چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

نگاه عمومی را جدّی بگيريم!

نيروگاه هسته‌اى بوشهر
پيروزی بوش در انتخابات رياست جمهوری، زمينه و انگيزه ای را بـرای
رسيدن به توافقی ميان جمهوری اسلامی واتحاديه اروپا مهيا ساخت.
آخـرين خبرها حـاکـی است کـه نمايندگان ايـران در پاريس، در مقابل
تضمين اروپا به تأمين سوخت هسته ای، از تصميم پيشين خود مبنی
بر غنی سازی اورانيوم، چشم پوشيدند.
آيا پخش اين خبربه سهم خود، تغييری را درجهت نگاه عمومی موجب
خواهد شد يا همچنان مثل گذشته، مردم به بيرون از مـرزهای کشور
چشم خواهند دوخت؟



قانونی عام، از گذشته های دور تا همين امروز، حاکيست که اگر حکومتی، با يک نيروی بالقوه رقيب، يک حريف قدر داخلی روبرو نشود، و از اينطريق تعادلی ميان حکومت و مردم برقرار نگردد؛ مردم برای تغيير وضعيت موجود، چشم به قدرت و حکومت همسايه می دوختند. به آن پناه می بردند و با اتکاء به نيروی نظامی او، نظم مناسب و دلخواه را دوباره برقرار می ساختند.
اگر چه با شکل گيری دولت سرزمينی و رشد ناسيوناليسم، در نحوه و شکل اتکاء به دولتهای خارجی تغييراتی را شاهد بوده ايم، اما مضمون کلی آن قانون، همچنان به قوت خود باقی است. چنانکه در شهريور ماه سال 1320، مردم ايران ورود ارتش متفقين را بعنوان عاملی در تغيير سرنوشت سياسی خود، بفال نيک گرفتند و از آنها استقبال کردند و يا امروز، بسياری از جوان ها، حتی اگر براحتی و با صراحت نگويند، که می گويند، حاضرند به قيمت ورود آمريکا به ايران از اين وضعيت اسفبار بطور کلی و برای هميشه خلاص شوند.
نوع استدلال های مردم نيز، چه ديروز و چه امروز، بدون توجه به تغيير زمان، از چستی و گوهری واحد شکل گرفته است. مردم ما امروز استدلال می کنند: «مگر حکومت الان ايرانی است؟ اگر اجنبی قرارست حکومت کند چه فرق می کند که آمريکايی باشد يا عرب و آخوند؟». ديروز نيز مردم استدلال ميکردند که اگر قرار است زندگی و وظيفه رعايا تنها در محدوده کاشت و داشت و برداشت محصول برای فرمانروايان خلاصه گردد، پس الزامی هم نيست تا رعيت ميان فرمانروای خودی و بيگانه، خط و مرزی بکشد و اولی را بر دومی ترجيح دهد.
همه کسانی که تمايلات عمومی را به ريشخند می گيرند و يا مردم را به بيگانه پرستی متهم می کنند؛ نه تنها از چگونگی سير تحول تاريخی در جهان بی اطلاعند، بلکه اين حقيقت را که انسجام اذهان عمومی بر سر موضوعی خاص، مادامی که در برگيرنده منافع احاد ملت نباشد، هرگز نمی تواند تحت عنوان منافع ملی، در جامعه ای شکل و ثبات بگيرد. وانگهی، همين ايده اتکاء به عامل خارجی، بعنوان شرط تحول، خود علت و بستری برای تحول بعدی و قرار گرفتن در جايگاهی گرديد که انسان امروزی به آن می بالد و مباهات می کند.
انسان، حتی رعيتی که مالکان، منزلت او را تا سطح اشياء و اموال منقول و غير منقول تنزل داده بودند، هرگز نمی توانست برده ای مطيع و گاوه شيرده ای برای اربابان و فرمانروايان باشد. قفل اين نخواستن را، تنها می توانست با کليد انديشيدن باز کند. اگر چه سطح درک مردم در مقايسه با شکوفايی انديشه در دوران ما، بسيار محدود و نازل بود؛ کليسا، قدرتمندانه بر همه سرزمينها فرمان می راند و در پاسداری از آن قدرت، جعل و خرافات را دامن می زد و ترويج می نمود؛ با وجود اين، سهم خواهی بيشتر طبقات فرودست و تهيدست از زندگی و رفاه، خود علتی شد تا عقل و منطق، بر باورهای مذهبی که کليسا تنها رُجعت مسيح (و بقول ما ظهور مهدی) را وعده می نمود، پيشی گرفتند و تسلط يافتند.
مردم، با تعمق و تفکر درباره زندگی، به تجربه دريافتند تا حکومتی را ايده آل بدانند که همواره با دو نيروی رقيب بالقوه داخلی و خارجی روبرو باشد. اين ايده عقلايی، هم برگرفته و هم تأمين کننده منافع اقتصادی و امنيتی آنان بود. اگر در گذشته تعادل مناسبی ميان حکمرانان محلی و فرمانروای مرکزی برقرار ميگرديد، در واقع حکومت مرکزی تقسيم قدرت را بناچار می پذيرفت، مجبور بود نرخ بهره مالکانه را نيز کاهش دهد و سهم کمتری را از حکومت های محلی طلب کنند. از آنجائيکه حکمرانان محلی بدون پشتيبانی نيروهای محلی و رعايا، هرگز نمی توانستند با قدرت مرکزی به رقابت و تقابل برخيزند، ناچار می شدند تا بخشی از آن سهم را در بين رعايا تقسيم کنند.
هدف از اين اشاره بازخوانی تاريخ نيست، بلکه درک منطقی ارتباط ميان «خواستن» و «اراده» است. اگر اراده ای نباشد، ساده ترين خواستها به رويا و انتظار مبدل می شوند و مردم منتظر، همواره فرسنگها از تحول به دورند. اگر چه در جامعه ما نيز حول تحقق خواستی، نافرمانی ها، شورشها و انقلاب هايی را شاهد بوده ايم اما، آن حرکتهای لحظه ای و زودگذر، نه نشانی از اجماع نظر داشتند و نه معنای اراده ملی را ميرساندند. نبايد اراده را بمفهوم آغاز حرکتی ديد، بلکه معنای واقعی آن تداوم «خواست» ها، پروراندن و متحول ساختن آنهاست.
تاريخ اروپا نشان ميدهد که يک تغيير کوچک، يعنی کاهش نرخ بهره مالکانه، به همان نسبتی که هر يک از افراد جامعه سهم می بردند، چگونه موجب افزايش مازاد و بالا رفتن سطح زندگی در ميان مردم گرديد. شاخص های رشد وقتی در جامعه ای سير صعودی بگيرند، نياز به فرهنگی جديد و روابطی جديد، احساس می شود و ديديم که متناسب با زمان، فرهنگ رقابت پذيری و تلاش برای زندگی بهتر، آرام آرام در جامعه اروپا شکل گرفت و گسترش يافت. تعامل منطقی و عقلايی، ميان قدرت مرکزی و بدنه قدرت بوجود آمد و فرمانروايان دريافتند که بدون اتکاء به نيروی داخلی، قادر به رقابت با ساير حکومتهای رقيب نيستند.
اين بحثی است مبسوط و در آينده با توجه به حوادث غير قابل پيش بينی و متناسب با موضوعات مختلف، آنرا دنبال خواهم کرد اما، هم اکنون بجای سرزنش مردم، توجه و پاسخ به موضوع مهمی که از هر جهت حائز اهميتند، در لحظه حاضر بسيار ضروريست. آيا حکومت حداقل ظرفيت را برای تحول و تغيير داراست؟ اينکه مردم ميان حکومت کنونی و حاکميت اعراب بر سرزمين ما، خط و مرزی دقيق و تفاوتی ماهوی قائل نيستند؛ آيا برگرفته از احساس است يا متکی برمشاهدات و واقعيت های انکار ناپذيريست که مسئولين جمهوری اسلامی، آشکارا منافع ايران را در زير پای امثال مقتدا صدرها، حزب الله لبنان و غيره قربانی می کنند؟اگر برای پرسش های فوق، پاسخی دقيق و منطقی داشته باشيم، پيش بينی اين نکته دشوار نخواهد بود که توافق ميان اروپا و جمهوری اسلامی، ثبات بيشتری به جهت نگاه مردم خواهد داد.

هیچ نظری موجود نیست: