مخالفتها، انفجارها، کشتارها و در يک کلام جنايتها، علائمی را نشان میدهند که مسائل جاری در منطقه، بسيار فراتر از موضوعاتی است که قبلن در چارچوب واکنشهای بنيادگرايانه شناسايی و تحليل میشدند. اين پديده مشمئزکننده، پيش از اينکه به گروه و تشکيلات خاصی نسبت داده شوند، نخست و بايد به عنوان يک باور عمومی جان سخت و جاافتاده در خاورميانه مورد مطالعه و بررسی قرار بگيرد. تناقضی که اگرچه در اندازهها و ابعاد مختلف، ولی هنوز هم خميرمايهی ذهنی انسان خاورميانهای را در عصر ما شکل میدهد. القاعده شايد نماد بيرحمانه و اوج اين تناقض باشد اما، آنان از ابتدا، از همان چشمهی باورهايی نوشيدند که هريک از ما، بهسهم خود نوشيديم و بنحوی هراسمان را از فرآيند جهانی شدن نشان داديم و میدهيم.
عمر مفيد جنگ سرد چهل سال بود. به همان نسبت عمر گرايشات غالب براين دوره نيز، در مقايسه با ساير گرايشات مسلط پيش از خود در تاريخ ملتـکشورها، زمانی است اندک و غير قابل محاسبه. ولی در همين چهل سال دو نسل فعال پايبند به وجود خير و شر در جهان، وارد مناسبات سياسیـاجتماعی شدند. فرهنگ خودی و غير خودی را در دنيا رايج ساختند و مقام و ارزش انسانی را تا سطح نوع وابستگی آنان به جبهههای جهانیـگروهی تنزل دادند. جدا از اين، اتمسفر موجود خير و شر در جهان، بستری را مهيا ساخت تا انواع و اقسام گرايشها، تمايلها و فرهنگها ـکه بعضیها با قدمتی چند هزار سالهـ از پستوه ذهنها بيرون آمده و تجديد حياتی دوباره و تازه بیيابند.
شايد از منظر تکثرگرايی، بوش (پدر) حق داشت روزگاری، اين گروهها و گرايشات را هزاران نقطههای نورانی نامگذاری کند و خطاب دهد. يا شايد برعکس، همه ما آنقدر سادهنگر بوديم که نمیدانستيم آنان در انتظار لحظهای مشخص، روزشماری میکنند تا خود را به چهار راه سياسیـاستراتژيک برسانند و در فرصتی مناسب، بسان آتشی جهنمی و سوزان، انسان و همه هستی را يکباره به کام مرگ بگيرند و نابود کنند. بديهی است که واقعيت بُعدهای مختلفی را نيز در برخواهد گرفت و نوشته حاضر، قصد ندارد وارد اين عرصهها گردد. اما، فهم و تحليل يک موضوع برای همه ما الزامیست: چرا خاورميانه مرکز و مأمن همه گروههايی است که از قعر تاريخ، به درون عصرما پرتاب میگردند؟ و مهمتر، چرا اکثر چهرهها و شخصيتهايی که از اين محيط برخاستهاند، گاهی بصورت تراژيک [که شاخص آن بنلادن و القاعده است] و زمانی بصورت کميک [که نمونه برجسته آن «حسن عباسی» است] تظاهر يافتند؟
بعضیها در عوض پاسخ، تلاش میکنند که ميان انديشههای اسلامی بنلادن و دين اسلام، تفاوتی قائل گردند و خط و مرزی بکشند. همانگونه که در چند سال گذشته، اصلاحطلبان تلاش میکردند که نشان دهند ميان انديشههای مصباح و دين اسلام تفاوتی است. همان زمان، پرسش کليدی اين بود چرا افرادی که مصباح را استاد و مهمترين شخصيت اسلامشناس به مردم معرفی میکردند و فردی چون سروش با افتخار، همراه و در کنار او در پشت ميز مناظره تلويزيونی مینشست؛ اکنون بايد فردی غير مطلع از دين و اسلام باشد؟
در باره بنلادن نيز، همين پرسش و قانون صادق است. او از زمانی که آگاهانه و داوطلبانه غارهای افغانستان را برای زندگی انتخاب کرد، تا هنگامیکه برجهای دوقلو را منفجر ساخت، تمام نیرو و زندگی خويش را براساس قوانين و «نص» قرآنی بنا نهاد و برنامهريزی کرد. اگر مصباح صدايش از جای گرمی برمیخيزد، بخاطر مالاندوزی و حفظ اهرمهای قدرت تعصب نشان میدهد؛ بنلادن در عمل نشان داد که خود و خانواده و زندگیاش را قربانی اسلام کرده است. اگرچه گفتن این سخن دردآور است اما، او در عمل، بخشی از دشمنانش را [از جمله تعدادی از مسئولين جمهوریاسلامیايران را] وادار ساخت تا عزت و احترامش را نگهدارند.
اين نمونهها و بسياری نمونههای ديگر، بيانگر حقيقت تلخی هستند که هنوز فهم و برداشتمان از دين، دستخوش دگرگونی کيفی نشده است. اضافه کنم که سخن برسر دين اسلام يا مسلمانان نيست، بلکه يهوديان و مسيحيان منطقه نيز، تفاوت چندانی با مسلمانان ندارند. مردمی که چند هزار سال پيرو بودهاند و همواره در انتظار مهدی موعودی که از راه برسد، بجای آنان بیانديشد و قانون زندگی تنظيم و ديکته کند؛ بهرغم اختلافات دينیـعقيدتی يا سياسی، در معنا، تفاوت چندانی با همديگر ندارند. اگر اتفاقنظری بود، توافق برسر حفظ قالبهای فرهنگی بود. کودکی که در محيط فرهنگی خاص و مشخصی متولد میگردد، تا ابد مجبور است در درون همان قالب زندگی کند و بميرد.
اما آنچه امروز در حال تغيير است، نه دين ـو واقعن هم نمیتوان از دين انتظار تغيير و تحول را داشتـ بلکه شيوه داد و سُتد است. اقتصادی که با فرهنگ ادغام گرديد و بستری را برای انديشيدن مهيا ساخت. اقتصادی که به سهم خود، خواهان تغييراتی سريع در کار و شيوه زندگی و عادات است. میخواهد بجای بازارچههای سنتی هزارساله، بازارها، مناسبات و سيستمهای جديدی را جايگزين سازد. يعنی هم در ديواره سنتی زندگی خاورميانهای شکافی عميق ايجاد کرد، و هم انسان خاورميانهای را برسر دو راهی مهمی قرار داد تا از ميان دو مقوله اختيار و تقليد، يکی را آزادانه برگزيند.
در چنين فضايی است که بايد بمبگذاریهای القاعده را درک کرد و يا، سخنان آقای خامنهای را که میگويد مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفتهايم را فهميد و تحليل نمود. ما اکنون شاهد جنگ «شرکتهای سهامی اسلامی» با اقتصاد نوين جهانی هستيم و در اين جنگ، گاهی بنلادن، در کنار واعظ طبسی است و گاهی، ولیفقيه در کنار پادشاه عربستان. در هر حال، مهم اين است که من و تو بدانيم که در اين جنگ سرنوشتساز ـو يا شايد هم آينده سوزـ در کدام جايگاه قرار گرفتهايم؟ اگرچه همه ما میپذيريم که فرهنگ اکتسابی است و انسان موجودی اجتماعی و دگرگونکننده است. اما دلکندن از فرهنگ جنگسرد و خودی و غيرخودی، کار سادهای نيست. بنلادن نيز در ظاهر انسان مُدرنی بود. هم از حيث تحصيل و موقعيت شغلی، هم به لحاظ موقعيت اجتماعی. بیانصافی محض است که او را با خزعلیها يا جنتیها مقايسه کنيم. اما ديديم در حيطه فکر و نظر، به قول کارل مارکس، در همان چارچوبی میانديشيد که فلان يا بهمان عطار میانديشند.
در همين زمینه:
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۱
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۲
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۳
عمر مفيد جنگ سرد چهل سال بود. به همان نسبت عمر گرايشات غالب براين دوره نيز، در مقايسه با ساير گرايشات مسلط پيش از خود در تاريخ ملتـکشورها، زمانی است اندک و غير قابل محاسبه. ولی در همين چهل سال دو نسل فعال پايبند به وجود خير و شر در جهان، وارد مناسبات سياسیـاجتماعی شدند. فرهنگ خودی و غير خودی را در دنيا رايج ساختند و مقام و ارزش انسانی را تا سطح نوع وابستگی آنان به جبهههای جهانیـگروهی تنزل دادند. جدا از اين، اتمسفر موجود خير و شر در جهان، بستری را مهيا ساخت تا انواع و اقسام گرايشها، تمايلها و فرهنگها ـکه بعضیها با قدمتی چند هزار سالهـ از پستوه ذهنها بيرون آمده و تجديد حياتی دوباره و تازه بیيابند.
شايد از منظر تکثرگرايی، بوش (پدر) حق داشت روزگاری، اين گروهها و گرايشات را هزاران نقطههای نورانی نامگذاری کند و خطاب دهد. يا شايد برعکس، همه ما آنقدر سادهنگر بوديم که نمیدانستيم آنان در انتظار لحظهای مشخص، روزشماری میکنند تا خود را به چهار راه سياسیـاستراتژيک برسانند و در فرصتی مناسب، بسان آتشی جهنمی و سوزان، انسان و همه هستی را يکباره به کام مرگ بگيرند و نابود کنند. بديهی است که واقعيت بُعدهای مختلفی را نيز در برخواهد گرفت و نوشته حاضر، قصد ندارد وارد اين عرصهها گردد. اما، فهم و تحليل يک موضوع برای همه ما الزامیست: چرا خاورميانه مرکز و مأمن همه گروههايی است که از قعر تاريخ، به درون عصرما پرتاب میگردند؟ و مهمتر، چرا اکثر چهرهها و شخصيتهايی که از اين محيط برخاستهاند، گاهی بصورت تراژيک [که شاخص آن بنلادن و القاعده است] و زمانی بصورت کميک [که نمونه برجسته آن «حسن عباسی» است] تظاهر يافتند؟
بعضیها در عوض پاسخ، تلاش میکنند که ميان انديشههای اسلامی بنلادن و دين اسلام، تفاوتی قائل گردند و خط و مرزی بکشند. همانگونه که در چند سال گذشته، اصلاحطلبان تلاش میکردند که نشان دهند ميان انديشههای مصباح و دين اسلام تفاوتی است. همان زمان، پرسش کليدی اين بود چرا افرادی که مصباح را استاد و مهمترين شخصيت اسلامشناس به مردم معرفی میکردند و فردی چون سروش با افتخار، همراه و در کنار او در پشت ميز مناظره تلويزيونی مینشست؛ اکنون بايد فردی غير مطلع از دين و اسلام باشد؟
در باره بنلادن نيز، همين پرسش و قانون صادق است. او از زمانی که آگاهانه و داوطلبانه غارهای افغانستان را برای زندگی انتخاب کرد، تا هنگامیکه برجهای دوقلو را منفجر ساخت، تمام نیرو و زندگی خويش را براساس قوانين و «نص» قرآنی بنا نهاد و برنامهريزی کرد. اگر مصباح صدايش از جای گرمی برمیخيزد، بخاطر مالاندوزی و حفظ اهرمهای قدرت تعصب نشان میدهد؛ بنلادن در عمل نشان داد که خود و خانواده و زندگیاش را قربانی اسلام کرده است. اگرچه گفتن این سخن دردآور است اما، او در عمل، بخشی از دشمنانش را [از جمله تعدادی از مسئولين جمهوریاسلامیايران را] وادار ساخت تا عزت و احترامش را نگهدارند.
اين نمونهها و بسياری نمونههای ديگر، بيانگر حقيقت تلخی هستند که هنوز فهم و برداشتمان از دين، دستخوش دگرگونی کيفی نشده است. اضافه کنم که سخن برسر دين اسلام يا مسلمانان نيست، بلکه يهوديان و مسيحيان منطقه نيز، تفاوت چندانی با مسلمانان ندارند. مردمی که چند هزار سال پيرو بودهاند و همواره در انتظار مهدی موعودی که از راه برسد، بجای آنان بیانديشد و قانون زندگی تنظيم و ديکته کند؛ بهرغم اختلافات دينیـعقيدتی يا سياسی، در معنا، تفاوت چندانی با همديگر ندارند. اگر اتفاقنظری بود، توافق برسر حفظ قالبهای فرهنگی بود. کودکی که در محيط فرهنگی خاص و مشخصی متولد میگردد، تا ابد مجبور است در درون همان قالب زندگی کند و بميرد.
اما آنچه امروز در حال تغيير است، نه دين ـو واقعن هم نمیتوان از دين انتظار تغيير و تحول را داشتـ بلکه شيوه داد و سُتد است. اقتصادی که با فرهنگ ادغام گرديد و بستری را برای انديشيدن مهيا ساخت. اقتصادی که به سهم خود، خواهان تغييراتی سريع در کار و شيوه زندگی و عادات است. میخواهد بجای بازارچههای سنتی هزارساله، بازارها، مناسبات و سيستمهای جديدی را جايگزين سازد. يعنی هم در ديواره سنتی زندگی خاورميانهای شکافی عميق ايجاد کرد، و هم انسان خاورميانهای را برسر دو راهی مهمی قرار داد تا از ميان دو مقوله اختيار و تقليد، يکی را آزادانه برگزيند.
در چنين فضايی است که بايد بمبگذاریهای القاعده را درک کرد و يا، سخنان آقای خامنهای را که میگويد مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفتهايم را فهميد و تحليل نمود. ما اکنون شاهد جنگ «شرکتهای سهامی اسلامی» با اقتصاد نوين جهانی هستيم و در اين جنگ، گاهی بنلادن، در کنار واعظ طبسی است و گاهی، ولیفقيه در کنار پادشاه عربستان. در هر حال، مهم اين است که من و تو بدانيم که در اين جنگ سرنوشتساز ـو يا شايد هم آينده سوزـ در کدام جايگاه قرار گرفتهايم؟ اگرچه همه ما میپذيريم که فرهنگ اکتسابی است و انسان موجودی اجتماعی و دگرگونکننده است. اما دلکندن از فرهنگ جنگسرد و خودی و غيرخودی، کار سادهای نيست. بنلادن نيز در ظاهر انسان مُدرنی بود. هم از حيث تحصيل و موقعيت شغلی، هم به لحاظ موقعيت اجتماعی. بیانصافی محض است که او را با خزعلیها يا جنتیها مقايسه کنيم. اما ديديم در حيطه فکر و نظر، به قول کارل مارکس، در همان چارچوبی میانديشيد که فلان يا بهمان عطار میانديشند.
در همين زمینه:
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۱
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۲
*ـ روشنفکران ـ روحانيان ـ ۳
۴ نظر:
دوست عزیز
می دانم که گذاشتن این چنین پیامی نامربوط شاید خوشایند برای شما نباشد. اما می خواستم این را بدانم که ایا امکان دارد که کدهای قالبهای وبلاگهای شما که با نوشتن در آن وبلاگها نوشته شما در کنار وبلاگ شما نمایش داده می شود را داشته باشیم و یا خیر و اگر امکان دارد آن را از شما بگیریم.
اگرچه پیام نامربوطی است اما اگر امکان دارد لطفا بگوئید.
با سپاس
سلام.اما کی جرآت دارد بگويد که دين اسلام دين خشونت است.پاپ با هم عظمتش،ناچار شد حرفش را پس بگيرد.
ميدانيد که در اسپانيا،از هفته پيش،محاکمه ۲۴ نفری که بخاطر بمب گذاری در مادريد دستگير شده اند،شروع شده،همه انها ميگويند که بيگناه هستند و مسلمان هستند،طوری ميگويند،مسلمان هستند و مسلمان آدم نميکشد،که انگار کسی بگويد،من دست ندارم،پس شليک نکرده ام.همه انها هم آن بمب گذاری را محکوم کردند و گناه را بگردن آن هفت نفری انداختند که وقتی خودشان را در محاصره پليس ديدند،خودشان را با خانه ای که در آن بودند،منفجر کردند.بله مسلمان که دروغ نميگويد،آدم نميکشد....
راستش را بخواهی دوست عزيز، من اطلاعات زيادی در امور فنی ندارم. در ضمن رک و راست، از نوشتهات چیزی نفهمیدم که منظور شما قالب وبلاگ است يا، ار اس اس، و يا چیز ديگر.
زيتا جان سلام!
از همين آغاز بگویم که من با طرز تفکر و برخوردی که میخواهد به همه به قبولاند که مسلمانان انسانهای خشنی هستند، نه تنها مخالفم بلکه شديدا مواضع دارم. الان در اروپا و آمریکا، گروهی از مسيحيان بيمارستانهایی را که برخلاف دستور کليسا، سقط جنين در آنجا انجام میگيرد، منفجر میکنند؛ آيا ما میتوانيم همين عمل خلاف و جنايتکارانه را برجسته کنيم و بگوييم کاتوليکها يعنی جانی؟
ارسال یک نظر