در دو ماه گذشته که بحران مالی سر باز کرد و در جهان
علنی شد، تنها دو نام همواره آذينبخش رسانههای جهان بودند: نام «کارل مارکس» بعنوان طراح محکوميت سرمايهداری، و نام «جان مينارد کينز» بعنوان معمار و مدافع سرمايهداری زنده و پويا.
برآورد اهل نظر _بخصوص اهالی اقتصاد_ چنين است که هر يک از آن دو دانشمند اقتصادی دارای استعدادی بینظير، فوقالعاده و بالاتر از سطح عالی بودند. استعدادهايی که برای چند نفر کفايت میکرد، بر اثر تصادفی مناسب در وجود هر يک از آنها جمع شده بود. وجود همين استعدادها سبب شد که آن دو نفر بهسهم خود توانستند در فلسفۀ نظام سرمايهداری، عميقترين تأثيرات را برجای بگذارند.
بر حسب تصادف، از آنجايی که آن دو دانشمند در دو شرايط کاملاً متفاوت زيستی بسر میبردند، هرکدام میتوانستند جنبههای مختلف منفی و مثبت سرمايهداری را ببينند و بررسند، و بازتاب دهند. و تصادفاً، نظريههای آن دو از درون جامعه واحدی برخاست که اشرافيت پيشين آن جامعه، آگاهانه، داوطلبانه و بهشيوهای کاملاً مسالمتآميز در استقبال از مناسبات اقتصادی سرمايهداری، پروسه پوستاندازی را پشتِ سر گذاشتند. و خلاصه آخرين کلام، باز هم بر حسب تصادف بود وقتی که «جان مينارد کينز» در سال ١٨٨٣ ميلادی در بريتانيا ديده به دنيا گشود؛ درست در همان سال، «کارل مارکس» چشم از جهان بر بست.
اما برخلاف موارد تصادفی بالا، مورد مشترک ديگری نيز وجود دارد که نمیشود به آن جنبه تصادفی داد. وقتی که کارل مارکس و جان کينز، در دو مقطع زمانی متفاوت و از دو ديدگاه مختلف، هر دو در برابر انواع بندبازیهای سياسی در فرانسه، استنباط واحدی را ارائه میدهند و مشترکاً و به يک اندازه، نظام فکری و شيوههای برخورد رهبران و سياستمداران فرانسوی را به زير نقد و چالش میگيرند!
برخلاف مارکس که از دور نظارهگر انقلاب فرانسه بود و روحيات و تمايلات بازیگران سياسی را مورد تحليل قرار میداد؛ کينز بعد از جنگ جهانی اوّل در کنفرانس صلح پاريس حضور داشت و از نزديک نظارهگر بندبازیهای «کلمانسو» نخست وزير وقت فرانسه و شرکاء بود. او وقتی به اين نتيجه رسيد که در پس شعارهای آتشين فرانسویها مشتی نظرات کينهجويانه پنهان است و فرانسویها میخواهند به اتکای آن شعارها، کينهها را جانشين ايدهآلهای صلحجويانه کنند؛ با انتشار کتاب «نتايج اقتصادی صلح»، معرکهگيران صلح را به باد انتقادهای تند و تيز گرفت و پرخاشجويانه در مورد تکتک شرکتکنندگان از جمله در بارۀ کلمانسو نوشت: «او تنها يک توهّم و خيال باطل در ذهن داشت: فرانسه؛ و يک اغفال و سرخوردگی: انسانيت، که فقط شامل همکاران خودش میشد». (١)
امروز هم اگر مارکس و کينز زنده بودند، به احتمال زياد در بارۀ انتخابات و درگيریهای داخلی حزب سوسياليست فرانسه مینوشتند که: منازعه و صفبندی خانمها «مارتين اوبری» و «سگولن رويال» در مقابل يکديگر، معنايی غير از هياهو برای هيچ، و تکرار نمايشهای قديمی، جنگهای زرگری و از مُد افتاده را نخواهد داد و نمیدهد. آنها بهتر و دقيقتر از هر کسی میدانند که از نظر حقوقی، ٤٠% اعضاء يعنی بيش از صد هزار نفر در انتخابات دور اوّل شرکت نکردهاند و مطابق سنت سوسيال دمکراتها، انتخابات فاقد حد نصاب و تعداد اعضای شرکتکننده کمتر از دو/سوم، يعنی کمتر از ١٥٣٣٣٤ شرکتکننده و رأی بود. برخلاف شعار تبليغاتی رأی دمکراتيک، خانم اوبری با ٦٧٤١٣ رأی مثبت، در واقع میتواند نماينده ٣١/٢٩% کل اعضای حزب باشد که اين تعداد هم در رقابت ميان دو نامزد، نه تنها آرای اندکی است بلکه بنا به تجربه، شکافهای درون حزبی را عميقتر خواهد کرد.
وانگهی از منظر سياسیـاقتصادی، هنوز مشخص نيست که خانم اوبری در ارتباط با مسائل اساسی و بنيانی روز جهان و اروپا و از جمله مشکلات داخلی فرانسه، مشکلاتی مانند بحران مالی، اُفت قيمت نفت و تأثير مستقيم آن روی توليدات صنعتی، افزايش بیکاری، مقولۀ گريز از تحصيل (که عمدهترين دليل آن اُفت بنيه مالی است) و خلاصه از همپاشيدگیهای اجتماعی و خانوادگی؛ از کدام برنامه دفاع خواهد کرد. این در حالی است که مضمون انتخابات اخير تنها بر سر گزينش رهبری جدید برای حزب نبود، بلکه قرار بود هر يک از نامزدها، نماينده و مدافع برنامه، خطِمشی و سمتگیری نوين حزب سوسیالیست برای کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری درسال ۲۰۱۲ باشند.
شعار خانم اوبری به يک معنا رجعت به گذشته و دفاع از ارزشهای سنتی چپ است نه سمتگيری نوين حزبی! حتا بهترين شعار ده سال پيش او که «سیوپنج ساعت کار در هفته» بود، همين امروز ممکن است با واکنشهای منفی کارگران روبهرو گردد که به احتمال زياد هم میگردد. اين شعار شايد تنها برای طيف بالای کارگران خدماتی و دفتری جاذبه داشته باشد. کارگران توليدی چنين ايدهای را به زيان خود و به نفع کارفرما میبينند که با توجه به قوانين بخشودگی مالياتی برای استخدامهای جديد، آنها از اين پس و با استفاده از اين شعار، بهجای دو کارگر (٢×٤٨=٩٦ با چهلوهشت ساعت کار در هفته)، سه کارگر (٣×٣٢=٩٦ با سیودو ساعت کار در هفته) استخدام خواهند کرد. باور اين نکته مشکل است که رهبران حزبی از درک چنين واقعيتهای ابتدايی و عامه فهم عاجز و غافلاند! اگر چنين نيست پس پرسش کليدی اين است چرا آقای «فرانسوا اولاند» رهبر کنونی حزب سوسیالیست فرانسه و همسر سابق سگولن رویال، برخلاف تمايلات دو سال پيش که حرکت بسمت ميانه را تنها راه عقلانی میپنداشت؛ امروز، با گردشی يکصدوهشتاد درجه مدافع سر سخت انتخاب خانم اوبری است؟ آيا او نيز مانند کلمانسو که نظرها و اراده کينهجويانهاش را جانشين ايدهآلهای صلحجويانه در قرارداد «ورسای» نمود؛ کينهها و دعواهای خانوادگی را بر سرنوشت آتی حزب و مردم فرانسه ترجيح و دخالت نداد؟
ادامه در روزهای بعد
پانوشت:
١ـ بزرگان اقتصاد؛ رابرت ل.هايلبرونر(R.L.Heilbroner)؛ ترجمۀ دکتر احمد شهسا؛ صص ٢٩٩-٢٩٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر