تقليلگرايی يا شگردِ سياسی
از دورۀ رياست جمهوری خاتمی، محافل همسويی، همزمان و به موازات هم، در داخل و خارج از کشور شکل گرفتهاند که تلاششان کشف آدمها است. کشف چهرهها و شخصيتهايی که بال و پرهای بهاصطلاح نظریشان در درون ساختار سياسی شکل گرفتهاند و ظاهراً، میتوانند فراتر از چارچوبهای نظام اسلامی پرواز و ابراز نظر کنند. نتيجه تلاششان را که همواره با بزرگنمايی «نقلوقولها» مشخص میشوند، میتوانيد در بعضی از سايتها ببينيد و بخوانيد! اما از آنجايی که اين تلاشگران ذرهبين به دست، به جان خروارها گفتار و مصاحبه و سخنرانی میافتند تا جملهای را از درون آنها، مبنی بر اثبات تحول فکری چهرههای کشفشده بيرون بکشند؛ بهزعم من حکايت «مردان فانوس به دست» را دو باره زنده میکنند! آيا در بارۀ مردان فانوس به دست، تاکنون حکايتی خوانده يا شنيدهای؟
مردان فانوس به دست، يکی از اصطلاحهای صرفاً نمادين و کُهن ايرانی است. مرد فانوس به دست، مرد پيری است که در روز روشن با فانوس بهدنبال کشف آدميان است. البته داستانهای متفاوتی در اين مورد نقل شده است که بعضی از آنها جامعه را بغايت تاريک و ظلمانی تصوير میکردند که مردم نادان، پير فانوس به دست را به تمسخر میگرفتند. و برخی ديگر، حکايت از تأثير اين عمل بر روی مردم داشتند. در هر صورت، مخرج مشترک همه حکايتها يکی است: پيران دانا! آيا فانوس به دستان نماد و نشانهای از دانايی بودند؟
هم مضمون چنين اصطلاحی، و هم ابزاری [فانوس] که پيران ما برای شناسايی بهکار میبردند، در مجموع تلاشی است روانشناسیگرايانه! يعنی بهجای توجه به دستگاه نظری و شرايطی که انديشهها در آن شکل میگيرند و بارور میگردند، نگاه خويش را معطوف به واکنشهای سطحی و جملههای قصار میسازد. در واقع فانوس به دستان به نوعی سيستمگريز و تقليلگرا هستند. و از اين منظر، اين اصطلاح، حکايت از تلاش مردان تقليلگرايی دارد که روز روشن با ناديدهگرفتن و تقليل منبع اصلی تشخيص و روشنايی [خورشيد] به ابزارها و تعميمهای روانشناختی، در جهت کشف انديشه و شيوههای انديشيدن آدميان است. منظور از خورشيد يعنی همهی قواعد بنيادی منطق و شناخت و غيره. کسی که قواعد را ناديده میگيرد و زير پا مینهد، میخواهد چه چيزی را کشف کند؟ ناگفته روشن است: مشتی بداههگويان را که در برابر فانوس به دستان واکنش نشان میدهند!
از منظر تاريخی هم میشود بحث را به شکلی ديگر دنبال کرد، مثلاً چرا و به چه دليل ظهور چنين پديدهای ريشه در جوامع متلاطم و ملتهبِ زير سيطره حاکميتهای عوامنگر دارند؟ و يا بهطور ويژه در مورد تاريخ ايران، جدا از تهاجم قبيلههای مختلف، جابهجايیهای روز به روز و عمر کوتاهمدت حکومتهای مختلف مسگر، پوستيندوز، بيابانگرد، غلامان و درويشان؛ چه تأثيرهای سوءای میتوانستند بر جامعه و نسلهای مختلف بگذارند و بهسهم خود گذاشتند؟ وقتی که جامعه در التهاب مضاعفی بسر میبرد و نمیشود زندگی را سامان داد، امکان سامانگيری فکری نيز بههيچوجه ميّسر نيست. به مدت هزار سال، همهی تجربههای کشوری و لشکری ما خلاصه میشوند در داستان «چگونه از سربازی به سرداری رسيدم؟». در زيرِ سايه اين گروه از سردارها و حکومتها _حداکثر و در بهترين حالت_ مبادلهی نقل و قولها، شايد مهمترين پديدهای بودند که میتوانستند در درون جامعه شکل بگيرند. سنتی که تا همين امروز، همچنان جاندار و رايج است.
اما پديده «مردان فانوس به دست» در شرايط کنونی جامعه ايران با هدفهای خاص سياسی پيونده خورده است. فانوس به دستان «خودی» داخل کشور، پيش از اينکه تمايلی به کشفهای جديد داشته باشند، بيشتر و بهنوعی در جهت اثبات خود هستند. در ظاهر، در جهت اثبات تحولات فکری خود ولی در واقع، واژه اثبات در اينجا نوعی ابزار پوششی سياسی است و بمعنای پوششدادن اعمال خلاف گذشته بهکار میروند. به عبارتی ديگر چنين واکنشی علت روانی دارد و آنان میدانند دير يا زود، در برابر پرسشهای عمومی، ناچارند پاسخگو باشند. بههمين دليل مضمون تلاش آنان نوعی زمينه سازی است. همينطور، روش برخورد کاشفان جديد در بزرگنمايی سخن دهنمکی، بهخوبی نشان میدهند که آنان میخواهند از شيوه روانشناسانه «همانندسازی منفی» به نفع خود بهره بگيرند.
همانندسازی منفی يعنی چه؟ نخست به مثال زير توجه کنيد: همه ما کموبيش اطلاع داريم تعدادی از جوانانی که با آرزوها و انتظارهای رنگی و متفاوتی به صف انقلاب پيوستند و بعد از پيروزی، مسئوليت ادارۀ بخشی از امور را نيز برعهده گرفته بودند؛ بعد از مدتی، هر يک بنا به دلايلی از انقلاب سرخورده شدند و راه و زندگی خودشان را از راهی که خودیها میروند، جدا کردند. در بارۀ آنان حرف و حديث بسياری وجود دارد از جمله عاميانهترين و منفیترين آنها چنين است: «برادران بعد از اين که همهی چاله و چولههایشان را خوب پُر کردند، پایشان را کنار کشيدند». يعنی، کسی آنها را متهم نمیکند که دستانشان به خون ديگران آلوده است. چنين قضاوتی بار ديگر توجه ما را معطوف به اصلی میدارد که میگويد: «انحرافها و جنايتهای نظامهای سياسی آرمانخواه، موجب تغيير نگاه بخشی از آرمانگرايان درون نظام میگردد و چهبسا ممکن است آنان را عليه نظام سياسی، به واکنش وادارد». مشابه منفی چنين اصلی میشود: «همۀ کسانی که واکنش آرمانخواهان درون نظام را عليه انحرافها و خلافهای نظام سياسی میپذيرند و از آنجايی که دهنمکی هم يک آرمانخواه است، اجباراً خواهند پذيرفت که او نيز میتواند عليه نظام [يا دستکم عليه رهبری] واکنش نشان دهد».
صرفنظر از تفاوتهای معنايی دو جملهی بالا که بهسادگی هم میشود تفاوت دو مقولۀ «يقين» و «احتمال» را از درون آنها بيرون کشيد و از همديگر تفکيک کرد؛ دليل و انگيزه واقعی چنين شبيه ساختنی، نوعی تاکتيک و يک شگرد سياسی است! سازندگان نيک میدانند که باور عمومی چنين احتمالی را هرگز برنمیتابد. در بهترين حالت، احتمال تغيير امثال دهنمکیها شايد بعد از سالها مشاهدات گوناگون، مورد تأييد بخشی از مردم قرار بگيرد. اما در عوض، دامنزدن به حساسيتها و تقويت ناباوریهای عمومی، يک حُسن دارد و ممکن است موجبات انحراف اذهان بخشی از مردم را مهيّا سازد و گروهی چنين قضاوت کنند که اگر تعدادی از آنها پيشتر برگشتند و امروز خواهان اصلاح نظام سياسی هستند؛ مثل دهنمکی، عناصری نبودند که دست به اعمال خلافی زده باشند. همينجاست که هم هدف تاکتيکی چنين شگرد سياسی، و هم معنا و مفهوم «همانندسازی منفی» مشخص و روشن میگردند که چگونه گروهی با بزرگنمايی دهنمکی، میخواهند او را قربانی اعمال و کارنامهی گذشته خويش کنند؟
۲ نظر:
دانشگاه جندی شاپور در سال 271 میلادی تاسیس شد دوست عزیز!
دوست عزيز!منظورم دانشگاه های مُدرن بودند، با اين وجوداگر آن نام و تاريخ تأسيس آن شما را از نظر روحی ارضاء می کند، من حرفی ندارم. ولی اگر معتقديد ما دانشگاهی در کشورمان داشتيم با هفده قرن سابقه،خواهشی که از شما دارم تنها هفت تن از فارغ التحصيلان نامدار اين دانشگاه را نام ببريد تا کمی بر معلومات من و ديگر خوانندگان اين وبلاگ افزوده شود. در ضمن آن نام و آن تاريخ و حتا دانشگاهی که به همين منظور و به نام (جندی شاپوری)در دورۀ پهلوی دوم و در اهواز تأسيس شد، تا بيست و پنج سال قبل تر از آن، نه تنها پدران ما، اجداد و نياکان ما چنين نام و نشانی را نشنيده بودند بلکه، هيچ سند تاريخی ای مبنی بر وجود چنين دانشگاهی موجود نبود
ارسال یک نظر