يک مرد آلمانی بیکار، درمانده و نااميد از زندگی، هفته گذشته در واکنشی هيستريک به جيغهای آزاردهنده کودک چهار سالهاش، او را کُشت. پزشک متخصص علت مرگ را ناشی از تکانهای شديد و پیدرپی تشخيص داد که تحت تأثير اين عمل، خون زيادی با فشار به داخل مغز کودک سرريز میکنند و موجب مرگ او میگردند.
سه روز پيش از اين واقعهی تأسفبار، برخی از روزنامهها خبر ديگری را گزارش کردند که باز مرد بیکاری، با همين روش، نوزاد چند ماههاش را کُشت. و اين دو حادثه وحشتناک، تنها نمونهایست از نموداری که انواع قتلها و جنايتها را در آلمان نشان میدهند و از ابتدای سال 2005 تا اين لحظه، همچنان در حال افزايش و گسترش است. حوادثی که موجب نگرانی جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی آلمانی گرديد و تأثيرات سوئی که اين قشر میتوانند بر روان و ساختار اجتماعی بگذارند، شديدا هُشدار دادهاند.
بديهی است که فقر اقتصادی، در بروز اين قبيل حوادث تأثيرگذارند. انکار هم نمیتوان کرد که خانوادههای تهیدست آلمانی، امروز بههيچوجه قادر به تأمين هزينههای اجتماعی کودکانشان نيستند. دولت نيز چند سالی است که از زير بار تأمين اين قبيل هزينهها، شانه خالی میکند و گام به گام در جهت تغيير سيستم کنونی است. با وجود براين، موضوع مبهم و پيچيده اينجاست که آيا اين گروه از خانوادهها، به اين دليل که توان تأمين هزينههای اجتماعی فرزندانشان را ندارند، دست به جنايت میزنند؟ من براين باور نيستم و اتفاقا برعکس، فقر، فقط بخشی از مشکل کنونی جامعه آلمان را تشکيل میدهد. حوادثی که در حال شکلگيری و گسترشاند، پيش و بيش از همه ناشی از فقر فکریـفرهنگی است.
هم اکنون، فقط 39 درصد کودکان آلمانی وارد دبيرستانها میشوند و ديپلم میگيرند. تازه اگر بدانيد 9 درصد از اين جمع را کودکان خارجی مقيم آلمان تشکيل میدهند، آن وقت مطابق ايشل آموزش بينالمللی که حداقل معدل فارغالتحصيلان دبيرستان را سی درصد برای کشورهای جهان تعيين کرده است؛ بسياری از کشورهای آسيايی و افريقايی، در سطحی بالاتر از کشور آلمان قرار دارند. در واقع، تفکری که همواره میکوشيد تا تحصيل و کار را در بين طبقات بالايی و پائينی تقسيمبندی و موروثی کند، در دهه 80، سياست آموزشی غلطی را پياده ساخت که از درون آن، نسل بیسوادی بهمفهوم واقعی، امروز وارد جامعه شدهاند. نسلی که در «کلاس» تازهای نامگذاری و طبقهبندی میشوند که اصطلاح عمومی آن «طبقه عوام» (Unterschicht) است.
پَرکاريات (Prekariat ـ در زبان فرانسه précaires) اصطلاحی است که جامعهشناسان در باره اين قشر جديد بهکار میبرند. پَرکاريات، در واقع واژه مرکبی است که از دو واژه سخت / نامطمئن (prekär) و پرولتاريا (Proletariat) گرفته شده و ظاهرا برای آن بخش از کارگرانی بهکار میبرند، که بهعنوان کارگران غيرقابل اعتماد دستهبندی میشوند. البته اين اصطلاح مشمول حال همه بیکاران نخواهد شد. وانگهی هنوز جامعهشناسان تعريف دقيقی ارائه ندادهاند که گروه مورد نظر، متشکل از طيفهای مختلفی است و يا يک طبقه خاص. اما غرض از طرح آن به دو دليل بود:
نخست، ايده پَرکاريات را نخستينبار «آمادو بورديگا» سوسياليست ايتاليايی در سال 1912 طرح کرد. او در دو مقاله مختلف «مشکلات فرهنگی و اجتماعی جوانان» و «سوسياليسم و فمينيست»، روی خلاء فرهنگی، تُهیشدن و از خود بیگانه شدن و اتوريتهپذيری انگشت گذاشت و تا حدودی گسترش فاشيسم در ايتاليا را پيشبينی کرد.
دوم، هم اکنون در کشور آلمان، 5/6 ميليون نفر آلمانی وابسته به قشر يا طبقهای هستند که میتوان گفت بهجامانده از فعل و انفعالات فرايند جامعه صنعتی به جامعه پُست صنعتی است. همه اينها در زير سقفی خشک و گرم زندگی میکنند. اگرچه بیکارند و اکثرا بدهکار ولی، از امکانات تلفن، تلويزيون و حتا اينترنت بهرهمندند. علیالظاهر گرفتار فقر اقتصادی بهمفهوم عام کلمه نيستند. از اين منظر بايد از در ديگری وارد شد و مشخصه مهم آنان را بیسوادی و کمسوادی و ضعف فرهنگی دانست. از انسجام و تعلق خانوادگی برخوردار نيستند. زندگی پاشيدهای دارند و بهحد افراط الکل مینوشند. مهمترين ادله و توجيهشان اين است که خارجيان، جا و کارشان را اشغال کردهاند. بهقول «آمادور بورديگا»، در سياست، بهدنبال اتوريتهپذيری هستند و آرای خويش را بهنفع نئوفاشيستها در صندوق میريزند.
در واقع اين گروه، چه بهعنوان يک طبقه زيرين جامعه و چه بهعنوان حاشيهنشينان مُدرن، گروهی هستند که بهطور دقيق بايد مورد شناسايی و بررسی قرار بگيرند. نيروی که خطر آنان، کمتر از بنيادگرايان نيست. اگرچه اين داستان حقيقت تلخی است اما، تلختر از آن، انکار دولت آلمان است! (Das wahre Elend).
در همين زمينه: شانس و سياست
سه روز پيش از اين واقعهی تأسفبار، برخی از روزنامهها خبر ديگری را گزارش کردند که باز مرد بیکاری، با همين روش، نوزاد چند ماههاش را کُشت. و اين دو حادثه وحشتناک، تنها نمونهایست از نموداری که انواع قتلها و جنايتها را در آلمان نشان میدهند و از ابتدای سال 2005 تا اين لحظه، همچنان در حال افزايش و گسترش است. حوادثی که موجب نگرانی جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی آلمانی گرديد و تأثيرات سوئی که اين قشر میتوانند بر روان و ساختار اجتماعی بگذارند، شديدا هُشدار دادهاند.
بديهی است که فقر اقتصادی، در بروز اين قبيل حوادث تأثيرگذارند. انکار هم نمیتوان کرد که خانوادههای تهیدست آلمانی، امروز بههيچوجه قادر به تأمين هزينههای اجتماعی کودکانشان نيستند. دولت نيز چند سالی است که از زير بار تأمين اين قبيل هزينهها، شانه خالی میکند و گام به گام در جهت تغيير سيستم کنونی است. با وجود براين، موضوع مبهم و پيچيده اينجاست که آيا اين گروه از خانوادهها، به اين دليل که توان تأمين هزينههای اجتماعی فرزندانشان را ندارند، دست به جنايت میزنند؟ من براين باور نيستم و اتفاقا برعکس، فقر، فقط بخشی از مشکل کنونی جامعه آلمان را تشکيل میدهد. حوادثی که در حال شکلگيری و گسترشاند، پيش و بيش از همه ناشی از فقر فکریـفرهنگی است.
هم اکنون، فقط 39 درصد کودکان آلمانی وارد دبيرستانها میشوند و ديپلم میگيرند. تازه اگر بدانيد 9 درصد از اين جمع را کودکان خارجی مقيم آلمان تشکيل میدهند، آن وقت مطابق ايشل آموزش بينالمللی که حداقل معدل فارغالتحصيلان دبيرستان را سی درصد برای کشورهای جهان تعيين کرده است؛ بسياری از کشورهای آسيايی و افريقايی، در سطحی بالاتر از کشور آلمان قرار دارند. در واقع، تفکری که همواره میکوشيد تا تحصيل و کار را در بين طبقات بالايی و پائينی تقسيمبندی و موروثی کند، در دهه 80، سياست آموزشی غلطی را پياده ساخت که از درون آن، نسل بیسوادی بهمفهوم واقعی، امروز وارد جامعه شدهاند. نسلی که در «کلاس» تازهای نامگذاری و طبقهبندی میشوند که اصطلاح عمومی آن «طبقه عوام» (Unterschicht) است.
پَرکاريات (Prekariat ـ در زبان فرانسه précaires) اصطلاحی است که جامعهشناسان در باره اين قشر جديد بهکار میبرند. پَرکاريات، در واقع واژه مرکبی است که از دو واژه سخت / نامطمئن (prekär) و پرولتاريا (Proletariat) گرفته شده و ظاهرا برای آن بخش از کارگرانی بهکار میبرند، که بهعنوان کارگران غيرقابل اعتماد دستهبندی میشوند. البته اين اصطلاح مشمول حال همه بیکاران نخواهد شد. وانگهی هنوز جامعهشناسان تعريف دقيقی ارائه ندادهاند که گروه مورد نظر، متشکل از طيفهای مختلفی است و يا يک طبقه خاص. اما غرض از طرح آن به دو دليل بود:
نخست، ايده پَرکاريات را نخستينبار «آمادو بورديگا» سوسياليست ايتاليايی در سال 1912 طرح کرد. او در دو مقاله مختلف «مشکلات فرهنگی و اجتماعی جوانان» و «سوسياليسم و فمينيست»، روی خلاء فرهنگی، تُهیشدن و از خود بیگانه شدن و اتوريتهپذيری انگشت گذاشت و تا حدودی گسترش فاشيسم در ايتاليا را پيشبينی کرد.
دوم، هم اکنون در کشور آلمان، 5/6 ميليون نفر آلمانی وابسته به قشر يا طبقهای هستند که میتوان گفت بهجامانده از فعل و انفعالات فرايند جامعه صنعتی به جامعه پُست صنعتی است. همه اينها در زير سقفی خشک و گرم زندگی میکنند. اگرچه بیکارند و اکثرا بدهکار ولی، از امکانات تلفن، تلويزيون و حتا اينترنت بهرهمندند. علیالظاهر گرفتار فقر اقتصادی بهمفهوم عام کلمه نيستند. از اين منظر بايد از در ديگری وارد شد و مشخصه مهم آنان را بیسوادی و کمسوادی و ضعف فرهنگی دانست. از انسجام و تعلق خانوادگی برخوردار نيستند. زندگی پاشيدهای دارند و بهحد افراط الکل مینوشند. مهمترين ادله و توجيهشان اين است که خارجيان، جا و کارشان را اشغال کردهاند. بهقول «آمادور بورديگا»، در سياست، بهدنبال اتوريتهپذيری هستند و آرای خويش را بهنفع نئوفاشيستها در صندوق میريزند.
در واقع اين گروه، چه بهعنوان يک طبقه زيرين جامعه و چه بهعنوان حاشيهنشينان مُدرن، گروهی هستند که بهطور دقيق بايد مورد شناسايی و بررسی قرار بگيرند. نيروی که خطر آنان، کمتر از بنيادگرايان نيست. اگرچه اين داستان حقيقت تلخی است اما، تلختر از آن، انکار دولت آلمان است! (Das wahre Elend).
در همين زمينه: شانس و سياست
۳ نظر:
سلام.درست همين مشکل در اسپانيا هم هست.البته کمی شديدتر .چون در اينجا ۳۳٪ وارد دبيرستان ميشوند.و سالهاست که در باره اين مساله دارند بحث و بررسی ميکنند،ميخواهند نظام آموزشی را تغيير بدهند٫ولی پدران و مادران٫موافق ميستند که بجه هايشان کلاسی را تکرار کنند و با هر نمره ای که باشد ميخواهند به کلای بالاتر بروند.
سلام آقاي درويش پور عزيز.آدم در برابر كلام و كلمه شما آنقدر كم ميآورد كه هر گونه توضيحي در مورد آنرا با زبان عاجز خود كمشمار ميبيند. زبان من ناقص است. هر متني وقتي برايم با ارزش باشد، تنها راه براي بيان آن معرفي متن به دوستان و آشنايان كم شمارم است. با ذوق و با شوق. خانه هم گريز اجباري از مكاني به مكان ديگر بود، كه ما را نه از گريز و نه از جبر زمانه اي كه در آن به زيستن ادامه ميدهيم راهي نيست. خانه جايي است حوالي پايين دست. گرد تاريخ در محله ما پرسه ميزند و شوق و ذوق ديدن آدمهايي كه غول توسعه نتوانسته مفهوم اصالت را از آنها بگيرد برايم جالب است. خانه هاي اين محله مال سالهاي جواني شماست. من دوستشان دارم. آجرها انگار حرفهاي نگفته آدمها را در دل خود پنهان كردهاند. كوچه مفهوم دارد به يقين. بچه محلهاي شمااما موههايشان سفيد شده اين روزها. من در محلههاي قديمي به اين سبك و سياق آرامش بيشتري دارم. لطف شما آرامش آدم را دو چندان ميكند. پاينده و موفق باشيد. روزگارتان شاد و زندگيتان برقرار باشد. مطالب زيبايتان براي خاطره نسل ما راهگشاست. باز هم برايمان بنويس
سلام
بااجازه به مطلبتان لينک دادم
ارسال یک نظر