خصلت فرهنگی
ادبيات ما تبلور باورها، ارزشها، هنجارها و گرايشهای فرهنگ ديرينهی ماست. ادبيات ما، در يک نگاه کلی، در دو عرصه کاملن قابل تشخيص، دو رويکرد معرفتی به انسان و زندگی را باز میشناساند. اما آنچه از اين گرايشها بر میآيد اين است که در يک چيز مشترکاند. و آن عدم دخالت در وضع موجود، برای دگرگون کردن ريشههای آن است. هر دو گرايش، همواره حرمت «تابويی» آن را حفظ و محافظت کرده است، و اصل «شبانـرمگی» را، که مبنای روابط اجتماعی است، پاس داشته است.
اين خصلت فرهنگی، هم خصلت افراد است، و هم خصلت جامعه است. هم در يک واحد کوچک اجتماعی، ساری و جاری است؛ و هم رابطهی انسان و جهان را مینماياند. هم در رابطهی فرد با فرد برقرار است؛ و هم در رابطهی فرد با گروه، يا رابطهی گروه با گروه. حتا در رابطهی فرد با درونش نيز متصور است. جالب توجه اين است که هم روابط دوستانه از آن مايه میگيرد، و هم روابط دشمنانه. هم کسی که از وفاداری به «وضع موجود» سخن گفته، بر همين مبنا سخن گفته است؛ هم کسی که از وضع موجود ناخشنود بوده، و از آن اعراض کرده، يا بر آن تاخته، يا برافتادن آن را طلبيده است، باز جايگزينی بر همين مبنا و روال پيشنهاد کرده است. و اين امر اخير تراژيکترين جنبهی تاريخی «تناقض» ديرينهی فرهنگی ماست.
نقل از کتاب: تمرين مُدارا؛ اثر زنده ياد محمد مختاری
فرهنگ اسلامی
يکی از مفاهيمِ مهمیِ که مدرنيته با خود آورد، مفهوم «بشريت» است. پيش از آن مفهوم «انسان» و «انسانيت» محدود به حوزههای فرهنگیـقومی بود، يعنی کم و بيش هر قوم و قبيلهای فرهنگ خود را مصداق «انسانيت» میديد و بقيه را کم و بيش بيرون از اين مصداق میدانست.... ولی امروزه درهای ذهنها به روی عالم و فرهنگها گشوده شده است و بر آنايم که فرهنگهای بسيار وجود دارد که فرهنگِ ما يکی از صورتهای آن است.
در واقع، هرگاه، برای مثال، سخن از «فرهنگِ اسلامی» به ميان میآيد، اين يک مفهوم امروزين از معنایِ «اسلام» است. در گذشته اسلام به معنای امروزی «فرهنگ» دانسته نمیشد. ... روزگاری که فرهنگها دنياهای بسته بودند، ما يک «دارالاسلام» داشتيم و يک «دارالکفر». بيرون از خود را طور ديگری نگاه میکرديم و طرد میکرديم يا با آن میجنگيديم و اگر نمیتوانستيم ناديدهاش میگرفتيم. ولی امروزه با گشودهشدن درها به روی همديگر نمیتوان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» با آن نگاه گذشته نگريست.
داريوش آشوری ـ برگرفته از کتاب: سنت، مدرنيته، پست مدرن
دندهعقب فرهنگی!؟
خبرگزاري فارس: اگر در روز 18 شهريور ماه امسال در مسير مشهد به تهران شاهد رانندگي دنده عقب يك خودروي ماكسيما بوديد تعجب نكنيد. او همايون پيراسته، رانندهاي است كه قصد دارد مسير مشهد تا تهران را با دنده عقب آن هم با سرعت 130 كيلومتر در ساعت طي كند.
توضيح: چرا تعجب؟ ما قرنی است که دنده عقب میرويم! قبل از انقلاب، اگر تا حدودی مردد بوديم و ناخواسته يک گام پيش و دو گام به پس میگذاشتيم؛ بعد انقلاب، با سرعت 150 کيلومتر در ثانيه، خلاف جهت عمومی و جهانی در حال حرکتايم.
باوجود براين، ناگفته نماند که کار همايون پيراسته از يک جهت حائز توجه و تعمق است که تحولات تکنيکی و علمی و رفاهی نيز، ذرهای نتوانستهاند برذهن و فکرمان تأثيرگذار باشند و جهت نگاهمان را تغيير دهند! و چه زيبا گفت اين راننده عزيز: «انگيزه انجام اين کار، معرفی کشور عزيزمان ايران است»؟!
اگر باورتان نمیشود، شعر پائين را بخوانيد:
در سر درِ کاروانسرايی
تصوير زنی به گچ کشيدند
اربابِ عمايم اين خبر را
از مخبرِ صادقی شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق
رویِ زنِ بینقاب دیدند
آسيمه سر از درون مسجد
تاسر درِ آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق
میرفت، که مؤمنين رسيدند
اين آب آورد، آن يکی خاک
يک پيچه زگِل بر او بُريدند
ناموسِ به باد رفتهای را
با يک دو سه مشتِ گِل خريدند
چون شرِع نبی از خطر جُست
رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شيرِ دَرَنده میجَهيدند
بی پيچه زنِ گشاده رو را
پاچينِ عِفاف میدَريدند
لبهایِ قشنگِ خوشگلش را
مانندِ نبات میمکيدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحرِ گناه میتپيدند
درهای بهشت بسته میشد
مردم همه میجَهنّميدند
میگشت قيامت آشکارا
يکباره به صور میدَميدند
ايناست که پيش خالق و خلق
طُلّاِب علوم رو سفيدند
با اين علما هنوز مردم
از رونقِ مُلک نااميدند
برگرفته از کتاب: يا مرگ يا تجدد / ماشاءاللّه آجودانی
پ.ن: نقلوقولهای بالا پيش از اين در ستون حاشيه (ستون سمت راست) قرار گرفته بودند اما، بعد از پخش فيلم «پرتاب کفش» و اينکه چرا چشمهای بينندگان ايرانی دست ديگر خبرنگاری را _اتفاقاً او هم عراقی بود_ که میخواست مانع پرتاب دومين لنگه کفش گردد، نديدند و يا نمیخواستند ببينند؛ به اين فکر افتادم که اگر ورود حواشی به درون متن اصلی زندگی اين همه جذابيت دارد؛ پس چرا من يکی دست روی دست بگذارم و به تماشا بايستم؟ و چنين بود اصل داستان که چرا نوشتههای حاشيهای، وارد متن اصلی وبلاگ شدند. :)