روزی عايشه باتفاق شوی خود محمد، داشتند از کنار مسجدی
میگذشتند، ناگهان صدای نواختن دستهايی که با ضربآهنگی خاص، آوای موزون و دلنشينی را همراهی میکردند، از داخل مسجد شنيده میشد و توجه عايشه را بهخود جلب نمود. محمد، وقتی کنجکاوی پرسشگرانهی عايشه را ديد، لبخندزنان گفت: گروهی در حال سماع هستند!
آقای صفار هرندی، شخصيتی که بطور افراطی از تفکر و ادبيات حجتيه پاسداری میکند و يکی از مخالفان سرسخت زندگی عاشقانه و زيبايیگرايیست؛ حداقل يک نکته را دقيق میفهمد که پيامبر اسلام نيز _مثل ديگر انسانهای خاکی_ ممکن بود روزی عاشق شود. تاريخ اسلام گواهی میدهد که شد! دل در گروی عايشه گذاشت و تا دم مرگ، شيفته و دلباخته او بود! محمد هر زمان به چشمان مشی زيبايش که از پُشت پلکهای سُرمهکشيده طلوع میکردند و عاشقانه و با مهر و محبت میدرخشيدند؛ چشم میدوخت و خيره میگشت، وجداناً، هم اسلام مهربانتر و زمينی میشد، به زندگی و نيازهای مبرم مردمش میپرداخت و هم محمد، شيوهی عملگرايی پيشه میکرد تا در برخوردهای روزانه، به عايشه بهقبولاند: مهر به آن کس که بهمهر تو گرو هست بده!
گويا آن روز و آن اتفاق _منظور روزی که آوای دلنشين از درون مسجد به داخل کوچهها پيچيد_ میخواستند فراتر از ديگر اتفاقهای ممکن در يک روز معمولی جلوه کنند، در جايگاه مناسبی قرار بگيرند و الگوی تازهای را در مناسبات زناشويی، در زندگی سنتی و در تاريخ صدر اسلام به ثبت برسانند. چنين هم شد! و به پيشنهاد محمد، هر دو، بهطرف مسجد رفتند تا از نزديک سماع را تماشا کنند. محمد در آستانه درِ مسجد، شانه چپ را به ستون سمتِ چپ آن تکيه داد، دست راست را قاعده ستون سمت راست درب مسجد نمود تا تکيهگاهی را برای عايشه مهيّا کند. عايشه در حالی که دو کف دستهايش را به دو طرف گونههايش چسبانده بود، با همان حالت، چانهاش را روی بازوی محمد گذاشت و چون قمری عاشقی که مجذوب و مدهوش شنيدن نوای دلنشين است، دل را بهجان کلامهای آهنگين سماعکنندهگان سپُرد.
سماعکنندهگان با ديدن محمد و عايشه، شوری دو چندان گرفتند و بينندهگان آن شور و ترنُم نيز، همهی وجودشان لبريز شد از شوق و شعفی وصفناپذير و ناخواسته به وجد آمدند. عايشه شادمانه، همراه با سماعکنندهگان ترانهها را زمزمه میکرد و محمد متبسم و عاشقانه، به عايشه و حرکات موزون او مینگريست. هميشه در يک فضای دلنشين و فرحبخش، هم ريتم تپيدنهای دل، يا نوع نواختن ضربآهنگهای قلب تغيير میکنند و هم چشمها، از بعُد و چشماندازی ديگر، به اطراف، به مردم و به زندگی مینگرند. حتا اگر آن چشم و دل، متعلق به پيامبر اسلام باشند! آنگونه که روايتهای مورد قبول مسلمانان سنی مذهب حکايت میکنند، در اين لحظه محمد، سرش را نزديک گوش همسر بسيار جوان و زيبايش بُرد و آهسته جملهای در زير گوشاش گفت. کسی نمیداند آن جمله چه بود و در جايی هم نوشته نشده است و يا شايد هم از قول عايشه نوشتند، من از آن بیخبرم. اما آنچه را که نقل کردهاند و آنگونه که عايشه شاداب و خندان در تأييد سخن سر جنباند، میشود تا حدودی حدس زد که در آن فضا، گفتار پيامبر، تنها میتواند يک معنا را برساند: که بدون هنر، يعنی شعر و ترانه و موسيقی، زندگی بسيار غمانگيز و تلخ خواهد شد!
آيا نمیشود اين بخش از رفتار لطيف، زيبا و عاشقانهی پيامبر را بهصورت کالايی فرهنگیـاسلامی [فيلم، تأتر، کتاب و...] در جامعهی ايران عرضه نمود؟ آيا نمیشود ادبيات ديگری را غير از ادبيات امثال وزير ارشادها که منادی خون، مرگ و شهيد هستند؛ بکار گرفت و جان تازهای را در کالبد سرد و بیروح جامعه ايران تاباند؟ اگر در سينماهای ايران فيلمهايی از زندگی بزرگان دين اکران شود و مردم با چشمهای خود ببينند که جنس رفتار پيامبر يا امامانشان، کموبيش از همان جنسی است که روزانه نمونههايی از آنها را میشود در جامعه ديد، که مثل آنان عاشق میشوند، حسادت میورزند، با ديگران رقابت میکنند و يا هر زمان اندوهگين هستند، به آغوش پُرمهر و محبت همسرانشان پناه میبرند؛ آيا ذرهای از شأن و مقام آنان کاسته خواهد شد؟ يا نه برعکس، مردم با ديدن چنين صحنههايی، حصار بيگانهگی و فاصله را فرو میريزند، احساس يکرنگی میکنند و نشاط و انرژی تازهای خواهند گرفت؟ بار ديگر فيلمهای «کتاب آفرينش»، «ده فرمان» و «بنهور» را نگاه کنيد که اين سری از فيلمها، نه تنها پيوند ميان مردم و دين را مستحکم نمودند بلکه يهوديان جهان، با ديدن همان فيلم ده فرمان، تصميم گرفتند که اسرائيل را دوباره بسازند، و چه خوب هم ساختند!
بی سبب نيست که ارادۀ اکثريت قريب بهاتفاق وزرای فرهنگ و هنر کشورهای جهان، تشويق و سرمايهگذاری در جهت رشد و تنوع توليد کالاهای فرهنگی است. کالاهای مختلف و متفاوت فرهنگی، برخلاف تمايلات قالبی وزير ارشاد ايران که «ايدهآل مطلق»اش بستن سينماها است، رفتارهای عمومی را نظم میدهند، سطح تحملپذيری مردم را بالا میبرند و سلامت درون جامعه را تأمين میکنند. البته بيان چنين سخنی بدين معنا نيست که ما در انتظار معجزه هستيم! به اين اميد که شايد فردا مسئولين کشور آستينها را بالا بکشند و زمينه را برای ساختن فيلمهايی مانند «رومئو و ژوليت» اسلامی، «شکوه علفزار» و يا «هيجدهسالهگان در آفتاب» آماده کنند. اما اين انتظار وجود دارد که بعد از سی سال تجربه، حداقل يکبار بشينند و بيانديشند که واقعاً اشکال کار در کجاست و چرا هنرمندان مسلمان يا دولت _که سرمايههای بیشماری را در اين زمينه برباد داد_ هنوز نتوانستند يک اثر جذاب و رُمانتيک را _شبيه همان کارهايی که واتيکان در نشاندادن زندگی مسيح سرمايهگذاری میکند_ به مردم و جامعه عرضه کنند؟
اين ناتوانی شايد دلايل متفاوتی داشته باشند ولی بهزعم من، عمدهترين دليل آن است که در نظام جمهوری اسلامی، يک فرايند مستمر انتخاب طبيعی برای هنرمندان [و همينطور برای مسئولين سياسی و ايدئولوگهای نظام] وجود ندارد. واقعاً در کجای جهان چنين رسمی حاکم هست که مسئولين سياسی کشور، امروز سخنی میگويند و فردا، گفتههایشان را پس بگيرند؟ در کجای جهان رسم است که رهبران دينی در مورد روابط صلحآميز انسانها و همزيستی مسالمتآميز دين باوران سخنی بگويند _نظير همان حرفهايی که آقای منتظری در مورد بهائيان گفت_ روز بعد آن را تکذيب کنند؟ اين نمونهها نشان میدهند که نابسامانی کنونی را بايد کمی فراتر از ايدئولوژی، که متأثر از سيستم حصار در حصار است، بررسی نمود. در چنين سيستمی، نه تنها پيامبر عشق و امامان عاشق محلی از اِعراب ندارند، بلکه آرزوی سينمای عاشقانه را بايد و برای هميشه به گور سپرد!
۳ نظر:
در بلاگ نیوز لینک شد
سلام! کاش در مورد سيستم حصار در حصار بيشتر توضيح می دادی
ايرج
سلام.اسلام و عشق؟! اصلن به نفع شان نیست که بزرگان دین را با احساسات انسانی بیالایند.اگر آنها مانند بقیه ما آدمها باشند،دیگر کسی برای ولایت فقیه تره هم خرد نمیکند
ارسال یک نظر