اگر جنگی رُخ دهد، مقصر نه دولت، بلکه مردم هستند! اميدوارم نگوئيد ملت بيچاره چه گناهی دارد وقتی دستاش به جايی بند نيست. گيرم که سرزمين و مام وطن و ثروتهای ملی و معنوی همه کشک و دروغ؛ گيرم که عرق ملی همه شعارست و باد هوا؛ گيرم که هرکسی با دو دست کلاهاش را محکم چسبيده است تا باد نبرد؛ ولی آيا در اين کلاه، چيزی به نام حفظ جانِ فرزند و آينده او هم پيدا میشود؟ در هرحال، چه در آن کلا چيزی پيدا بشود و چه نه، جنگ، فقط يک معنا دارد: تخريب زندگی و آينده کودکان، نوجوانان و جوانان ايرانی! مَثَل ما ايرانيان، مَثَل آدميانی است که با دستانشان، زنده زنده، فرزندان خود را در گور خاک میکنند!
*****
اگر روزی تاريخ، بنا به خواست و تمايل گروهی از دستاندرکاران قدرت (چه در مرزهای ملی و چه در مرزهای بينالمللی) تکرار گردد؛ تکرار آن، با همان مضمون و شکلی نخواهد بود که پيش از آن شاهدش بوديم! درسها و نتايج دو انقلاب متوالی در فرانسه قرن هيجدهم و نوزدهم، و يا همينطور در روسيه، و حتا در دو جنگ جهانی اول و دوم؛ درسهای ارزشمندی هستند برای همهی کسانیکه نگاه به عقب دارند و آرزوی شکلگيری و تکرار جنگی ديگر را، با هر انگيزه و بهانهای در دلهایشان میپرورانند.
جنگ با عراق شايد به دليل اوجگيری عِرق و شور ملی در دفاع از خاک ميهن، در دو سال اوّل، برای حکومتيان ارمغانی و بهقول خمينی «نعمتی» به همراه داشت. يعنی جنگ فرصتی را برای نيروهای «پيروان خط امام» آماده میساخت که با بهرهگيری از اين شور و تمايل عمومی و تودهای، ديگر رقبای سياسی را با خشونت از ميدان بيرون کرده و موقعيت سياسی خويش را در قدرت تثبيت کنند. اما، هم مضمون سياسی چنين تثبيتی، و هم به دنبال آن کوبيدن برطبل تداوم جنگ (آن هم بعد از سوم خرداد سال شصتويک) در مجموع نشان دادهاند که رهبران جديد، فاقد توان محاسبات سياسی در عرصههای ملی و بينالمللیاند. و يا دستکم قادر نيستند دو مقوله مختلف ملیـبينالمللی را از همديگر تفکيک، شناسايی و مورد بررسی دقيق قرار دهند.
اگرچه رهبران حکومت اسلامی، اولين و تنها رهبرانی نبودند در تاريخ ايران که روی عقايد و تمايل خود بیاندازه پافشاری میکردند و حساسيت نشان میدادند؛ ولی آنها با لجاجتهای ايدئولوژيک و غرضورزانه خود، بهمراتب شديدتر و بيشتر از اشتباهات پيشنيان، هزينههای سنگين و جبرانناپذيری را بر ملت ايران تحميل نمودند. اکنون پرسش کليدی اين است که ملت ما، بهرغم تحمل هزينههای کمرشکن و مکرر، چرا در تقابل با چنين محاسبات غلط، قدم پيش نگذاشتند و مخالفتی نکردند؟ چرا بعد از سوم خرداد 61، وقتی بخشی از فرزندانشان فرياد میکشيدند که استراتژی راه قدس از کربلا میگذرد، استراتژی بغايت کودکانه، غيرعقلايی و ارتجاعیست؛ واکنشی نشان ندادند؟ آيا فهميدن اين نکته بديهی که «راه قدس از واتيکان میگذرد»، و آنهم نه از طريق جنگ، بلکه از راه مذاکره و دوستی؛ واقعا اينقدر پيچيده و غامض بود؟ بايد بيش از دو دهه انتظار میکشيديم تا مردم ما ـتازه با هزار اما و اگر و کشو قوسـ آن را درک میکردند؟
علت و دلايل بنيانی اين بیتفاوتی عمومی (استثناءها را محاسبه نکنيد) در کجا و چيست؟ از گذشتههای دور بگذريم، حداقل تجارب و بررسیهای سه دوره مختلف تاريخی در زمان مصدق، شاه و خمينی سالهای 59 ـ 57، دو خصلت عمده و مهم فرهنگیـسياسی ملت ايران را بخوبی نشان میدهند: در دورههايی که خلاء سياسی در کشور حاکم است، عموما منفعلاند و بیتفاوت به آيندهی خود و فرزندانشان، بهتماشای حوادث میایستند. اما بهمحض قدرتگيری يکی از گروهها، وارد فاز تمکين میشوند و چهبسا، کاتوليکتر از پاپ میگردند. اينکه میگويند ملت ايران عضو حزب باد هستند، بیسبب نيست!
اين بحث مهم و پيچيدهای است اما، بر اين پيچيدگی، مؤلفهی تازهای نيز افزوده شده است. با گسترش دانشگاهها و بالا رفتن سطح تحصيلات، گستردگی نظرات و سليقهها نيز افزوده شدهاند. خطر اينجاست که اگر منافع ملی و امنيت ملی را بطور دقيق و همهجانبه، اساس تحليلهای روزانه خود قرار ندهيم، همان انفعال تاريخی، بهگونهای ديگر و اسفبارتر دامن ما را هم خواهد گرفت. کسی که امروز جمهوری اسلامی را برای رفتن به پشت ميز مذاکره تشويق میکند، بدين معناست که منافع ملی را، بر تمايلات سياسی و شخصی خود، در مخالفت با حکومت اسلامی، ارجحيت و اؤلويت میدهد. يعنی مخالفت با حکومت، بدين معنا نيست که ما همه معيارهای انسانی، اخلاقی و فکری را لجوجانه تنزل بدهيم و زير پا بگذاريم!
*****
اگر روزی تاريخ، بنا به خواست و تمايل گروهی از دستاندرکاران قدرت (چه در مرزهای ملی و چه در مرزهای بينالمللی) تکرار گردد؛ تکرار آن، با همان مضمون و شکلی نخواهد بود که پيش از آن شاهدش بوديم! درسها و نتايج دو انقلاب متوالی در فرانسه قرن هيجدهم و نوزدهم، و يا همينطور در روسيه، و حتا در دو جنگ جهانی اول و دوم؛ درسهای ارزشمندی هستند برای همهی کسانیکه نگاه به عقب دارند و آرزوی شکلگيری و تکرار جنگی ديگر را، با هر انگيزه و بهانهای در دلهایشان میپرورانند.
جنگ با عراق شايد به دليل اوجگيری عِرق و شور ملی در دفاع از خاک ميهن، در دو سال اوّل، برای حکومتيان ارمغانی و بهقول خمينی «نعمتی» به همراه داشت. يعنی جنگ فرصتی را برای نيروهای «پيروان خط امام» آماده میساخت که با بهرهگيری از اين شور و تمايل عمومی و تودهای، ديگر رقبای سياسی را با خشونت از ميدان بيرون کرده و موقعيت سياسی خويش را در قدرت تثبيت کنند. اما، هم مضمون سياسی چنين تثبيتی، و هم به دنبال آن کوبيدن برطبل تداوم جنگ (آن هم بعد از سوم خرداد سال شصتويک) در مجموع نشان دادهاند که رهبران جديد، فاقد توان محاسبات سياسی در عرصههای ملی و بينالمللیاند. و يا دستکم قادر نيستند دو مقوله مختلف ملیـبينالمللی را از همديگر تفکيک، شناسايی و مورد بررسی دقيق قرار دهند.
اگرچه رهبران حکومت اسلامی، اولين و تنها رهبرانی نبودند در تاريخ ايران که روی عقايد و تمايل خود بیاندازه پافشاری میکردند و حساسيت نشان میدادند؛ ولی آنها با لجاجتهای ايدئولوژيک و غرضورزانه خود، بهمراتب شديدتر و بيشتر از اشتباهات پيشنيان، هزينههای سنگين و جبرانناپذيری را بر ملت ايران تحميل نمودند. اکنون پرسش کليدی اين است که ملت ما، بهرغم تحمل هزينههای کمرشکن و مکرر، چرا در تقابل با چنين محاسبات غلط، قدم پيش نگذاشتند و مخالفتی نکردند؟ چرا بعد از سوم خرداد 61، وقتی بخشی از فرزندانشان فرياد میکشيدند که استراتژی راه قدس از کربلا میگذرد، استراتژی بغايت کودکانه، غيرعقلايی و ارتجاعیست؛ واکنشی نشان ندادند؟ آيا فهميدن اين نکته بديهی که «راه قدس از واتيکان میگذرد»، و آنهم نه از طريق جنگ، بلکه از راه مذاکره و دوستی؛ واقعا اينقدر پيچيده و غامض بود؟ بايد بيش از دو دهه انتظار میکشيديم تا مردم ما ـتازه با هزار اما و اگر و کشو قوسـ آن را درک میکردند؟
علت و دلايل بنيانی اين بیتفاوتی عمومی (استثناءها را محاسبه نکنيد) در کجا و چيست؟ از گذشتههای دور بگذريم، حداقل تجارب و بررسیهای سه دوره مختلف تاريخی در زمان مصدق، شاه و خمينی سالهای 59 ـ 57، دو خصلت عمده و مهم فرهنگیـسياسی ملت ايران را بخوبی نشان میدهند: در دورههايی که خلاء سياسی در کشور حاکم است، عموما منفعلاند و بیتفاوت به آيندهی خود و فرزندانشان، بهتماشای حوادث میایستند. اما بهمحض قدرتگيری يکی از گروهها، وارد فاز تمکين میشوند و چهبسا، کاتوليکتر از پاپ میگردند. اينکه میگويند ملت ايران عضو حزب باد هستند، بیسبب نيست!
اين بحث مهم و پيچيدهای است اما، بر اين پيچيدگی، مؤلفهی تازهای نيز افزوده شده است. با گسترش دانشگاهها و بالا رفتن سطح تحصيلات، گستردگی نظرات و سليقهها نيز افزوده شدهاند. خطر اينجاست که اگر منافع ملی و امنيت ملی را بطور دقيق و همهجانبه، اساس تحليلهای روزانه خود قرار ندهيم، همان انفعال تاريخی، بهگونهای ديگر و اسفبارتر دامن ما را هم خواهد گرفت. کسی که امروز جمهوری اسلامی را برای رفتن به پشت ميز مذاکره تشويق میکند، بدين معناست که منافع ملی را، بر تمايلات سياسی و شخصی خود، در مخالفت با حکومت اسلامی، ارجحيت و اؤلويت میدهد. يعنی مخالفت با حکومت، بدين معنا نيست که ما همه معيارهای انسانی، اخلاقی و فکری را لجوجانه تنزل بدهيم و زير پا بگذاريم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر