در بخش پيشين و در ارتباط با مقولۀ «استبداد مطلوب» توضيح
دادم که نظريۀ «ديکتاتوری مطلوب و مُدرن» آقای شرارد کوپر کولز در ايران حاميان بیشماری دارد. از نظر ترکيب سنی، اکثريت قريب بهاتفاق طرفداران نظريۀ «ديکتاتوری مطلوب و مُدرن» را نيروهای جوان زير چهل سال در ايران تشکيل میدهند. آنان برخلاف روشنفکران ميانسالی که تجربهها، معيارها و پايههای تحليلیشان خلاصه میشود به دورۀ جهان دو جبههای و بطور سنتی نسبت به مقولۀ ديکتاتوری حساسيت ويژهای نشان میدهند؛ يا برخلاف جريانهای سياسی خاص [بطور مشخص حزب کارگزاران] که افرادی مانند آقای هاشمی رفسنجانی را مهمترين عنصر برای تحقق استبداد مطلوب در ايران میديدند و يا میبينند؛ معتقدند که ديکتاتوری مطلوب و مُدرن، عليه نيروها و انديشههايی [از جمله روحانيت] است که در سی سال گذشته، مانع رُشد و تحول کشور بودند.
در مبارزه با نيروهای ضد تحول [بطور عام]، آيا منطقی است که روشنفکران جامعهای در پس عنصری مستبد _حتا مطلوب و مُدرن_ قرار بگيرند؟ پاسخ به اين پرسش منوط است به چگونگی برداشت، تحليل و تعريف ما از ديکتاتوری. دکتر مهرزاد بروجردی در همين زمينه و در ارتباط ميان روشنفکران و رضا خان تحليلی ارائه داده است که تا حدودی موضوع پيچيده بالا را آسان فهم میکند. اصل مقاله را که روزنامه کارگزاران منتشر نمود، با هم بخوانيم:
روشنفکران ايرانی و برآمدن رضا شاه
بیشتر تاریخنگاران، دوره پهلوی اول را عصر تمركزیابی قدرت و سامانمند شدن اقتصاد ایران میدانند و در همین حال سركوب سیاسی و فضای بسته فرهنگی این دوره را مایه سترونی اندیشه و زوال روشنفكری در آن عهد میشمارند. در نگاه این تاریخنگاران، روشنفكران این دوران یا از روی ترس سر بر آستان خدمتگزاری دولت نهادهاند یا گوشهگیری و خاموشی پیشه ساختهاند و همراه محمدعلی فروغی این بیت مولوی را زمزمه كردهاند كه: در كف شیر نر خونخوارهای / جز كه تسلیم و رضا كو چارهای
اما به راستی آیا میتوان تمامی روشنفكرانی را كه با دستگاه پهلوی اول همكاری كردهاند در یكی از دو گروه بالا نشاند؟ آیا بهراستی میتوان دوران پهلوی اول را عصر عسرت فكری و بیحاصلی اندیشگی دانست و در آن از چیزی بهجز شكست فكری و شكستگی روحی سراغی نگرفت؟ آیا جوشش اندیشه ملیگرایی و چیرگی ناسیونالیسم این دوران را میتوان تنها وامدار برنامهریزی سیاسی دولتی دانست؟ به باور من و به ناخواه بسیاری نظریهپردازان اسلامگرا، ملی و چپ، سیاستهای رضاهشاه مانع شكوفایی و گسترش اندیشههای مدرن در ایران نبوده و خودكامگی دستگاه فرمانفرماییاش نهال اندیشهورزی در ایران را سترون نساخته است. افزون بر این، خدمتگزار قدرت انگاشتن روشنفكران این عصر نیز رای سنجیدهای نیست. برآنم كه داوری در این باره نیازمند نگاهی ژرفتر و معتدلتر به كارنامه روشنفكری این دوران است. بسا كه هنگام آن رسیده باشد كه داوریهای یكسویه و ناروای پیشین را به كناری نهیم و بر دستاوردهای اندیشگی و عملی روشنفكران این دوره چشم بگشاییم. اما شرط چنين کاری دوری از نگاههای احساسی و رمانتيک و داوریهای سختگيرانه سياسی و اخلاقی است.
ادامه مطلب...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر