کيهان، اگرچه در شکل ظاهری مشابهی ديگر روزنامههای کشور است، اما به لحاظ مضمونی و تعريف، همرديف با ارگانهاست. البته نه يک ارگان حزبی يا حتا دولتی، بلکه ارگان رسمی ساختار حقيقی قدرت و حافظ منافع باندهای پنهان و سران عشاير و قبايل سياسی. مطابق اين تعريف هدف، وظيفه و کارکردش فراژورنال است. مانند ژورنالهای خياطی مثلاً مجله «بوردا»، که چگونه طراح انواع مختلف مُدل لباس، نوع بُرش و دوخت هستند، دستاندرکاران کيهان نيز طراح انواع نظرها، راهنمای عمل و مولّد انواع مفاهيم و واژههای شناور در درون جامعه هستند.
اين که دولت يک ارگان رسمی در کشور داشته باشد و در آنجا از اهداف سياسی و برنامهای خود بنويسد و يا از کليت طرحها و لايحههايی که به مجلس ارائه میدهد دفاع کند، نه تنها کوچکترين اشکالی ندارد بلکه بهعنوان يک منبع موثق و رسمی که میتواند در نزديکی و پيوند دولتـملت نقش بهسزايی داشته باشد، در شرايط کنونی بسيار الزامی هم هست. اما میبينيم که سياستهای کيهان ورای اين حرفهاست و تجربۀ سی ساله نشان میدهند که دستکم، در دو دورۀ مختلف، کيهان مخالف سرسخت مواضع دولت بود. يعنی در معنا و در عمل، نه روزنامه معمولی است، نه ارگان حزبی و نه سخنگوی رسمی دولت. چنين جايگاه مبهمی که مثل جايگاه ولی فقيه ظاهراً فرادولتی، فراحزبی و فراخودی بهنظر میرسد؛ اگرچه به مرور و بهتناسب نيازهای ساختار قدرت شکل گرفته است ولی، اين موجوديت، هم علت تاريخیـايدئولوژيک دارد و هم ريشه در فرهنگ سياسی.
در تاريخ ايران، به جز خاندان پهلوی که تعلق به جامعه شهری داشتند و تا حدودی توانستند مناسبات و فرهنگ شهرنشينی را سامان و توسعه دهند؛ سراسر تاريخ ايران را حکومتهايی رقم زدهاند که عمدتاً پايه اجتماعی ايلی و فرهنگ عشيرهای داشتند. هميشه قبيلهای با سرکوب ديگر قبايل در رأس قدرت قرار میگرفت ولی، پيش از اينکه بتواند چشمانش را باز کند، سامانی بگيرد و يا بنا به مقتضای مسئوليتی که داشت، هم خودش متحول گردد و هم بستر تحول فرهنگی را در جامعه بگشايد؛ توسط قبيلهای ديگر سرنگون میشد و همهی دستآوردها و تجربهها، همراه با حاکم نگونبخت، به زير خاک میرفت. يعنی روز از نوع و زندگی از نوع و به تبع آن، همان مبانی فرهنگی، عقيدتی و حتا روش برخورد پيشينيان تا نود سال پيش بدون کوچکترين تحولی، دست به دست میگشت و از نسلی به نسل ديگر انتقال داده میشد. رضا خان مکانيسم پيشين را که هر دولتمردی بايد تمايلات سران قبايل مختلف را در برنامههای خويش لحاظ کند، از بنيان ريشهکن نمود. ديگر قبايل توان قدرتگيری و ترکتازی در فضای سياسی ايران را نداشتند اما، فرهنگ سياسی عشيرهای دست نخورده ماند و بهعنوان فرهنگی حاشيهای، جوامع شهری استحکام نيافته را در محاصره گرفتند.
انقلاب اسلامی يک پديده تازهای بود در سنت جابهجايی قدرت. روحانيت، از آنجايی که به دليل هراس از توسعه فرهنگ شهرنشينی، مهمترين نيروی مخالف خاندان پهلوی بشمار میآمد، در مرکز توجه سران قبايل ايران قرار گرفتند. همينطور از آن طرف، سران قبايل که از ابتدای دهه چهل جامه اپوزيسيون سياسی را بر تن کرده بودند، قبل از همه نظر جامعه روحانيت را بهطرف خود جلب کردند. بعضی از همبودگیها و ويژهگیهای مشترک، بنيان اصلی چنين توجه و نزديکی را مابين دو نيرو تشکيل میدادند. مثلاً هر دو گروه خودیگرا بودند؛ روحيه ستيزهجويانه داشتند و يا برای چپاول و غارت، اهل معامله بودند و دست رد بر سينهی ديگری نمیزدند. بر بستر اين ويژهگیها بود که برای اولين بار در تاريخ ايران ائتلافی ميان تمام سران قبايل با روحانيت در سرنگونی خاندان پهلوی شکل گرفت.
انقلاب که پيروز شد، به کمک اين دو نيرو، يک ساختار ملوکالطوايفی سياسی در ايران سازماندهی شد و برخلاف رويهی پيشين که سازماندهی توزيع مسئوليت و کار در رژيم پهلوی مبتنی بر تخصص، دانش و کاردانی بود؛ آنها اصل را بر خويشاوندگرايی و خودیگرايی گذاشتند. ديگر مهم اين نبود که چه کسی ايرانی است و به اين مرز و بوم تعلق دارد و يا نسبت به حفظ منافع و امنيت ملی، توسعه و تحول کشور و همينطور نسبت به سرنوشت نسل آينده ايران برنامه دارد و تعصب نشان میدهد. بلکه برعکس، تعلقداشتن به يکی از طيفهای خودی، و يا در جهت اثبات معصوميت رهبری تعصب ورزيدن و در يک کلام نوع رابطه و سطح نزديکی افراد به بيت امام، اساس تقسيم مسئوليت را در ساختار جديد مشخص میکردند. يعنی اماما:
هر که به ديدار تو نائل شود
يکشبه حلال مسائل شود.
اما اين ساختار نوين از همان آغاز، صرفنظر از مخالفت نهادهای برخاسته از دل جامعه شهری، در ميان نيروی خودی نيز با مخالفتها و چالشهايی روبهرو بود. نخست از طرف نيروهای آرمانخواه و وفادار به انقلاب که عموماً در قسمتهای ميانی و تحتانی ساختار جديد قرار میگرفتند. ميان تمايلات عدالتخواهانه اين بخش از نيروها با تمايلات غارتگرانه سران قوم، تضاد آشکاری وجود داشت. روی همين اصل سران قوم از همان آغاز کار و با توجه به روانشناسی خيل وفادار به انقلاب، با اتکاء به يکسری واژههای مبهم و کشداری مانند طاغوتيان، مستکبران و دشمنان انقلاب، تلاش نمودند تا تضاد درونی جبههی خودی را خنثا و يا دستکم تضعيف کنند. آنها با بهرهگيری از سياست، فرهنگ و تجربه زندگی ايلی، دقيقاً میدانستند که اگر هر چه بيشتر نيروهای غيرخودی را بهعنوان دشمنان مردم و دوستان بيگانهگان برجسته کنند و از اين طريق نفرت خودیها را عليه آنان دامن زده و ميان اين دو جنگ تازهای راه بياندازند؛ به همان نسبت، هم زمينه بروز و توسعه فرهنگ غارت [مطابق اصطلاح خودشان کسب غنيمت] را در بين نيروهای خودی بيشتر خواهند کرد و هم نيروی خودی را آلوده و مطيع و همراه خواهند نمود. با اين وجود اصل مسئله اينجا بود که ميان سياستهای دشمنتراشی، آلودهسازی و همگنسازی تفاوتهای بسياری وجود دارد. امامان جمعه تخصص ويژهای در دشمنتراشی داشتند. نهادهای مختلف دولتی يا بنيادهای تازه شکل گرفته «امام» نيز میتوانستند از طريق تخصيص رانتهای مستقيم يا غيرمستقيم، غلظت وابستهگی يا آلودهگی را افزايش دهند. ولی سياست همگنسازی کاری است درازمدت، سيستماتيک و امنيتی. نيازمند يک ارگان سراسری است تا مفاهيم مشترک را در بين نيروهای خودی توزيع کند و آنها را آموزش دهد. از اين لحظه بود که نقش و وظايف روزنامه کيهان برجسته میشود.
اين که دولت يک ارگان رسمی در کشور داشته باشد و در آنجا از اهداف سياسی و برنامهای خود بنويسد و يا از کليت طرحها و لايحههايی که به مجلس ارائه میدهد دفاع کند، نه تنها کوچکترين اشکالی ندارد بلکه بهعنوان يک منبع موثق و رسمی که میتواند در نزديکی و پيوند دولتـملت نقش بهسزايی داشته باشد، در شرايط کنونی بسيار الزامی هم هست. اما میبينيم که سياستهای کيهان ورای اين حرفهاست و تجربۀ سی ساله نشان میدهند که دستکم، در دو دورۀ مختلف، کيهان مخالف سرسخت مواضع دولت بود. يعنی در معنا و در عمل، نه روزنامه معمولی است، نه ارگان حزبی و نه سخنگوی رسمی دولت. چنين جايگاه مبهمی که مثل جايگاه ولی فقيه ظاهراً فرادولتی، فراحزبی و فراخودی بهنظر میرسد؛ اگرچه به مرور و بهتناسب نيازهای ساختار قدرت شکل گرفته است ولی، اين موجوديت، هم علت تاريخیـايدئولوژيک دارد و هم ريشه در فرهنگ سياسی.
در تاريخ ايران، به جز خاندان پهلوی که تعلق به جامعه شهری داشتند و تا حدودی توانستند مناسبات و فرهنگ شهرنشينی را سامان و توسعه دهند؛ سراسر تاريخ ايران را حکومتهايی رقم زدهاند که عمدتاً پايه اجتماعی ايلی و فرهنگ عشيرهای داشتند. هميشه قبيلهای با سرکوب ديگر قبايل در رأس قدرت قرار میگرفت ولی، پيش از اينکه بتواند چشمانش را باز کند، سامانی بگيرد و يا بنا به مقتضای مسئوليتی که داشت، هم خودش متحول گردد و هم بستر تحول فرهنگی را در جامعه بگشايد؛ توسط قبيلهای ديگر سرنگون میشد و همهی دستآوردها و تجربهها، همراه با حاکم نگونبخت، به زير خاک میرفت. يعنی روز از نوع و زندگی از نوع و به تبع آن، همان مبانی فرهنگی، عقيدتی و حتا روش برخورد پيشينيان تا نود سال پيش بدون کوچکترين تحولی، دست به دست میگشت و از نسلی به نسل ديگر انتقال داده میشد. رضا خان مکانيسم پيشين را که هر دولتمردی بايد تمايلات سران قبايل مختلف را در برنامههای خويش لحاظ کند، از بنيان ريشهکن نمود. ديگر قبايل توان قدرتگيری و ترکتازی در فضای سياسی ايران را نداشتند اما، فرهنگ سياسی عشيرهای دست نخورده ماند و بهعنوان فرهنگی حاشيهای، جوامع شهری استحکام نيافته را در محاصره گرفتند.
انقلاب اسلامی يک پديده تازهای بود در سنت جابهجايی قدرت. روحانيت، از آنجايی که به دليل هراس از توسعه فرهنگ شهرنشينی، مهمترين نيروی مخالف خاندان پهلوی بشمار میآمد، در مرکز توجه سران قبايل ايران قرار گرفتند. همينطور از آن طرف، سران قبايل که از ابتدای دهه چهل جامه اپوزيسيون سياسی را بر تن کرده بودند، قبل از همه نظر جامعه روحانيت را بهطرف خود جلب کردند. بعضی از همبودگیها و ويژهگیهای مشترک، بنيان اصلی چنين توجه و نزديکی را مابين دو نيرو تشکيل میدادند. مثلاً هر دو گروه خودیگرا بودند؛ روحيه ستيزهجويانه داشتند و يا برای چپاول و غارت، اهل معامله بودند و دست رد بر سينهی ديگری نمیزدند. بر بستر اين ويژهگیها بود که برای اولين بار در تاريخ ايران ائتلافی ميان تمام سران قبايل با روحانيت در سرنگونی خاندان پهلوی شکل گرفت.
انقلاب که پيروز شد، به کمک اين دو نيرو، يک ساختار ملوکالطوايفی سياسی در ايران سازماندهی شد و برخلاف رويهی پيشين که سازماندهی توزيع مسئوليت و کار در رژيم پهلوی مبتنی بر تخصص، دانش و کاردانی بود؛ آنها اصل را بر خويشاوندگرايی و خودیگرايی گذاشتند. ديگر مهم اين نبود که چه کسی ايرانی است و به اين مرز و بوم تعلق دارد و يا نسبت به حفظ منافع و امنيت ملی، توسعه و تحول کشور و همينطور نسبت به سرنوشت نسل آينده ايران برنامه دارد و تعصب نشان میدهد. بلکه برعکس، تعلقداشتن به يکی از طيفهای خودی، و يا در جهت اثبات معصوميت رهبری تعصب ورزيدن و در يک کلام نوع رابطه و سطح نزديکی افراد به بيت امام، اساس تقسيم مسئوليت را در ساختار جديد مشخص میکردند. يعنی اماما:
هر که به ديدار تو نائل شود
يکشبه حلال مسائل شود.
اما اين ساختار نوين از همان آغاز، صرفنظر از مخالفت نهادهای برخاسته از دل جامعه شهری، در ميان نيروی خودی نيز با مخالفتها و چالشهايی روبهرو بود. نخست از طرف نيروهای آرمانخواه و وفادار به انقلاب که عموماً در قسمتهای ميانی و تحتانی ساختار جديد قرار میگرفتند. ميان تمايلات عدالتخواهانه اين بخش از نيروها با تمايلات غارتگرانه سران قوم، تضاد آشکاری وجود داشت. روی همين اصل سران قوم از همان آغاز کار و با توجه به روانشناسی خيل وفادار به انقلاب، با اتکاء به يکسری واژههای مبهم و کشداری مانند طاغوتيان، مستکبران و دشمنان انقلاب، تلاش نمودند تا تضاد درونی جبههی خودی را خنثا و يا دستکم تضعيف کنند. آنها با بهرهگيری از سياست، فرهنگ و تجربه زندگی ايلی، دقيقاً میدانستند که اگر هر چه بيشتر نيروهای غيرخودی را بهعنوان دشمنان مردم و دوستان بيگانهگان برجسته کنند و از اين طريق نفرت خودیها را عليه آنان دامن زده و ميان اين دو جنگ تازهای راه بياندازند؛ به همان نسبت، هم زمينه بروز و توسعه فرهنگ غارت [مطابق اصطلاح خودشان کسب غنيمت] را در بين نيروهای خودی بيشتر خواهند کرد و هم نيروی خودی را آلوده و مطيع و همراه خواهند نمود. با اين وجود اصل مسئله اينجا بود که ميان سياستهای دشمنتراشی، آلودهسازی و همگنسازی تفاوتهای بسياری وجود دارد. امامان جمعه تخصص ويژهای در دشمنتراشی داشتند. نهادهای مختلف دولتی يا بنيادهای تازه شکل گرفته «امام» نيز میتوانستند از طريق تخصيص رانتهای مستقيم يا غيرمستقيم، غلظت وابستهگی يا آلودهگی را افزايش دهند. ولی سياست همگنسازی کاری است درازمدت، سيستماتيک و امنيتی. نيازمند يک ارگان سراسری است تا مفاهيم مشترک را در بين نيروهای خودی توزيع کند و آنها را آموزش دهد. از اين لحظه بود که نقش و وظايف روزنامه کيهان برجسته میشود.