شب گذشته رسانههای تصويری، چهرههای خندان لاريجانی و کريستينا گالاچ (سخنگوی آقای سولانا) را نشان میدادند که هر دو نفر ملاقات و گفتوگوی روز پيش (شنبه، 9 سپتامبر) را «خوب»، «سازنده» و «مثبت» ارزيابی میکردند. اما صبح امروز (يکشنبه، 10 سپتامبر) حميدرضا آصفی، سخنگوی وزارت امور خارجه ايران، در ارتباط با مذاکرات وين گفت: «[ديگر] دوران تعليق گذشته است و جمهوری اسلامی به عقب باز نمیگردد».
از اين تناقض و ابهامگويی، فقط میشود برداشت سياسی واحدی را ارائه داد که ميان نهاد زير رهبری ولیفقيه (شورای امنيت ملی) و نهاد دولت، برسر چگونگی راهحلها و سرانجام رساندن بنبست هستهای، اختلافی عميق و استراتژيک وجود دارد. اگر بخشی از نيروهای واقعبين درون حکومت اسلامی گرد رهبری حلقه زدهاند تا اين بنبست را از طريق مذاکره مستقيم با آمريکا باز کنند؛ دولت پادگانی و حاميان نظامی او، خلاف چنين راهی را پيشنهاد میدهند و از چنين شرايط و اوضاعی ناراضی نيستند. تلاش آنان، همواره گسترش و تقويت بحران است. سياست تبليغی دولت و سخنرانیهای آتشين، احساسی و فاقد ارزش سياسی احمدینژاد، همه حاکی از برانگيختن غرور ملی و ناسيوناليسم کور در عرصه داخلی است. اما فرجام چنين تلاشی، میتواند بحران ساده و قابل حل را، به نتايجی تراژديک و سرشکستهگی غرور ملی ايرانيان مبدل سازد و آينده اسفباری را برای ما رقم بهزنند.
مذاکره، جزئی از الفبای سياست خارجی در روابط بينالملل است. وقتی فردی يا کشوری آمادگی آن را میيابد تا در پشت ميز مذاکره بنشيناند، طبيعتا ناچار است تا از مواضع قبلی خود نيز اندکی کوتاه بيايد. حال چرا وزارت خارجه ايران و سخنگوی او ساز ديگری را مینوازند؛ معنايش آن است که نيروی جديدی وارد معادله اتمی شده است که بجای سياست تضمينی، بيشتر به جنگ و تشنج میانديشد. موضوعی که از فردای بحران اتمی، به دفعات و بهمناسبتهای مختلف توضيح دادهام:
از آن پائيز دلانگيزی که حسن روحانی با چهرهی منوّر اتمی خود در مقابل دوربينهای تلويزيونی قرار گرفت و شادمانه يادآوری نمود: دولت ايران داوطلبانه چرخه غنیسازی اورانيوم را متوقف میسازد؛ تقريبا سه سالی است که گذشت. اکنون بعد از 1000 روز از آن تاريخ، بازگشت به نقطه اوّل و برباد دادن آن همه سرمايه و زمان، و مهمتر، راکد ساختن بسياری از امورات ضروری کشور و قرار گرفتن در بورس اخبار منفی جهان؛ اثباتگر همان حرف و حديثی است که پيش از اين گفتهام: چرخه هستهای ايران بر مدار خاصی میگردد و نبايد آنرا براساس گردش زمان، آنگونه که سالنامههای ايرانی نشان میدهند، محاسبه نمود.
موضوع پيچيده و سراپا مبهم برنامه هستهای، همراه با اظهارات متناقض و تصاميم نوسانی و به روز شده دولتمردان، مبنی بر ادامه يا متوقف ساختن چرخهی غنی سازی اورانيوم در ايران، بيش از هر چيز به ماجرای مشتاقان کشف راز «کتيبه»، همان شعر زيبا و بيادماندنی «اخوان ثالث» شباهت پيدا کرده است:
کسی راز مرا داند، که از اينسو به آن سويم بگرداند!
و آن راز يعنی، همه شعارهايی که زير پوشش فناوری، و در ارتباط با شکوفايی اقتصادی و صنعتی شدن کشور در جامعه طرح میگرديدند، ناگهان و يکشبه به ابزار عملی ساختن يک رشته گامهای سياسیـتضمينی مبدل شدهاند که مهمترين آنها تضمين براى حفظ وضعيت نظام سياسی كنونى در ايران است.
[کل داستان را میتوانيد در اينجا بخوانيد]
از اين تناقض و ابهامگويی، فقط میشود برداشت سياسی واحدی را ارائه داد که ميان نهاد زير رهبری ولیفقيه (شورای امنيت ملی) و نهاد دولت، برسر چگونگی راهحلها و سرانجام رساندن بنبست هستهای، اختلافی عميق و استراتژيک وجود دارد. اگر بخشی از نيروهای واقعبين درون حکومت اسلامی گرد رهبری حلقه زدهاند تا اين بنبست را از طريق مذاکره مستقيم با آمريکا باز کنند؛ دولت پادگانی و حاميان نظامی او، خلاف چنين راهی را پيشنهاد میدهند و از چنين شرايط و اوضاعی ناراضی نيستند. تلاش آنان، همواره گسترش و تقويت بحران است. سياست تبليغی دولت و سخنرانیهای آتشين، احساسی و فاقد ارزش سياسی احمدینژاد، همه حاکی از برانگيختن غرور ملی و ناسيوناليسم کور در عرصه داخلی است. اما فرجام چنين تلاشی، میتواند بحران ساده و قابل حل را، به نتايجی تراژديک و سرشکستهگی غرور ملی ايرانيان مبدل سازد و آينده اسفباری را برای ما رقم بهزنند.
مذاکره، جزئی از الفبای سياست خارجی در روابط بينالملل است. وقتی فردی يا کشوری آمادگی آن را میيابد تا در پشت ميز مذاکره بنشيناند، طبيعتا ناچار است تا از مواضع قبلی خود نيز اندکی کوتاه بيايد. حال چرا وزارت خارجه ايران و سخنگوی او ساز ديگری را مینوازند؛ معنايش آن است که نيروی جديدی وارد معادله اتمی شده است که بجای سياست تضمينی، بيشتر به جنگ و تشنج میانديشد. موضوعی که از فردای بحران اتمی، به دفعات و بهمناسبتهای مختلف توضيح دادهام:
از آن پائيز دلانگيزی که حسن روحانی با چهرهی منوّر اتمی خود در مقابل دوربينهای تلويزيونی قرار گرفت و شادمانه يادآوری نمود: دولت ايران داوطلبانه چرخه غنیسازی اورانيوم را متوقف میسازد؛ تقريبا سه سالی است که گذشت. اکنون بعد از 1000 روز از آن تاريخ، بازگشت به نقطه اوّل و برباد دادن آن همه سرمايه و زمان، و مهمتر، راکد ساختن بسياری از امورات ضروری کشور و قرار گرفتن در بورس اخبار منفی جهان؛ اثباتگر همان حرف و حديثی است که پيش از اين گفتهام: چرخه هستهای ايران بر مدار خاصی میگردد و نبايد آنرا براساس گردش زمان، آنگونه که سالنامههای ايرانی نشان میدهند، محاسبه نمود.
موضوع پيچيده و سراپا مبهم برنامه هستهای، همراه با اظهارات متناقض و تصاميم نوسانی و به روز شده دولتمردان، مبنی بر ادامه يا متوقف ساختن چرخهی غنی سازی اورانيوم در ايران، بيش از هر چيز به ماجرای مشتاقان کشف راز «کتيبه»، همان شعر زيبا و بيادماندنی «اخوان ثالث» شباهت پيدا کرده است:
کسی راز مرا داند، که از اينسو به آن سويم بگرداند!
و آن راز يعنی، همه شعارهايی که زير پوشش فناوری، و در ارتباط با شکوفايی اقتصادی و صنعتی شدن کشور در جامعه طرح میگرديدند، ناگهان و يکشبه به ابزار عملی ساختن يک رشته گامهای سياسیـتضمينی مبدل شدهاند که مهمترين آنها تضمين براى حفظ وضعيت نظام سياسی كنونى در ايران است.
[کل داستان را میتوانيد در اينجا بخوانيد]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر