چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۷

اسلام؛ يک متن و هزار تأويل

پژوهنده در وبلاگ «يادداشت‌ها»ی خود مطلبی دارد زير عنوان: «میان‌پرده: اندر حکایتِ ما مسلمانانِ بی‌آزار». وی در ارتباط با آزار و کشتار بهائيان می‌نويسد:
«از آنجا که «مظلوم‌نمایی»، «فراموشکاری» و «پررویی» سه درد بی‌درمان هستند که این روزها
بسیاری از پیروانِ دین مبین اسلام بدان‌ها مبتلایند، و شدت این بیماری تا آنجا پیش رفته که شماری
از اینان معتقدند آسمان دهان باز کرده و ایشان و همکیشان‌شان را، که از هر گناه و جنایت و ناپاکی
و آزاری بری هستند، اندر میانِ میلیون‌ها کافرِ وحشی و گمراه فرود آورده، خواندنِ گزارش زیر
به مبتلایان (و نیز به درمان‌شدگان) توصیه می‌شود: به یاد ده زن بهائی که در شیراز اعدام شدند

اسلام به ذات خود ندارد عیبی [؟]
هر عیب که هست از مسلمانی ماست [؟]
متن بالا، گفت‌وگوی دو نفره‌ای را به‌دنبال داشت که چند روزی ادامه يافت. از آنجايی‌که ضرورت شکل‌گيری و عريان اين قبيل گفت‌وگوها در شرايط کنونی بخوبی احساس می‌شوند، متن کامل آن کامنت‌ها را در پائين می‌گذارم که با هم بخوانيم:

غلومی: درباره پست‌تان، عصبانیت شما برایم قابل درک است. اما عجیب مرا به یاد اسلام‌ستیزی و سخنِ اسلام‌ستیز انداخت. من واقعا تقصیر ج.ا را به گردن اسلام نمی‌دانم، حالا هرقدر از آن وام داشته باشد هم مهم نیست، ج.ا یک مکانیزم پیچیده دیکتاتوری است که ایدئولوژی رسمی آن فقط با نفع مالکان کم تعدادش هماهنگ است.

پژوهنده: درباره‌ی انتقادتان به نوشته‌ام با شما هم‌نگر نیستم. مسئله این است که ما درست همان جایی که پای انتقاد از خود پیش می‌آید، تقصیر را به گردن عوامل دیگر می‌اندازيم: حکومت‌ها جبار بودند، آخوندهای فاسد کردند، دشمنان اسلام نقشه کشیدند و غیره و غیره. واقعیت اما این است که بالاخره کسانی که این جنایت‌ها را انجام داده‌اند، خود را مسلمان می‌دانسته‌اند، و مشروعیتِ کارهایشان را هم از باور اسلامی ِ خويش می‌گرفته‌اند. بسیاری از مسلمانان دیگر نیز (دقت کنید که نمی‌گويم «همه») مخالفتی با چنین جنایت‌هایی (دست‌کم تاکنون) نشان نداده‌اند. (مگر این که لعن و نفرين زيرلبی را گونه‌ای ابراز مخالفت بدانیم!) میزان وامداریِ ایدئولوژی ج.ا. به اسلام به دید من مهم است و بسیار هم مهم است. اگر این ایدئولوژی قدرت و مشروعیت خود را از آیینی به نام اسلام نمی‌گیرد، چگونه ده دبیر بهایی که به کار آموزش دین‌شان مشغولند می‌توانند خطری برای ثبات و اقتدار ِ این حکومتِ به قول شما دیکتاتوری به شمار آیند، تا آنجا که نیاز به سربه‌نیست‌کردنشان باشد؟

ادامه مطلب...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سپاسگزارم آقای درویش‌پور گرامی. تنها می‌خواستم به دو نکته‌ی کوچک در نقل‌قولی که از نوشته‌ی وبلاگی‌ام آورده‌اید اشاره کنم:‏
یکی این که در جمله‌ی «خواندنِ گزارش زیر را به مبتلایان (و نیز به درمان‌شدگان) توصیه می‌شود» «را» اضافی است.‏
دیگر این که جمله‌ی آخر نوشته‌ی من از این قرار است:‏ «البته اسلام به ذات خود ندارد عیبی ها! حتا یک ذره. هر عیبی که هست از مسلمانی ماست و البته از غرب. هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید.»‏
شاید لحن کنایی ِ این جمله چندان درنیامده باشد. به هر حال منظور من از نوشتن این جمله نه تأییدِ آن بیت کذایی، که درست برعکس، انتقاد به دیدگاهی بود که در آن مطرح می‌شود؛ دیدگاهی که برای اسلام ذاتی در نظر می‌گیرد که فراتر از نمودهای عینی و واقعی ِ آن است. درباره‌ی این انتقاد نیز در جریان بحث تا اندازه‌ای توضیح داده‌ام.‏
باز هم از توجه شما تشکر می‌کنم.‏

حسـن درويـش‌پور گفت...

سلام پژوهنده عزيز
نخست، حق با شماست و با پوزش فراوان از اين اشتباه، واژه «را» را خط زدم. معمولاً واژه‌هايی را که دانسته می‌خواهم به نقل و قول‌ها اضافه کنم، آن‌ها را در داخل کورشه [] می‌گذارم. اميدوارم شما آن خطا را به حساب پيری بگذاريد!
دوم، در ارتباط با بيت «اسلام به ذات...»، خطايی صورت گرفت ولی آن اشتباه [که دليل و داستانی دارد]، پيش از آن‌که بيان‌گر تخطی در امانت‌داری باشد، بيش‌تر نشانه‌ی موضع جانب‌دارانه است و اکنون که کامنت شما را ديدم بسيار شرمگين شدم که چرا به دليل فراموش خاطری [توضيح خواهم داد] نتوانستم اصل بی‌طرفی را رعايت کنم. اگر دقت کرده باشيد، پُست «اسلام؛ يک متن و هزار تأويل» از سه بخش مختلف خبررسانی [که به حوزه و مقوله امانت‌داری مربوط می‌گردد]، دعوت از خوانندگان [که بايد موضع بی‌طرفی را حفظ کرد]، و سوم، انتشار گفت‌وگو تشکيل گرديد.
در ارتباط با امانت‌داری، ديديد که يک پاراگراف کامل و مستقلی را که از نوشته شما آوردم، کاملاً آنکادره شده است و سايز آن با استاندارد سطرهای وبلاگم هم‌خوانی ندارند و هر خواننده‌ای می‌فهمد که آن پنج خط ميانی متعلق به شماست. اما مطلب شما که به همان پنج خط خلاصه و محدود نمی‌شد؟ به همين دليل، هم به اصل مطلب و هم به کامنت‌دانی وبلاگ‌تان لينک دادم که اگر انگيزه‌ای برای پی‌گيری بيش‌تر موضوع وجود داشت، خوانندگان بتوانند مسقيما به اصل مطلب شما مراجعه کنند و با نظرتان آشنا گردند.
اما شعر که با فونت درشت هم نوشته شد، نشانه آغاز بخش دوم و عنوان دعوت‌نامه به‌حساب می‌آيد. اگر از عبارت شما به‌جای عنوان استفاده می‌کردم، آن وقت آقای غلومی در اعتراض به عمل من محق بود [اگر] می‌گفت جانب‌دارانه برخورد کرده‌ام. ديدی که انتخاب تصادفی رنگ قرمز و آبی نام‌ها را او چگونه به «داستان شمر و حسين» تشبيه نمود. اگر در مقابل شعر علامت سئوال می‌گذاشتم، از آن‌جايی که شعر سروده ديگری است، مضمون کارم به‌دور از امانت‌داری، نوعی دخل و تصرف محسوب می‌شد. در اين فکر بودم که آيا علامت سئوال را در داخل کورشه [؟] بگذارم يا نه، دوستی زنگ زد و خواست تا مصاحبه آقای باطبی را که به‌تازگی از ايران خارج گرديد ببينم. راستش را بخواهی، سخنان او در بارۀ بيماری گمنام و کُشنده‌ای که تعدادی از زندانيان سياسی کُرد به آن مبتلا شدند، تمام ذهن و فکرم را چنان به‌خود مشغول کرده بود که اصل کاری را [که مسئوليت آن را می‌پذيرم] که می‌خواستم انجام بدهم، فراموش کردم. حالا احساس می‌کنم که آن عنوان غيرمستقيم و به‌طور کم‌رنگ، نقش جانب‌دارانه مرا از نظرهای آقای غلومی که درهمين چارچوب طرح گرديد، نشان می‌دهد.
فکر می‌کنم با اضافه کردن علامت پرسش، مسئله‌ی نارسايی برطرف گردد.

ناشناس گفت...

جناب درویش پور، مقصود من از تشبیه رنگ قرمز و آبی به تقابل شمر و یزید فقط یک شوخی بود(سعی کردم با چپاندن شکلک خنده در آخرش، طنازی آن را برسانم!)ولی گویا نه من استعداد تالیف طنز دارم نه شما استعداد درکش را، که یک خط مزاح ساده را به اتهام یکسونگری ترجمه می کنید.. خدا آخر و عاقبتمان را از این هم بخیرتر بکند

ناشناس گفت...

آقای درويش‌پور گرامی، از توضیح دقیق و بسنده‌ی شما بسیار سپاسگزارم. / آن جمله‌ی غلومی عزيز را من هم به‌مانندِ یک شوخی کوچک خواندم. به هر رو مطمئنم در این مورد سوءتفاهمی بیش در میان نبوده و امیدوارم ایشان نرنجیده باشند.‏

H a m i d ... M i d a f گفت...

،جالب
در بلاگ نیوز لینک شد