جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۷

واژه‌های «شناور» در مکتب روزنامه کيهان ـ ١

تصوير از وبلاگ «گام آخر»
در وب‌گردی‌های سياسی و در ميان اقيانوسی از
واژه‌های فارسی، يگانه واژه‌ای که بيش از همه چشمک‌زن و شناورند، واژه «کيهان»، يا دقيق‌تر، روزنامه کيهان است. در ادبيات سياسی‌ـ‌اسلامی ايران که ادبياتی است ويژه، کيهان به‌عنوان منبع نظر، راهنمای عمل و مولّد واژه‌های «شناور»؛ محبوب قلب‌های بسياری از نيروهای قدرت‌طلب درون نظام اسلامی است.
با وجودی که سال‌هاست خواننده روزنامه کيهان نيستم و هر از گاهی و آن هم به اجبار وقتی که می‌خواهم موضوع خاصی را پی‌گيری کنم، بدنبال سايت روزنامه کيهان می‌روم؛ ولی از جهتی ديگر، پنهان هم نمی‌کنم که چشم‌هايم نسبت به اين واژه حساسيت ويژه‌ای نشان می‌دهند و خيلی زود، اين نام را در درون متن‌های مختلف تشخيص داده و شناسايی می‌کنند. بروز چنين حساسيتی بدون دليل و علت نيست! به‌عنوان آغاز سخن و از ميان علت‌های مختلف، به چند مورد خاص اشاره می‌کنم:
١ـ نخست بگويم که پيش از انقلاب، جزو طيف ويژه‌ای از خوانندگان دائمی روزنامه کيهان بودم. ويژه بدين معنا که وقتی انقلاب اسلامی پيروز گرديد و آن مؤسسه خصوصی نيز همراه با قدرت حاکم دست به دست و دولتی شد؛ يک آرشيو کامل ده ساله از روزنامه کيهان را در خانه داشتم. آرشيوی که ناخواسته علت و عاملی شد برای سنجش کيهان پساانقلاب!
اهالی بی‌غرض مطبوعات خوب می‌دانند که آن مؤسسه قبل از انقلاب، مرکز تجمع گروهی از ژورناليست‌های خوش فکری بود که همه‌ی توان‌شان را در جهت ارتقای کيهان به‌عنوان يک رسانه‌ی مُدرن و کاملاً حرفه‌ای تا سطح استانداردهای بين‌المللی، بکار می‌گرفتند. وجداناً اگر کيهان همان روند طبيعی خودش را دنبال می‌کرد، هم اکنون می‌توانست در رديف تعدادی از روزنامه‌های معتبر و قابل استناد در جهان قرار بگيرد. يعنی می‌شد جزئی از اعتبار و شناسنامه ما ايرانيان. متأسفانه اين يکی هم مثل بسياری چيزهای ديگر، برخلاف آرزوها و انتظارهای ما، جايگاه طبيعی خويش را پيدا نکرد و يا نخواستند و نخواستيم پيدا کند. البته اهل نظر، هم علت واقعی‌اش را خوب و دقيق می‌دانند و هم نتيجه‌اش را که به قول «نظامی»:
چو شورش در آب آمدی پيش و پس
نخوردند آن آب را هيچ‌کس

٢ـ زندگی پس از انقلاب به گونه‌ای رقم خورد که بعد از چهار سال تقريباً بی‌خبری و به اصطلاح تحريم، از فروردين سال ١٣٦٢دوبارۀ خريدار روزنامه کيهان شدم. اين تجديدنظر دلايل سياسی داشت و برای منی که خانه و کاشانه‌اش را به اجبار ترک کرد و به زندگی تقريباً نيمه علنی‌ـ‌نيمه مخفی‌ای روی آورد؛ به‌معنای ورود به شرايطی تازه و از هرلحاظ متفاوت با دورۀ پيشين بود. البته منظورم از زندگی نيمه‌علنی‌ـ‌‌نيمه مخفی بدين معناست که در اماکن عمومی و حساسيت‌برانگيز، مکان‌هايی مانند ميدان انقلاب و پيرامون آن، يا بعضی از سينماها و پارک‌هايی که زير نظر نيروهای امنيتی بودند، علنی نمی‌شدم.
از آن‌جايی که هوشياری و داشتن اطلاعات دو شرط از سه شرط امنيتی است که هر عنصر سياسی و متواری در جهت حفظ خود موظف به رعايت آن‌ها است؛ همه‌ی کسانی که شرايط زندگی‌شان کم‌و‌بيش مشابه زندگی نگارنده اين سطور در آن سال‌ها بود يعنی، از يک سو مشتاق کسب خبر و جمع‌آوری اطلاعات بودند ولی از سوی ديگر، به دليل محدوديت روابط دست‌شان از هر لحاظ کوتاه؛ با کمی هوشياری و با اتکاء به مطالب متناقض روزنامه کيهان، می‌توانستند حداقل اطلاعات ضروری را کسب کنند، آن‌ها را پايه سنجش اوضاع و احوال جديد قرار دهند و متناسب با آن داده‌ها، برنامه‌ريزی کنند. در واقع روزنامه کيهان در آن سال‌ها و در جانب‌داری گاه‌گاهی خود از اين يا از آن نهاد، مانند آيينه‌ای شفاف سيمای واقعی شخصيت‌ها و نهادها و حتا انگيزه اصلی اتخاذ بعضی از سياست‌ها را در ارتباط با مسائل داخلی، به روشنی بازتاب می‌داد.
کيهانی‌ها مثل همه‌ی نهادهای اسلامی، اگرچه در درون گرفتار طيف‌بندی و درگيری بودند ولی در همان حال، در صدد مشخص کردن جايگاه ويژه خود در مناسبات قدرت نيز بودند. آن‌ها نشان دادند که در مقايسه با ديگر برادران، برادرانی که از نازی‌آبادها و ياخچی‌آبادها برخاستند و کم‌ترين شناخت را نسبت به پيچيدگی‌های قدرت سياسی داشتند؛ از بسياری جهات برتر و دارای استعدادی ويژه هستند. از آن‌جايی که کيهانی‌ها روانشناسی حاميان انقلاب را خوب می‌شناختند و می‌دانستند که خودبرتربينی‌ها، حسادت‌ها، زيرپا خالی‌کردن‌ها و نمونه‌هايی از اين دست که مرکز ثقل اتحاد نيروهای طالب قدرت را در کشور تشکيل می‌دهند؛ خيلی زود شروع کردند به ساختن يک‌سری واژه‌های ابزاری و مورد نياز طالبان قدرت و مفهوم‌سازی [و بعدها هم پرونده‌سازی] در اين زمينه‌ها. يعنی پيش از اين که روزنامه کيهان به مقام کنونی خود به‌عنوان ارگان و سخن‌گوی اتاق فکر وزارت اطلاعات و امنيت ارتقاء يابد، استعداد خويش را پيشاپيش در اين عرصه‌ها بروز می‌داد و برای برادران خوراک تبليغی‌ـ‌توجيهی تهيه می‌کرد. به‌همين دليل، خيلی زود در بورس توجه‌ی برادران قرار گرفت.
بديهی است کيهان با تاکتيک‌های جانب‌دارانه که گاهی به ميخ می‌کوبيد و زمانی به نعل، در اين دورۀ مشخص، بعضی از نهادها را دل‌خور می‌کرد ولی، عجيب اين بود که هيچ‌يک از آن نهادها، از کيهان دل نمی‌کَندنَد. واقعيت‌های روزمرۀ هم نشان می‌داد که نمی‌توانستند دل بکَنَند! دليلش هم روشن است که کيهان ضمن دخالت غيرمستقيم در ميان درگيری‌های ارگان‌ها يا نهادهای مختلف، گزارش‌ها و نقدها را به گونه‌ای تنظيم می‌کرد و ارائه می‌داد که آن نهادها، می‌توانستند راه اصلی و چگونگی برخورد با موضوع را بيابند و پيش بروند. يک نمونه از اين رهنمودهايی که با سرنوشت و زندگی‌ام گره خورده‌اند، در ادامه مطلب توضيح خواهم داد که ببينيد چرا چشم‌هايم نسبت به واژه کيهان و بی‌توجه به اين‌که شريعتمداری در رأسش باشد يا نباشد؛ اين همه حساس است.
پ.ن: در پاسخ به پرسش چند تن از خوانندگان وبلاگ در بارۀ تصوير بالا:
در دومين پاراگراف اين نوشته توضيح دادم که خواننده روزنامه کيهان نيستم. داشتم در گوگل دنبال عکس مناسبی می‌گشتم، تصوير بالا که برداشتی آرزومندانه (اتوپيايی) و منتظرانه از يک ظهور است، نظرم را جلب کرد. اين تصوير از ساخته‌های بسيار خوب مهدی سعيدی نويسنده وبلاگ «گام آخر» است. ابعاد بزرگ‌تر و کامل تصوير را می‌توانيد در اينجا ببينيد.