جمعه، آبان ۲۲، ۱۳۸۳

بدرود عـــــــرفـات !

عرفات مُرد. اما نام، ياد و راه او هميشه در خاطر انسانهايی که پرچم صلح، دوستی، آزادی و عدالت را در چهارگوشه جهان برافراشته ميدارند، ماندگار خواهد ماند.
هشت روز پيش وقتی در اين انديشه بودم که جانشين واقعی عرفات، چه کسی می تواند باشد؛ دولت های عربی، تا چه اندازه می توانند تأثيرگذار باشند؛ جمهوری اسلامی، برای پيشبرد سياستهای تفرقه آميز خود در فلسطين، چه مقدار از سرمايه های ملی را بباد فنا می دهد؛ و دهها سئوال ديگر که ناگهان، صدای دخترم مرا به خود آورد:
ـ بنظر تو، فلسطينيان چه کسی را برای جانشينی عرفات انتخاب می کنند؟
ـ چرا می خواهی پاسخ اين پرسش را پيشاپيش بدانی؟
ـ بخاطر صلح جهان.
اين نگاه، بی هيچ علاقه و اطلاعی از سياست، نه تنها در اروپا، بلکه در سراسر جهان و حتی در سرزمين فلسطين، بازتابی است از نيازهای واقعی جوانان امروز. آنها زندگی را دوست دارند و زندگی، بدون صلح، دوستی، آزادی و عدالت، بی معنی است.

پس از من شاعری آيد،
که اشکی را که من در چشم رنج افروختم
خواهد سترد.
پس از من شاعری آيد،
که قدر ناله هايی را که گستردم نمی داند،
گلوی نغمه های درد را
خواهد فشرد.
پس از من شاعری آيد
که شعر او بهار بارور در سينه اندوزد،
نمی انگيزدش رقص شکوفه های شوم
شاخۀ پاييز؛
که چشمانش نمی پويد
سکوت ساحل تاريک را چون ديدۀ فانوس؛
و او شعری برای رنج يک حسرت
که بر اشکی است آويزان
نمی سازد.
پس از من شاعری آيد
که می خندند اشعارش،
که می پويند آواهای خودرويش
چو عطر سايه دار و ديرمان يک گل نارنج؛
که می رويند الحانش
غبار کاروانهای قرون درد و خاموشی.
پس از من شاعری آيد
که رنگی تازه دارد رنگدان او،
زدايد صورت خاکستر از کانون آتشهای گرم
خاطر فردا،
زند بر نقش خونين ستم
رنگ فراموشی.
پس از من شاعری آيد
که توفان را نمی خواهد،
نمی جويد اميدی را درون يک صدف
در قعر درياها،
نمی شويد به موج اشک
چشم آرزويش را.
پس از من شاعری آيد،
که با چشمم ندارد آشنايی آسمانهای خيال او،
و او شايد نداند،
می مکد نشت جوانی را زلبهای جهان من،
و يا شايد نداند،
غنچه های عمر ناسيراب من بشکفته در کامش،
و يا شايد نداند،
در سحرگاه ورودش همچو شب من رنگ خواهم
باخت.

«سياوش کسرائی»

هیچ نظری موجود نیست: