چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

جنگ قدرت، درپس برنامه هسته ای ـ ۱


پائيز سال گذشته، هنگاميکه حسن روحانی رسانه های خبری را از نتايج گفتگوهايی که منجر به پذيرش و امضای پروتکل الحاقی شده اند مطلع ساخت، و در آنجا يادآوری کرد که دولت ايران داوطلبانه چرخه غنی سازی اورانيوم را متوقف می سازد و تا پائيز امسال و در کنفرانس خبری دو روز پيش، که دبير شورای امنيت ملی مجدداً و داوطلبانه بر روی کليه قرارها و تعهدات قبلی انگشت گذاشت و پيشنهاد اروپا را مبنی بر غنی سازی، بازآفرينی، جداسازی و ديگر آزمايشات يا توليدات دو منظوره که به نحوی با اورانيوم مرتبطند تمام و کمال پذيرفت؛ بيش از يکسال می گذرد.

بعد 400 روز، بازگشت به نقطه اوّل و برباد دادن آن همه سرمايه و زمان، و مهمتر راکد ساختن بسياری از امورات ضروری کشور و قرار گرفتن در بورس اخبار منفی جهان؛ توافق اخير، تنها يک درس و تجربه را برای آموزش نسل جوان به ثبت رسانده است اينکه، چرخه هسته ای ايران بر مدار خاصی می گردد و نبايد آنرا براساس گردش زمان، آنگونه که سالنامه های ايرانی نشان ميدهند، محاسبه نمود.

موضوع پيچيده و سراپا مبهم برنامه هسته ای، همراه با اظهارات متناقض و تصاميم نوسانی و به روز شده دولتمردان، مبنی بر ادامه يا متوقف ساختن چرخه غنی سازی اورانيوم در ايران، بيش از هر چيز به ماجرای مشتاقان کشف راز «کتيبه»، همان شعر زيبا و بيادماندنی «اخوان ثالث» شباهت پيدا کرده است:

کسی راز مرا داند، که از اينسو به آن سويم بگرداند!

و آن راز يعنی، همه شعارهايی که زير پوشش فناوری، و در ارتباط با شکوفايی اقتصادی و صعنتی شدن کشور در جامعه طرح ميگرديدند، ناگهان و يکشبه به ابزار عملی ساختن يک رشته گام های سياسی ـ تضمينی مبدل شده اند که مهمترين آنها تضمين براى حفظ وضعيت نظام سياسی كنونى در ايران است.

جمهوری اسلامی، از همان زمانی که تحقيق و اجرای پروژه هسته ای را در دستور کار نهاد، جدا از مسائل جنبی و پوششی فناوری و انرژی هسته ای، دستيابی به سلاح اتمی، مهمترين اهداف او را تشکيل ميداد. موافقتنامه اخير نيز حاکی از اين مضمون است که جمهوری اسلامی قصد ساختن بمب اتمی را داشته است. واقعاً آنها می خواستند جهان را با عملی انجام يافته و با شعار: سلاح ما، ضامن بقای ماست؛ روبرو سازند. اين پروژه بنا به دلايل نامعلوم و نامشخص و با استناد به مصاحبه وزير اطلاعات ايران، که تعدادی نيز در اين ماجرا دستگير شده اند، آشکار گرديد و اکنون حکومت اسلامی، توقف کامل اين پروژه را با يک خواست سياسی مهم و در راستای همان اهدافی که مشوق توليد سلاح های اتمی بودند، پيوند زده است که اتحاديه اروپا، به نمايندگی و از طرف دولت آمريکا ضمانت دهد که تغيير رژيم ايران به شيوه عراق صورت نگيرد.

همان زمان (5 آبان 82) من آن راز و اين معامله را، پيشاپيش و بعد از مذاکرات سه وزيرخارجه اروپا در کاخ سعد آباد تهران، به رغم اطلاعات محدود، زير عنوان «پروتکل الحاقی و استراتژيهای متضاد» بازگشودم ولی متأسفانه، ناسيوناليسمی که مجذوب و شيفته شعار فناوری شده بود، هرگز و حتی برای لحظاتی چند و کوتاه، که هر انسان کنجکاوی خود را محق به ديدن آنسوی سکه نيز می داند، نه کوشيد و نه خواست تا پيشاپيش، از نتايج ماجرا مطلع شود. و امروز، اگر نتوانيم بطور دقيق محاسبه کنيم که چنين ضمانتی، خلاف بينش ژئوپليتيکی و ژئواکونوميکی دولت آمريکا است و واشنگتن، برخلاف سياست اتحاديه اروپا مبنی برسازشی دو جانبه درباره برنامه هسته ای ايران، هرگز زير بار چنين سياستی نخواهد رفت؛ مسلماً از درک و فهم چشم انداز بازی هسته ای ايران ـ اروپا و ارتباط آن با روند تحولاتی که در منطقه در حال رُخ دادنند، عقب خواهيم ماند.

از آنجائيکه پروژه هسته ای ايران، از بنيان با اهداف و نيات سياسی برنامه ريزی شده بودند، و تحقق آن نيات در عمل، به ابزاری مهم و سياسی عليه امنيت حاکميت اسلامی مبدل گرديد و کل نظام را گرفتار بن بست سياسی ساخته است؛ بديهی است که توافق ميان ايران و سه قدرت اروپايی، نه تنها از اين پس خود علتی برای گسترش و تشديد بحران داخلی است، بلکه به عاملی بسيار مهم، برای بروز اختلافات علنی ميان اروپا و آمريکا خواهد شد. اينکه می گويم چرخه هسته ای ايران برمدار خاصی می گردد، بی دليل نيست. اگر آنرا با هدف استراتژيک آمريکا در خليج فارس منطبق سازيم، آن وقت موضوع جنگ قدرت در پس سلاح هسته ای قابل مفهوم اند.

هرچه به آينده نزديک می شويم، نه تنها نفت بعنوان موادی استراتژيک و ارزان، اهميتی خاص می يابد، بلکه خليج فارس، بعنوان يک شاهراه استراتژيک، موقعيت ويژه ای پيدا خواهد کرد. اين دو مورد ويژه، چه ارتباطی می توانند با مسئله هسته ای و موقعيت کنونی دولت ايران بيابند؟ استراتژيست های آمريکايی معتقدند که برای جلوگيری از بحرانها و خطراتی که آينده جهان را تهديد می کنند، مجبوريم امنيت منابع انرژی در جهان را، تأمين و تضمين کنيم. اين مهم هنگامی قابل تحققند که اولاً، کشورهای دارای منابع انرژی، فرآيند دموکراتيزاسيون را بطور مشخص و از همين امروز، دنبال کنند؛ ثانياً، مبارزه ای برای مهار تروريست ها و بنيادگرايان اسلامی در اين مناطق دنبال شوند.

اگر چه اين نظر مورد توافق دولتهای جهان، از جمله چين و روسيه قرار گرفته است اما، بر سر چگونگی تأمين و تضمين امنيت، برداشتهای متضاد و اختلافات عميقی وجود دارند. مخالفين اروپايی معتقدند، پذيرش برنامه عملی آمريکا، ناخواسته منجر به سياستی خواهد شد که همه ما با توسل به نيروی نظامی، رژيمهای حاکم بر منطقه را، يک به يک تغيير دهيم. از آنجائيکه توان نظامی و رزمی ما، بهيچوجه قابل مقايسه با توان و تحرک ارتش آمريکا نيستند، نقش دولت آمريکا نه تنها در جنگ بلکه در بازسازی دولت آينده برجسته خواهد شد. تن دادن به چنين سياستی، بدين معناست که دولت آمريکا کنترل چاههای نفت و در واقع، کنترل قدرت های جهان را در دست داشته باشد. ژاک شيراک، همين امروز (17 نوامبر) چنين سياستی را در مصاحبه با بی بی سی، که به بنظر مقدمه ای است برای گفتگوهای او با تونی بلر، به زبان ديپلماتيک باز می گويد:«حمله به عراق، باعث شد تا موقعيت اسلامگرايان تندرو تقويت شود و حاميان آنان در سرتاسر جهان نگرشی افراطی تر را اتخاذ کنند».


[ادامه دارد]

هیچ نظری موجود نیست: