پشتوانه فرهنگی، رهايی در بهترين حالتها، فضايی را در برابر ما میگشايد که آشپزباشی از آن تعريفی میدهد که نيازمند مکث کردن و فکر کردن است: «اين دنيای مجازی بلاگآباد، برای تکثير و پرورش سوء برداشت و سوء تفاهم، مثل محيط کشت میماند».
وقتی هم میبينيم که محصول کشت تکتک ما، انباشتی از سوءبرداشتهاست، بیتعارف و خواسته و ناخواسته، دنيای مجازی فارسی زبانها را به جهان وارونگیها مبدلاش میسازيم. همانگونه که فرناز درباره جهان حقيقی هم میگويد: « دنیای عجیبی است...جهان وارونگیها...دنیای پریدنها ... جهشهای عقلانی...عقلانی؟!... دنیای محو شدن میان دو سر افراطی...تا بینهایت...که هر دو سر عجیب شبیه هم شدهاند و من نمیفهمم دعوایشان سر چیست! البته پويا، پختهتر و بدور از هرگونه احساسی توضيح میدهد که: « فراموش نکنیم آنجا که لازم باشد «وبلاگ فرمایشی» هم میتوان داشت، همانطور که مجلس فرمایشی یا حزب فرمایشی و یا حتی سندیکا و اتحادیهی فرمایشی هم میتوان داشت» .
خوب يا بد، پذيرفتن و نپذيرفتن چنين شرايطی يک بحث است ولی، تداوم و تأثير آتی آن بر روحيات حساس جوانان، بحثی است ديگر. چنين وضعيتی يعنی تاراندن! يعنی خاموشی! يعنی سکوت و تنهايی! آنگونه که بهنظرم سارا میسُرايد:
تنها بركهای كه در آن برهنه ميشوم
تنهايی است
آن جا تن میشويم
آوازهايی میخوانم كه واژههاشان را نمیدانم
آيا چنين وضعيتی تداوم خواهد داشت؟ گوشزد معتقد است: «اگرچه امروز بسیاری ناامید از دستیابی به آنچه در نظرشان بود از وبلاگشهر رویگردان شدهاند ولی من بر آنم که اگر در این فضا بتوانیم به تمرین مدرنیته بپردازیم ثمرهاش برای فردایمان بیش از آنی خواهد بود که انتظارش را میکشیدیم». اما مشکل اين رهنمود آن است که بدون آموزش چگونه و چه چيزی را میتوانيم تمرين کنيم؟ پارسانوشت معتقد است کار پيچيدهای نيست اگر واقعا خود فرد بخواهد. او حرف آخر و اوّلش را اينگونه توضيح میدهد: « پارسانوشت خانه من است. چيزهايى در وبلاگ خودم مىنويسم و سعى مىکنم با وقتى که مىگذارم مفيد باشم. برايم مهم است که چيزهايى که در وبلاگم نوشته مىشود بىحاشيه باشد، به درد چهار نفر هم بخورد يا حال و هوايشان را عوض کند. حال و هواى خودم هم با اجازه دوستان مهم است. يعنى خودم هم بايد در حد معقول و مباح لذتى ببرم از اين داستان وبلاگنويسى».
مکثی را که پارسانوشت روی فرد دارد الف. خلاق، با زبانی ديگر و زير عنوان رفتارهای ايرانی چنين توضيح میدهد: « به نظرم تا وقتی که نخوتمان را کنار نگذاریم و اشتباهاتمان را خالصانه نپذیریم این امر شدنی نیست. چیزی که بسیار سخت است چرا که از کودکی در گوشمان خواندهاند که اگر از موضعمان کوتاه بیاییم و اشتباهمان را بپذیریم ضعیفیم و مستحق تحقیر! گفتن لفظ «من اشتباه کردم» برایمان سخت است چه رسد به پذیرفتن آن در باطن» .
با چنين تصويری ـالبته اگر بپذيريم مُشت نمونهای است از خروارهاـ وبلاگشهرهای پارسی، پنجمين سال را پشتِ سر میگذارند. با اين چند نمونه و اشاره، نه قصد داشتم مثل کيوان سیوپنج درجه، « ايدهآل گرايی در ناكامی»ها را توصيف کنم؛ و نه میخواستم غرق روياهای شيرينی بگردم که سرزمين رويايی تصوير می کند:«بعضی روزها خوشرنگند. آبی آسمانی یا شاید رنگ دریا. از همان رنگهایی که بر دلت مینشیند. بعضی روزها متفاوتند. فرق دارند. هم صبح خروسخوان قشنگی و هم غروب دلچسبی دارند. بعضی روزها خاطرهانگیزند. کلی عکس و فیلم ازشان به جا میماند و ما هر وقت آلبوم عکسمان را ورق بزنیم، انگار همان روز دوباره مقابلمان زنده میشود. بر خلاف روزهای خاکستری و تیره که مات و مبهوت به تو نگاه میکنند و ظهرهای گس و منگشان را از کنارت عبور میدهند».
در هر حال زمان اهميت خاصی در جهان امروزدارد. آن را از دست ندهيم! وچه زيبا می گويد مجيد: « امروز اينقدر باد آمد که گویی میخواهد زمين و زمان را از جا بکند! زمين امّا قرص و محکم سر جايش ماند؛ زمان را ديدم که باد به گرد پايش هم نمیرسيد... ».
پ.ن:
چندبار به مطلب «سرزمين رويايی» لينک دادم ولی، نمیدانم چه اتفاقی میافتد که چند سطر از نوشتههای پيش و بعد از آن ناپديد میشوند. با پوزش از صاحب وبلاگ و خوانندگان، آدرس را در ذيل اين نوشته میآورم:
http://www.dreamlandblog.com/2006/09/04/
او که حرف دلش را همواره با زبان فن و تکنيک میزند میخواهد بگويد مادامی که نتوانيد از اين قالبهای بومی انديشی بيرون بيائيد، همچنان اسير واژهها خواهيد بود. بههمين دليل توصيه میکند: بروید بزنید قالبهاتان را درب و داغان کنید، همین!
اگرچه به توصيهی او عمل کردم و دل به دريا زدم و مثل ماجراها و داستانهای ناخدا حميد، و عين کشتی بیلنگر، در دريای وبلاگشهرها، همراه با واژهها، هزاران بار کج شدم و مج شدم؛ اما، موضوع نانويسی و عدم واگويی را، بسيار پيچيدهتر از آنی که فکر میکردم ديدم. اکنون و برخلاف نظر بعضیها که میگويند وبلاگشهرهای فارسی مکانی برای رهايی واژههاست؛ اضافه کنم که بدون پشتوانه فرهنگی، رهايی در بهترين حالتها، فضايی را در برابر ما میگشايد که آشپزباشی از آن تعريفی میدهد که نيازمند مکث کردن و فکر کردن است: «اين دنيای مجازی بلاگآباد، برای تکثير و پرورش سوء برداشت و سوء تفاهم، مثل محيط کشت میماند».
وقتی هم میبينيم که محصول کشت تکتک ما، انباشتی از سوءبرداشتهاست، بیتعارف و خواسته و ناخواسته، دنيای مجازی فارسی زبانها را به جهان وارونگیها مبدلاش میسازيم. همانگونه که فرناز درباره جهان حقيقی هم میگويد: « دنیای عجیبی است...جهان وارونگیها...دنیای پریدنها ... جهشهای عقلانی...عقلانی؟!... دنیای محو شدن میان دو سر افراطی...تا بینهایت...که هر دو سر عجیب شبیه هم شدهاند و من نمیفهمم دعوایشان سر چیست! البته پويا، پختهتر و بدور از هرگونه احساسی توضيح میدهد که: « فراموش نکنیم آنجا که لازم باشد «وبلاگ فرمایشی» هم میتوان داشت، همانطور که مجلس فرمایشی یا حزب فرمایشی و یا حتی سندیکا و اتحادیهی فرمایشی هم میتوان داشت» .
خوب يا بد، پذيرفتن و نپذيرفتن چنين شرايطی يک بحث است ولی، تداوم و تأثير آتی آن بر روحيات حساس جوانان، بحثی است ديگر. چنين وضعيتی يعنی تاراندن! يعنی خاموشی! يعنی سکوت و تنهايی! آنگونه که بهنظرم سارا میسُرايد:
تنها بركهای كه در آن برهنه ميشوم
تنهايی است
آن جا تن میشويم
آوازهايی میخوانم كه واژههاشان را نمیدانم
آيا چنين وضعيتی تداوم خواهد داشت؟ گوشزد معتقد است: «اگرچه امروز بسیاری ناامید از دستیابی به آنچه در نظرشان بود از وبلاگشهر رویگردان شدهاند ولی من بر آنم که اگر در این فضا بتوانیم به تمرین مدرنیته بپردازیم ثمرهاش برای فردایمان بیش از آنی خواهد بود که انتظارش را میکشیدیم». اما مشکل اين رهنمود آن است که بدون آموزش چگونه و چه چيزی را میتوانيم تمرين کنيم؟ پارسانوشت معتقد است کار پيچيدهای نيست اگر واقعا خود فرد بخواهد. او حرف آخر و اوّلش را اينگونه توضيح میدهد: « پارسانوشت خانه من است. چيزهايى در وبلاگ خودم مىنويسم و سعى مىکنم با وقتى که مىگذارم مفيد باشم. برايم مهم است که چيزهايى که در وبلاگم نوشته مىشود بىحاشيه باشد، به درد چهار نفر هم بخورد يا حال و هوايشان را عوض کند. حال و هواى خودم هم با اجازه دوستان مهم است. يعنى خودم هم بايد در حد معقول و مباح لذتى ببرم از اين داستان وبلاگنويسى».
مکثی را که پارسانوشت روی فرد دارد الف. خلاق، با زبانی ديگر و زير عنوان رفتارهای ايرانی چنين توضيح میدهد: « به نظرم تا وقتی که نخوتمان را کنار نگذاریم و اشتباهاتمان را خالصانه نپذیریم این امر شدنی نیست. چیزی که بسیار سخت است چرا که از کودکی در گوشمان خواندهاند که اگر از موضعمان کوتاه بیاییم و اشتباهمان را بپذیریم ضعیفیم و مستحق تحقیر! گفتن لفظ «من اشتباه کردم» برایمان سخت است چه رسد به پذیرفتن آن در باطن» .
با چنين تصويری ـالبته اگر بپذيريم مُشت نمونهای است از خروارهاـ وبلاگشهرهای پارسی، پنجمين سال را پشتِ سر میگذارند. با اين چند نمونه و اشاره، نه قصد داشتم مثل کيوان سیوپنج درجه، « ايدهآل گرايی در ناكامی»ها را توصيف کنم؛ و نه میخواستم غرق روياهای شيرينی بگردم که سرزمين رويايی تصوير می کند:«بعضی روزها خوشرنگند. آبی آسمانی یا شاید رنگ دریا. از همان رنگهایی که بر دلت مینشیند. بعضی روزها متفاوتند. فرق دارند. هم صبح خروسخوان قشنگی و هم غروب دلچسبی دارند. بعضی روزها خاطرهانگیزند. کلی عکس و فیلم ازشان به جا میماند و ما هر وقت آلبوم عکسمان را ورق بزنیم، انگار همان روز دوباره مقابلمان زنده میشود. بر خلاف روزهای خاکستری و تیره که مات و مبهوت به تو نگاه میکنند و ظهرهای گس و منگشان را از کنارت عبور میدهند».
در هر حال زمان اهميت خاصی در جهان امروزدارد. آن را از دست ندهيم! وچه زيبا می گويد مجيد: « امروز اينقدر باد آمد که گویی میخواهد زمين و زمان را از جا بکند! زمين امّا قرص و محکم سر جايش ماند؛ زمان را ديدم که باد به گرد پايش هم نمیرسيد... ».
پ.ن:
چندبار به مطلب «سرزمين رويايی» لينک دادم ولی، نمیدانم چه اتفاقی میافتد که چند سطر از نوشتههای پيش و بعد از آن ناپديد میشوند. با پوزش از صاحب وبلاگ و خوانندگان، آدرس را در ذيل اين نوشته میآورم:
http://www.dreamlandblog.com/2006/09/04/
۶ نظر:
حسن گرامی سلام
برداشتم این است که یکی از دغدغههایت رویگردانی و فراری شدن مردم از وبلاگنویسی است. جوانها طبیعتا حساستر هستند و زودتر عکسالعمل به خرج میدهند. فکر میکنم محفلگرایی از نوع منفی، خودی و غیر خودی کردنها و از همه بدتر به پا کردن جنجال و کار را به گردنکشی و تحقیر و به اصطلاح پتههای دیگران را روی آب ریختن حتی در خصوصیترین مسائل، روحها را بتدریج افسرده میکند و دلزدگی به بار میآورد. همه انگیزه و روحیهی یکسان برای ماندن و تلاش برای رشد کردن ندارند. کسی شاید مانند من و شما نگاهی گذرا میکند و در میگذرد، دیگری ممکن است سرخورده شود. نمونهها متاسفانه کم نیست
شاد باشی
پویا
!سلام پويا عزيز
آنچه که اشاره شد، دغدغه عمومی است. من فقط گوشهای از يک اصل عام و بديهی را ـهرچند غيرمستقيمـ باز کردهام که گسترش وبلاگهای پارسی زبان، يعنی گذار از فرهنگ شفاهی، زيرگوشی و محفلی، به فرهنگی کتبی، شفاف و مسئوليتپذير.
کسی که پا به عرصه وبلاگشهر میگذارد، حداقل بايد اين واقعيت را بپذيرد که برخلاف فرهنگ شنيداری و روايتگونهی حاکم برجامعه ما، احترام به فرديت و رعايت حقوق افراد، مهمترين اصل در فرهنگ نوشتاریست. فعل آنها، تخريب اين يا آن وبلاگ نيست، بلکه به نوعی خودتخريبی حقوقی نيز هست. يعنی به چالش طلبيدن و زيرپا نهادن حقوق فرديت.
!شاد و موفق باشيد
سلام...خوبی آقای درویش پور....این معضل برای خیلی ها پیش میاد....بنظرم نباید به خودمون سخت بگیریم.....هر چه که از دل بر میاد رو بدون کم و کاست بنویسسیم....و نترسیم حتما بر دل بیننده هم خواهد نشست
!سلام محمدجواد عزيز! چشم
اما جوادجان اگر به قول شما«اين معضل برای خيلی ها پيش میاد» پس منطق حکم می کند که معضل را بررسی کرد و رفع نمود.
اگر به ما ايرانيان می گویند حافظه تاريخی نداريم يک دليلش اين است که تا اين لحظه بسياری از معضلات راحل نکرديم و از کنارشان گذشتيم.
!هميشه در زندگی شاد و شاداب باشی
سلام.البته که بلاگ فرمايشی هم داريم٫اما خيلی ها هم چيزهايی برای گفتن دارند٫هر چند که درست همانها خوانندگان کمتری دارند.به هر حال رسيدن به چيزهای خوب و با ارزش هرگز آسان نبوده.من هم فکر ميکنم که در دراز مدت نتيجه بدی نخواهد داشت.
!زيتا جان؛ اميدوارم
فکر می کنم بجای اين که نگاه مان معطوف به موضوعات آسانگيری و سخت گيری سازیم،بيش تر روی مقوله مسئوليت پذيری بيانديشيم.
!برقرار باشی همشهری
ارسال یک نظر