پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

جنگ قدرت، درپس برنامه هسته ای ـ ۲


سياستمداری که به رغم اطلاع از خاستگاه دولتی ـ تجاری وجود پديدۀ ای بنام تروريسم اسلامی، مبلغ و مروج سياست عام گرايی در جهان شده است، مسلماً دلش برای مردم منطقه و آينده سرنوشت آنان نمی سوزد، بلکه ژاک شيراک و شرکاء با افراشتن چنين پرچمی، سياست و منظوری خاص و دراز مدت را دنبال می کنند. موسوی، يکی از نمايندگان جمهوری اسلامی در مذاکرات هسته ای، بنحو بسيار ظريف و دقيقی، وجه مشترک سياست دولت ايران و فرانسه را توضيح ميدهد که: «موافقتنامه بدست آمده، بهيچوجه الزام حقوقی ندارد و فقط نشان دهنده اراده سياسی ايران و اروپاست». مضمون اين اراده سياسی چيست؟ اهرم و چماق کردن «گسترش تروريسم» عليه قدرت پيشرونده آمريکا.

تروريسم، اگر چه امروز در پس توجيه حضور نيروهای آمريکايی در منطقه، خود را پنهان کرده است اما، سابقه و رشد و گسترش گرايشهای افراطی و بنيادگرايانه، بعنوان يک خطر بالقوه و خطرناک که جهان را تهديد ميکرد و می کند، به مدتها قبل و پيش از بحران کنونی عراق برمی گردد. مگر فتوای قتل سلمان رشدی، همين معنا و مفهوم را نمی رساند که از اين پس، مرزهای اروپا ناأمن و امنيت شهروندان اروپايی به خطر خواهند افتاد؟ تروريست ها برای انجام اين دستور، تاکنون چند نفر از ناشران و نويسندگان را در ارتباط با چاپ کتاب آيات شيطانی در جهان ترور کرده اند و يا اموال و سرمايه های آنان را به آتش کشيده اند؟ مگر ترور ايرانيان مخالف حکومت اسلامی در خاک اروپا، يا کشتار بيرحمانه زندانيان سياسی در سال 67، ارتباطی به حضور نيروهای آمريکايی در عراق داشتند که بخش بزرگی از سرمايه های معنوی و ملی را بشيوه غير اخلاقی، ناجوانمردانه و جانگداز قتل و عام کرده اند؟

انکار نمی توان کرد که سيستم های حاکم بر منطقه، هم اکنون با تعاملات و بازخوردهای پيچيده ای از دو سو، هم از داخل و هم از خارج روبرو شده اند و بديهی است که سياست های پيشگيرانه و بازدارنده دولت فرانسه، در هماهنگی با سياست تروريسم حاکم بر منطقه، مهمترين مانعی عليه روند تحول کنونی گردد و آنرا از تحقق يافتن دور سازد؛ اما انکار هم نمی توان کرد که وجود اين قبيل عوامل بسهم خود، اولاً نياز به حضور قدرتمند آمريکا در منطقه را، بيش از پيش تقويت خواهد ساخت؛ ثانياً، سنگينی قدرت آمريکا، به شرط آنکه سياستمداران کاخ سفيد قدرت خود را خردمندانه به کار بندند، مورد استقبال مردم قرار خواهند گرفت و برای مدت مديدی تداوم خواهد يافت.

شرط عقل حکم می کند که ايرانيان خردمند، دو مقوله ی محوری بودن امنيت در منطقه، و نقش دولت قدرتمندی که پشتوانه چنين امنيتی است را در محاسبات خود، در نظر بگيرند. ناديده گرفتن اين دو مقوله، آن هم از زاويه نگاه افرادی که بجای تحليلهای تئوريک، بيش از نيم قرن مشاهدات و تجارب درگيريهای منطقه ای را پشتوانه دارند، بمنزله چشم پوشيدن از زندگی و تنفس هوای آزاد است. ساختار سياسی و اجتماعی منطقه بگونه ايست که هنوز منافع ملی و دراز مدت مان را، به آنی قربانی ديدگاههای ايدئولوژيکی می سازيم؛ هنوز مرام، مسلک، مذهب، زبان، نژاد و طايفه را عاملی برای انسجام اذهان عمومی می دانيم؛ نفت بعنوان سرمايه ملی، بجای اينکه وسيله ای برای آبادانی و پيشرفت منطقه شوند، به ابزار باج دهی (رانتيه) دولتها عليه دموکراسی مبدل شده اند و به همين دليل می بينيم که هيچ نيروی اجتماعی دموکراتيک و بالقوه ای در منطقه يافت نمی شوند تا دولت های حاکم را به زير فشارهای سيستماتيک خود بگيرند؛ تروريست ها بجای خود، دولتها و حتی مردم ما نيز اعتنای چندانی به قيود و به ضوابطی که در جوامع ليبرال حاکم و جاری هستند، ندارند؛ سطح فرهنگ بقدری تنزل يافته است که مردم در هنگام رانندگی، انگار جاده را قروق کرده باشند، کوچکترين احساس مسئوليتی نسبت به جان ديگر انسانها از خود نشان نميدهند؛ وضعيت منطقه بقدری اسفبار است که به اراده تعدادی آقازاده ها (درکشور ما) و خان زاده ها (درکشورهای عربی)، امنيت عمومی به آنی به خطر می افتد و اموال آنان مورد تاراج قرار می گيرند؛ و دهها موارد ديگر که واگويی آنها باعث شرمندگی است.

اگر به موارد فوق، درگيريهای منطقه ای، دخالت در امور داخلی ديگر کشورها را، يا عدم پايبندی به نظام حقوق بين المللی و نا روشنی مرزهای زمينی و دريايی ميان کشورهای منطقه و ادعاهای مبهم، جانبی و متضاد دولتهای درگير با اين معضل را در کل مجموعه ای بنام خاورميانه و مناطق قفقاز در نظر بگيريم؛ آن وقت ضرورت و حضور و نقش دولتی قدرتمند در منطقه نه تنها منطقی و عقلايی است و دقيقاً احساس می گردد بلکه، ماداميکه کل منطقه پوست اندازی نکرده باشند و ژئواکونوميک، نتواند جايگزين ژئوپولتيک گردد؛ جايگاه چنين حضوری بقوت خود باقی خواهد ماند.

جوانان ما به دليل شکاف و گسستی که طی بيست و پنج سال اخير ميان دو نسل ايرانی بوجود آمده اند، مسلماً از مجموعه حوادث و رُخدادهايی که قبل از انقلاب در منطقه اتفاق افتاده اند، اطلاع چندان و دقيقی از گذشته ندارند و اگرچه اين بی اطلاعی قابل تأمل و تأسفند ولی، علتی برای سرزنش و ملامت نيست. کسی آنان را گناهکار نمی داند چنانکه گروهی از هم نسلان مرا، که تحت تأثير همين گسست در زمان جوانی، در ظفار و در مقابل سربازان ايرانی، که باجبار به آن ديار رفته بودند، صف تخاصم کشيده بودند. گناهکار آنانی هستند که به رغم تجارب و مشاهدات عينی خود، در حاليکه می بيند تعدادی از مسئولين و قدرتمندان ايرانی آشکارا چوب حراج بر امنيت و منافع ملی مان می زنند، عوامفريبانه مشت های خود را عليه دشمن غدار و جهان خوار گره کرده اند. کسی از آقايان انتظار شق القمر ندارد اما، حداقل اين نکته را می توانند برای جوانان نقل کنند که با خروج دولت انگلستان از خليج فارس، بعد از خلاء قدرت، چه اتفاقی در منطقه افتاده است؟ چگونه ارتش های ايران و عراق، هر کدام با اين ادعا که از اين پس، او تنها ژاندارم منطقه است؛ در برابر همديگر صف آرائی کرده بودند؟
بنظر شما، عدم حضور يک دولت قدرتمند در منطقه، همين امروز چگونه دستاوردهايی را برای ملت های منطقه به ارمغان خواهد آورد؟ اگر دولت ايران زير فشار روحی و روانی تهاجم ارتشی قدرتمند قرار نمی گرفت، آيا اين چنين آسان از ايده آلهای خود که همانا برتری نظامی بر کل منطقه است، چشم می پوشيد؟

هیچ نظری موجود نیست: