آقای «دومنيک» نخست وزير زمان «ژاک شيراک»
در يکی از انتقادهای تُند و تيز خود عليه سياست رئيس جمهور فرانسه گفته بود: «سارکوزی تصميم گرفته است فرانسه را بهاندازه قد و قواره خودش درآورد».
اينکه قد و قواره فرانسه در نظام بينالملل در چه سطح و اندازهای بود، هيچ سند گويا و معتبری وجود ندارد که بهشود به آن استناد کرد. اما اگر منظور آقای دومنيک همان چيزهايیست که اسناد تاريخی از زمان ناپلئون اوّل تا به امروز گواهی میدهند؛ شيوه برخورد دولتهای مختلف فرانسه در مناسبات بينالمللی، همواره شترـمرغی و تقريباً شبيه برخورد نئوليبراليستهای امروزی بود و هست: در هر نقطهای از جهان که امکانی برای تصاحب و قدرتگيری وجود داشت، آتش جنگ را شعلهور کردند تا قدرت هولناکی را سازمان دهند و تحميل کنند ولی، هيچوقت _حتا يک مورد_ نسبت به اعمال خود مسئوليت نپذيرفتند و پاسخگو نبودند.
البته اين سخن بدان معنا نيست که سارکوزی عليه سياست شترـمرغی فرانسه اقدامی نموده باشد. او در بهترين حالت، عکس برگردان ژرژ دابليو بوش (پسر) و يک عنصر پيشاتغيير است. کار اصلیشان، نه سازندگی بل، تخريب، شکستن و تکه تکه کردن است. ظهور اين شخصيتها در زمانه ما بی علت نيست. چرا که با فروپاشی بلوک شرق و خروج حريف قدر از ميدان بازی، سقف بسياری از استانداردها و الگوهای مُدرن غربی يکسره فرو ريخت و پديدههای نوينی جایگزين شدهاند. به قول هانتينگتون: «اکثر جاهای دنيا دارند بيشتر مُدرن و کمتر غربی میشوند»؛ در نتيجه، محافظهکاران غربی ناچارند در تطابق با اوضاع روز و سامانگيری نوين، به مسائل داخلی روی آورند. اما اين رویآوری با سدی بهنام ديدگاههای سنتی برخی از احزاب و از جمله با مخالفتهای شديد سوسياليستهای اروپا رو به رو گرديد. قريب به اتفاق سوسياليستهای اروپا، احزاب و رهبرانی مانند «فرانتس ورانيتسکی» در اتريش، «ليونل ژوسپين» در فرانسه، «فيليپ گونزالس» در اسپانيا و «اُسکار لافونتن» در آلمان، بهجای انديشيدن منطقی که چگونه میشود بنيادگرايی بازار آزاد را لگام زد و مهار کرد؛ بهطرز شگفتآوری محافظه کار شدند و به شعارها و برنامههای گذشته روی آوردند. يعنی همان سياست و برنامهِ شترـمرغی و متناقضنمايی که بههيچوجه معلوم نيست خواهان بهبود سرمايهداری هستند يا درصدد نابودی آن.
در هر حال حزبی که توان ارائهی بديل مناسبی را در رقابتهای حزبی در جامعه نداشته باشد، صرفنظر از عواقب آشفتهگیها و آشفتهگويیها، ناچارست به حاشيه برود و زندگی حاشيهنشينی را پذيرا گردد. اما زندگی حاشيهنشينی هم عوارض خاص خود را دارد. انسانها، عمدتاً باورهای سترگ خود را در مورد آينده از دست میدهند و اين خلاء را، با انتظار ظهور مهدی موعود پُر میکنند. حزب سوسياليست فرانسه اگرچه در ظاهر و با شعار تغييرات و اصلاحات وارد کارزارهای انتخاباتی شد بود ولی در باطن، بسياری از کادرهای استخواندار حزبی در انتظار فرج امام موعود بودند. معجزه آن زمان رُخ داد که سارکوزی، کسی که خود را متعلق به سنت قديمی فرانسویها میدانست (يعنی مردی که همانند ناپلئون بناپارت، میتواند محکم و استوار در رأس قدرت قرار بگيرد) با شعار «گشايش» وارد کارزارهای انتخاباتی گرديد. از همان دوران نامزدی، سارکوزی تلاش کرد تا با سران احزاب چپ فرانسه تماس بگيرد. بعد از انتخابات، «دومينک اشتراس کان» يکی از شخصيتهای کليدی حزب سوسياليست را برای رياست صندوق بينالمللی پول _که چنين انتخابی مصادف بود با رياست دورهای کشور فرانسه_ برگزيد. انتخابی که بيش و پيش از هرچيز برای اعضای حزب سوسياليست فرانسه و ديگر احزاب سوسيال دموکرات اروپا مسئلهساز شد. نيروهای حزبی در برابر يک پرسش کليدی قرار گرفته بودند که: براساس کدام تحليل و معياری، يک عضو برجسته سوسياليست میتواند سرپرستی و رياست صندوق بينالمللی پول را بپذيرد؟
«برنارد کوشنر»، يکی از شخصيتهای جهانی مدافع حقوق بشر، دومين انتخاب سارکوزی برای پُست وزارت خارجه بود. سومين برگزيده آقای «جک لانک» وزير فرهنگ دولت سوسياليست «فرانسوا ميتران» بود. مردی که مبتکر برگزاری انواع جشنهای فرهنگی در کشور فرانسه است، اکنون مسئوليت اصلاح قانون اساسی فرانسه را پذيرفت. جدا از اين، سارکوزی از ميان حزب اتحاد دمکراتيک فرانسه که به حزبی ميانهرو شهرهاند، بيستودو تن از سران آنها را برای پُستهای مختلف دولتی انتخاب نمود. از ميان بيستو دو نفر، وزير دفاع فرانسه، يکی از شخصيتهای کليدی حزب اتحاد دمکراتيک فرانسه هست.
تصميم فردی سه شخصيت کليدی بالا که در واقع ستون فقرات حزب سوسياليست فرانسه را تشکيل میدادند، سبب شد تا کمر حزب شکسته شود و از درون گرفتار بحران، تشنج و دستهبندیهای تازه گردد. اما شکلگيری تقابلهای سادهای چون چپ در مقابل راست، نه تنها مانعی در برابر انديشيدن و انتخاب گزينهای بهتر و منطبق بر اوضاع روز بود، بلکه زمينه را برای انشعاب آماده میکند، و کرد! «ژان لوک ملنکون» و «مارک دولژ» پس از اين ماجرا و بعد از سی سال عضويت در حزب سوسياليست فرانسه، تصميم گرفتند تا به تقليد از «اُسکار لافونتن» که حزب چپ نوين را در آلمان سازمان داد؛ حزب تازهای را تأسيس کنند که «لنگر محکمی در اردوگاه چپ بيندازد و ارزشهای دموکراتيک و جمهوری را بدون مسامحه با راستگرايان» نمايندگی کند. حال پرسش اين است که اگر راستها و چپهای درون حزبی، ناگهان صندلی خود را در دو جهت مختلف بکشند؛ سرنوشت آنهايی که ميان دو صندلی نشستهاند، چگونه رقم خواهد خورد؟
۱ نظر:
دربلاگ نیوز لینک شد
ارسال یک نظر