مشمئزکنندهترين خصوصيات رژيمهای توتاليتر، تلاش آنها در جهت ساختن «انسانهای نوين» است. انسانهای متحدالفکر و شکل! اما تحقق سياست همگنسازی، صرفِ نظر از اينکه چنين انديشه و سياستی چرا و به چه دليل برداشتی مکانيکی از مردم و جامعه ارائه میدهد و اساساً آيا قابل پيادهشدن و تحقق هست يا نه؛ دستکم نيازمند ابزارها و پيشزمينههايی است. بدون انجام و آمادهسازی يکسری کارهای مقدماتی مانند: نابودی نظام شهری، جابهجايی جمعيت، ايجاد ماشينهای توليد مفاهيم و سازماندهی ساختارهای احساسی و غيره، تحقق چنين سياستی غيرممکن است.
تلاش مدافعان نظام اسلامی بخصوص طيف اصلاحطلبان، در مجموع بر اين پايه است که میخواهند سياستهای روزنامه کيهان را جدا از خاصيت و عملکرد نظام سياسی بررسی و به مردم معرفی کنند. در حالی که اين پديده آنقدرها هم پوشيده نيست که کيهان فقط بخشی از نيازهای امنيتی دستگاه توتاليتر را پوشش میدهد. سياستهای روزنامه کيهان يا نهادهای ديگری مانند ستاد همآهنگی نماز جمعه (که محور موضوعها و بحثها را هر هفته مشخص میکنند) بهعنوان ماشينهای توليد مفاهيم در نظام اسلامی، تنها بخشی از فرايند همگنسازی است که در بالا اشاره کردهام.
اگر مقولۀ مهاجرتهايی که متأثر و ناشی از انقلاب بودند، هم از منظر کمّيت و سطح جابهجايی نيروها و هم به لحاظ کيفی که منجر به نابودی مضمونی نظام شهری ايران گرديد، دقيق و همه جانبه مورد مطالعه قرار دهيم؛ آنوقت فهم يک نکته دشوار نخواهد بود وقتی گروهی انقلاب اسلامی را تقريباً برابر با تهاجم عربها و مغولها به خاک ايران بگيرند. از اين منظر انقلاب اسلامی ترکيبی است از تهاجم+انقلاب، يعنی يک مقولهی دو وجهی! وجهی از آن به جابهجايی قدرت مربوط میشود اما وجه ديگر و مهمتراش، مربوط است به جابهجايی جمعيت شهری و زيانهای ناشی از آن مهاجرت. همانگونه که با تهاجم چنگيزخان بخشی از مردم خانه و کاشانه خود را ترک نمودند و آن خلاء را سپاهيان مغول با سکونت دائمی خود در شهرهای مختلف ايران پُر کردند؛ در شش ماهه نُخست بعد از انقلاب نيز، تنها از شهر تهران، بيش از يک ميليون نفر از جمعيت وزين و تأثيرگذار جامعه شهری، خانه و کاشانه خود را ترک نمودند و به خارج از کشور مهاجرت کردند.
معمولا اين وجه دوم (يعنی جابهجايی جمعيت) که بهزعم من جزء جدايی ناپذير، ادامه و مکمل روند تحکيم انقلابهای عاميانه است، کمتر مورد توجه و بررسی قرار گرفتهاند. میدانيم که آن خلاء با بيش از دو برابر نيروهای مهاجر ويژه و دستچينشده داخلی و عمدتاً توسط نيروهايی که از مناطق مختلف کرمان، رفسنجان، خرمآباد و شيراز به تهران آمده بودند؛ در همان چند ماه نخست انقلاب تکميل گرديد. اما مسئله کليدی اينجاست که آن جابهجايی جمعی بدنبال خود عوارضی را به همراه داشت و نه تنها شيرازه زندگی و قوانين درون شهری را پاره نمود و تأثير نامطلوبی روی ساخت اجتماعی شهری گذاشت، بلکه به مرور و با اضافه شدن مهاجران عراقی و افغانی [و همينطور پاکستانی]، هم سيما و هم ترکيب اجتماعی شهروندان را از اساس تغيير داد. در واقع همراه با انقلاب، نخست و مقدم بر هر چيز مقولۀ «زير و روشدنها» (از نظام سياسی، نظام شهری، نظام آموزشی، نظام فرهنگی بگيريد تا نظام بهداشت و درمان) بهعنوان يک اصل بنيانی و همگانی _که تا همين امروز هم تداوم دارد_ در ذهنيت عمومی جا باز کرد و خود را به ثبت رساند.
دشمنی با نظام شهری و به تبع آن با شهروندان، بیسبب نبود! چرا که ميان جامعه شهری مُدرن و شهروند مُدرن، هميشه و در همه حال رابطهای دو سويه و متقابل وجود دارد. از يکسو جامعه شهری تنها و همواره در فضای مناسب و معتدل است که میتواند در بطن خود شهروندان مستعدی را برای حفظ و باروری فرهنگ شهری پرورش دهد؛ و اما از آنسوی، شهروند مترقی و آيندهنگر، بهنوبه خود سيما و فرهنگ شهری را دگرگون میسازد و ارتقاء میدهد. روی همين اصل همه آن عناصر کممايهای که با خاستگاه اجتماعی عشيرهای بر مسند قدرت قرار گرفته بودند، به درستی میدانستند که با نابودی نظام شهری، به آسانی میتوانند ثبات فکری شهروندان را برهم زد؛ و با سياهپوش نمودن فضای شهرها، دستکم و در بهترين حالت، آنان را نسبت به آينده و زندگی نااميد و بیتفاوت نمود؛ و سرانجام بعد از عبور از اين مراحل، خيلی آسان میشود اين امواج بیشکل و تودهای را در درون ساختارهای احساسی سازماندهی و به دلخواه تغذيه کرد.
چنين فرايندی بعد از سی سال، اگر نتوانست مردمی متحدالفکر و شکل را در درون جامعه سازماندهی کند، دستکم توانست يک جامعهی کاملاً متناقضنما را با خيل بیشمار مردمی با وضعيت ذهنی بشدت عقبمانده در شهرها سازماندهی کند. بديهی است در چنين جامعهای، واژهها و مفاهيم شناور بعنوان مهمترين و کاربُردیترين ابزار مبادله، نقش ويژهای در مناسبات روزانه داشته باشند. بهقول "محمدرضا زائری" طلبه جوانی که میکوشد تا جايگاه خويش را در جامعه شهری روشن و مشخص سازد: " حکایت ما حکایت آن شاه قاجار است که به مداح خود میگفت: میدانم دروغ میگویی ولی بگو خوشمان میآید! همه میدانیم داریم با هم تعارف میکنیم ولی هیچکدام به روی هم نمیآوریم! همه میدانیم داریم دروغ میگوییم اما هیچکدام ناراحت نیستیم! همه میدانیم بسیار مشکلات بزرگ و خطرات جدی گریبانمان را گرفتهاست اما هیچیک نگران نمیشویم! همه با نوعی توافق نانوشته و ناگفته از وضع موجود راضی هستیم...".
اما بعضی از منتقدان سياستهای دولت کنونی، ريشه چنين پديدهای را از اساس ناديده گرفته و تلاش میکنند آنرا در ارتباط با عملکرد دولت فعلی روزآمد کنند. يک نمونه آن گفتار آقای عبدی است که مینويسد: "يكی از ويژگیهای فعلی و مهم جامعه ما، شناور شدن كلمات است. منظور از شناوری كلمات اين است كه كلمهای كه بكار برده میشود معنايی غير از معنای مورد نظر و مرسوم دارد، و حتی ممكن است به ضد آن معنا بكار رود و به نوعی كلمات مورد ستم واقع شوند". آيا چنين ويژهگیهايی در دولتهای پيشين قابل مثال و مشاهده نبودند؟ آيا آقای خاتمی به سهم خود تلاش نکردند تا جامعه مدنی را شناور سازند وقتی که معنای آن را برابر با مدينةالنبی گرفتند؟ بديهی است برادران اصلاحطلب [البته اين سخن بمعنای نفی تلاشهای مثبت آقای عبدی نيست] پاسخ اين قبيل پرسشها را میدانند ولی دانسته نمیخواهند وارد چنين مسائل بشوند. چرا که بهزعم آنها، نفهميدن چنين فرايندی به همان اندازه حائز اهميت است که بهزعم ما، فهميدن آن!
تلاش مدافعان نظام اسلامی بخصوص طيف اصلاحطلبان، در مجموع بر اين پايه است که میخواهند سياستهای روزنامه کيهان را جدا از خاصيت و عملکرد نظام سياسی بررسی و به مردم معرفی کنند. در حالی که اين پديده آنقدرها هم پوشيده نيست که کيهان فقط بخشی از نيازهای امنيتی دستگاه توتاليتر را پوشش میدهد. سياستهای روزنامه کيهان يا نهادهای ديگری مانند ستاد همآهنگی نماز جمعه (که محور موضوعها و بحثها را هر هفته مشخص میکنند) بهعنوان ماشينهای توليد مفاهيم در نظام اسلامی، تنها بخشی از فرايند همگنسازی است که در بالا اشاره کردهام.
اگر مقولۀ مهاجرتهايی که متأثر و ناشی از انقلاب بودند، هم از منظر کمّيت و سطح جابهجايی نيروها و هم به لحاظ کيفی که منجر به نابودی مضمونی نظام شهری ايران گرديد، دقيق و همه جانبه مورد مطالعه قرار دهيم؛ آنوقت فهم يک نکته دشوار نخواهد بود وقتی گروهی انقلاب اسلامی را تقريباً برابر با تهاجم عربها و مغولها به خاک ايران بگيرند. از اين منظر انقلاب اسلامی ترکيبی است از تهاجم+انقلاب، يعنی يک مقولهی دو وجهی! وجهی از آن به جابهجايی قدرت مربوط میشود اما وجه ديگر و مهمتراش، مربوط است به جابهجايی جمعيت شهری و زيانهای ناشی از آن مهاجرت. همانگونه که با تهاجم چنگيزخان بخشی از مردم خانه و کاشانه خود را ترک نمودند و آن خلاء را سپاهيان مغول با سکونت دائمی خود در شهرهای مختلف ايران پُر کردند؛ در شش ماهه نُخست بعد از انقلاب نيز، تنها از شهر تهران، بيش از يک ميليون نفر از جمعيت وزين و تأثيرگذار جامعه شهری، خانه و کاشانه خود را ترک نمودند و به خارج از کشور مهاجرت کردند.
معمولا اين وجه دوم (يعنی جابهجايی جمعيت) که بهزعم من جزء جدايی ناپذير، ادامه و مکمل روند تحکيم انقلابهای عاميانه است، کمتر مورد توجه و بررسی قرار گرفتهاند. میدانيم که آن خلاء با بيش از دو برابر نيروهای مهاجر ويژه و دستچينشده داخلی و عمدتاً توسط نيروهايی که از مناطق مختلف کرمان، رفسنجان، خرمآباد و شيراز به تهران آمده بودند؛ در همان چند ماه نخست انقلاب تکميل گرديد. اما مسئله کليدی اينجاست که آن جابهجايی جمعی بدنبال خود عوارضی را به همراه داشت و نه تنها شيرازه زندگی و قوانين درون شهری را پاره نمود و تأثير نامطلوبی روی ساخت اجتماعی شهری گذاشت، بلکه به مرور و با اضافه شدن مهاجران عراقی و افغانی [و همينطور پاکستانی]، هم سيما و هم ترکيب اجتماعی شهروندان را از اساس تغيير داد. در واقع همراه با انقلاب، نخست و مقدم بر هر چيز مقولۀ «زير و روشدنها» (از نظام سياسی، نظام شهری، نظام آموزشی، نظام فرهنگی بگيريد تا نظام بهداشت و درمان) بهعنوان يک اصل بنيانی و همگانی _که تا همين امروز هم تداوم دارد_ در ذهنيت عمومی جا باز کرد و خود را به ثبت رساند.
دشمنی با نظام شهری و به تبع آن با شهروندان، بیسبب نبود! چرا که ميان جامعه شهری مُدرن و شهروند مُدرن، هميشه و در همه حال رابطهای دو سويه و متقابل وجود دارد. از يکسو جامعه شهری تنها و همواره در فضای مناسب و معتدل است که میتواند در بطن خود شهروندان مستعدی را برای حفظ و باروری فرهنگ شهری پرورش دهد؛ و اما از آنسوی، شهروند مترقی و آيندهنگر، بهنوبه خود سيما و فرهنگ شهری را دگرگون میسازد و ارتقاء میدهد. روی همين اصل همه آن عناصر کممايهای که با خاستگاه اجتماعی عشيرهای بر مسند قدرت قرار گرفته بودند، به درستی میدانستند که با نابودی نظام شهری، به آسانی میتوانند ثبات فکری شهروندان را برهم زد؛ و با سياهپوش نمودن فضای شهرها، دستکم و در بهترين حالت، آنان را نسبت به آينده و زندگی نااميد و بیتفاوت نمود؛ و سرانجام بعد از عبور از اين مراحل، خيلی آسان میشود اين امواج بیشکل و تودهای را در درون ساختارهای احساسی سازماندهی و به دلخواه تغذيه کرد.
چنين فرايندی بعد از سی سال، اگر نتوانست مردمی متحدالفکر و شکل را در درون جامعه سازماندهی کند، دستکم توانست يک جامعهی کاملاً متناقضنما را با خيل بیشمار مردمی با وضعيت ذهنی بشدت عقبمانده در شهرها سازماندهی کند. بديهی است در چنين جامعهای، واژهها و مفاهيم شناور بعنوان مهمترين و کاربُردیترين ابزار مبادله، نقش ويژهای در مناسبات روزانه داشته باشند. بهقول "محمدرضا زائری" طلبه جوانی که میکوشد تا جايگاه خويش را در جامعه شهری روشن و مشخص سازد: " حکایت ما حکایت آن شاه قاجار است که به مداح خود میگفت: میدانم دروغ میگویی ولی بگو خوشمان میآید! همه میدانیم داریم با هم تعارف میکنیم ولی هیچکدام به روی هم نمیآوریم! همه میدانیم داریم دروغ میگوییم اما هیچکدام ناراحت نیستیم! همه میدانیم بسیار مشکلات بزرگ و خطرات جدی گریبانمان را گرفتهاست اما هیچیک نگران نمیشویم! همه با نوعی توافق نانوشته و ناگفته از وضع موجود راضی هستیم...".
اما بعضی از منتقدان سياستهای دولت کنونی، ريشه چنين پديدهای را از اساس ناديده گرفته و تلاش میکنند آنرا در ارتباط با عملکرد دولت فعلی روزآمد کنند. يک نمونه آن گفتار آقای عبدی است که مینويسد: "يكی از ويژگیهای فعلی و مهم جامعه ما، شناور شدن كلمات است. منظور از شناوری كلمات اين است كه كلمهای كه بكار برده میشود معنايی غير از معنای مورد نظر و مرسوم دارد، و حتی ممكن است به ضد آن معنا بكار رود و به نوعی كلمات مورد ستم واقع شوند". آيا چنين ويژهگیهايی در دولتهای پيشين قابل مثال و مشاهده نبودند؟ آيا آقای خاتمی به سهم خود تلاش نکردند تا جامعه مدنی را شناور سازند وقتی که معنای آن را برابر با مدينةالنبی گرفتند؟ بديهی است برادران اصلاحطلب [البته اين سخن بمعنای نفی تلاشهای مثبت آقای عبدی نيست] پاسخ اين قبيل پرسشها را میدانند ولی دانسته نمیخواهند وارد چنين مسائل بشوند. چرا که بهزعم آنها، نفهميدن چنين فرايندی به همان اندازه حائز اهميت است که بهزعم ما، فهميدن آن!