«چگونه دستهای روشنت را دراز خواهی کرد
که تکهای از آفتاب روی چشمهايم بگذاری
و از چراغ قرمز بگذريم».
محمد مختاری
(با سهراب؛ از کتاب «سحابی خاکستری»)
• مريم مختاری:
امروز، روز دادخواهی قلم است! قلم در ايران خفه شده است و میشود. اينجا صحبت از مرگ يك يا دو نويسنده نيست صحبت از مرگ انديشه و انديشهورزی است.
انگشت اشاره در شعرهای محمد مختاری نقش بسزايی را ايفا ميكند. در دورهای چشمها فقط ميبيند و شاهدان خاموشند و حنجره نميتواند صوتی بيرون دهد، تنها انگشت اشاره با راز آميزترين حركات خود ما را وا ميدارد كه حرف بزنيم.
مسئله اساسی همانا شعر است, آنچه كه به مختاری هويت داده است و او را زنده ميكند و او را به قتلگاه ميبرد, شعر است. و اين شعر است كه با مرگ مختاری خفه ميشود. در جمهوری خردهريزها كه هر چيزی به حساب ميآيد شعر نماينده اقليت مردگان است.
با چشم باز رؤيايی ديدهام
با چشم باز در آب غوطه خوردهام.
و آب لايه لايه برافروختهست
در پردههای شستهی چشم.
زهدان هنوز تازه پذيرا شده ست
کز تابتاب رؤيا روشن میگردد.
اين نطفه آدمی را
در گردشی معاينه میبيند.
آرام پردههای افق را پس میزند
[کليک میکند بر روی
«پرونده قتلهای سياسیـزنجيرهای»]
تا پردههای ديگر را بگشايد.
***
قسمتی از شعر «در نَفَس آب»؛
برگرفته از کتاب «سحابی خاکستری» محمد مختاری.
۱ نظر:
با سلام، به این پست شما در بلاگ نیوز لینک داده شد.
ارسال یک نظر