با زحمت و جستوجوی بسيار در يکی از خيابانهای اطراف ساواک، جای مناسبی يافتيم. در حين پارک، صدای پیدرپی شليک سه گلوله به گوشمان رسيد. يکی از بچهها که در شناختن انواع سلاحها و کاربرد آنها تخصص داشت و از گروه «رنجر»های فراری ارتش بود گفت: هر سه تا از کلته! و نفر بعدی در ادامه گفت: متاعیکه ما به دنبال آن هستيم!
گروه گروه زن و مرد، به طرف محل درگيری در حرکت بودند. در هر کوچه و گوشهای، جمعيت موج میزدند. گروه زيادی در پناه کوچههای اطراف (کمی بالاتر از مکانی که ماشين را پارک کرده بوديم) خود را از تيررس مستقيم که مبادا ساواکیها آنان را مورد هدف قرار دهند، پنهان ساخته بودند و مآبقی، با فاصله صد تا صدوبيست متر، ساختمان ساواک را در محاصر داشتند. از ميان جمعيت راه باز کرديم و آرام آرام خود را به رديف اوّل صف رسانديم. ساواکیها هميشه موقعی شليک میکردند که جوانان بهطرف ساختمان خيز برمیداشتند و صدای رعبآور شليک گلولهها، موجب میشد که بترسند و دوباره، به عقب بگريزند.
گويا ساواکیها در مورد عواقب ماجرا ترديد داشتند و جز يکبار ـتا آنجايی که من شاهد بودمـ يکیـدو گلوله برديوار خانهی آنسوی خيابانِ روبهروی ساواک، يعنی يکی از مکانهای تجمع مردم نشست. معمولن هوايی شليک میکردند. ولی بعضیها میگفتند که تا آن لحظه، چند مجروح و کُشته داشتيم. من چنين چيزی را با چشمهای خود نديدم. شايد يکی از گلولهها بعد از اصابت به ديوار، کمانه کرده و انسانی را طمعه گرفته باشد؛ و شايد، يکی از علتهايی که گروهی از تماشاگران اطراف، شعار هيجانی و محرک «میکُشيم؛ میکُشيم؛ آنکه برادرم کُشت!» را بیاراده و بیپروا فرياد میکشيدند؛ ناشی از همان کشتهها و مجروحانی بدانيم که باچشمهای خود ديده بودند.
دو خيابان متقاطع از دو سو، ساختمان ساواک رشت را در برمیگرفتند. اما تنها يکی از اتاقها، بهاصطلاح دو نبش بود و بر هر دو سوی خيابانها احاطه داشت. ساواکیهای داخل ساختمان نيز تنها در همين اتاق سنگر گرفته بودند. گروه ما موقعيت را بهگونهای ارزيابی کرد که اگر يکی در زير سقف در بزرگ ماشينروی ساختمان پناه بگيرد، ساواکیها بههيچطريقی قادر به هدفگيری نيستند. مگر اينکه ريسک میکردند و از محل اختفای خود بيرون میآمدند و بر سر ديوار میايستادند. تقسيم کار کرديم، و دو تن از بچهها خود را به در پارکينگ رساندند و لحظاتی بعد، صدای اولين انفجار نارنجک دستساز (سه راهی) در فضا پيچيد.
با صدای انفجار، هم مردم که ناظر بر کارهای ما بودند و هم ساواکیهای داخل ساختمان، برای لحظاتی از تک و تاب باز ايستادند و سکوتی مطلق، برفضای اطراف حاکم گرديد. صدای دومين انفجار. ديگر پاسخی شنيده نمیشد و گلولهای شليک نمیگرديد. گويی ساواکیها، حسابی ترسيدند و قالب تهی کردند. جمعيت وقتی با عدم واکنش ساکنين ساختمان روبهرو گرديد، نيرو گرفت. يک گروه پنجـشش نفره از جوانان، هيجانزده بهسمت رفقای ما خيز برداشتند که همزمان با اخطار پیدرپی ما «برگرديد!»، دوباره عقب نشستند.
مطمئن نيستم ولی حدس میزنم که حرکت برنامهريزی شده، صدای انفجارها و گويش شرقی لاهيجی ما که نشان میدادند غربيهايم، شايد سه عامل مختلفی بودند تا مردم، هويت سياسی ما را بعنوان «فدايی» شناسايی کنند و تحت تأثير همين شناسايی، انفجار صدای "درود بر فدائی"، بر دو صدايی که ناشی از انفجار نارنجکهای دستساز بودند، برتری يافت و آنرا زير پوشش خود گرفت. تأثير روانی شعارهای پیدرپی، هم جو و هم تعادل روحی دو طرف درگیری را برهم زد.
ناگفته نماند که هفتتن از ساکنان داخل ساختمان، از يکسو، نسبت به برآوردها و انتظاری که از کمک و حمايت نيروهای ارتش و يگان دريايی داشتند، نا اميد گشتند؛ و اما از سوی ديگر و به احتمال بسيار، همزمان شدن صدای انفجارها و شعارها و تکرار نام فدائی، شايد فکر میکردند توسط يک گروه چريکی خبره و کارآزموده، محاصره شدند و راهی جز تسليم ندارند.
بار ديگر سکوتی ترسناک حاکم گرديد. بهنظر میرسيد که مردم، در انتظار آخرين واکنشها و نتيجه درگيری بودند. برای اولينبار، صدايی از داخل ساختمان برخاست. صدای غير منتظرهای: "تيراندازی نکنيد! تيراندازی نکنيد؛ ما تسليمايم!". حالا ديگر هيجان و شور بودند که فرمان میدادند. حتا پيرها نيز، توان خودکنترلی را از دست داده بودند. در چشم برهمزدنی، جوانان از ديوار بالا رفتند و رئيس ساواک را قبل از همه، بيرون کشيدند. ديگر کنترل معنا نداشت. ساختمان از دو طرف مورد هجوم قرار گرفت و هر گروهی، در حالیکه يکی از ساواکیها را در محاصر داشتند، با مشت، بر سر و رویشان میکوبيدند و بیهدف، به اينسوی و آنسو میکشيدند.
بخش سوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر