[متنِ فارسیــگيلکی]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لاهيجانیها به لبهای غنچهشده میگويند: «بـُوک». مثال سادهاش: "لاکـُو بين چوطو بـُوک
بـَهَرَده" [دختره رو ببين چطوری لبهاش رو غنچه کرده]. امـا «بـُوک اَردَن»
بهمعنای نازکردن، عشوه آمدن و جلبِ توجه کردن است.
ناگفته
نماند که اين اصطلاحِ عمومی يک استثناء هم داشت. در چشم عروسهای قديم لاهيجی [بهويژه
در مواقعی که عصبی بودند]، «بوک» مادرشوهر، هميشه «موتوره» بود؛ و «موتوره» هم
يعنی لبولوچـِهی سگ!
«فيس» را هم که واژهایست گوشآشنا،
همه میشناسند که چگونه از قديم يار غار و عاشقِ وفادار «افاده» بود و همچنان
هست. رشتیها واژههای فيس و افاده را با هم و يکجا بکار میبرند: "اَنـِه
فيسِ و افاده مـَره بـَهکـُوشته". اما لاهيجانیها اغلب از واژه افاده بهره
میگيرند: "جينجيريسک وَزنـَه دَهَنـِه، اممـَه دهتـَه ارابه اينهِ افاده
مَننِـِن [=نمیتوانند] بهَکـَهَشن" [=وزناش به اندازه وزن پرندهایست
به نام «جينجيريسک» (پرندهای که جثهاش کوچکتر از جثهی گنجشک است) اما ده گاری
نمیتوانند افادهاش را بکشند].
دو خط مقدمه بالا را به اين دليل نوشتهام که بگويم مهم نيست آقای «مارک
زاکربرگ»(Mark
Zuckerberg) طراح و صاحب
امتياز فيسبوک، اين وسيله را در رسيدن به
کدام هدفی طراحی کرد. مهم اين است که ما در اين جهان مجازی چيزی جز يک دنيا «فيس»
توأم با «افاده» نمیبينيم و حتا سيخونکاش [تلنگرش]، نه برای ارتباطگيری و تبادل
اطلاعات، بلکه ديدن عکسهای مختلف و متنوع دختران «بوک بـَهرَده» و پسران «مو
سيخسيخی بـُودِه»ای ايسه که بهقول رشتیها: «مَن مَرهِ قوربان!».
البته تا زمانی که صفحهی فيسبوک شخصی و خصوصی است و بهويژه صاحب صفحه جوان
است؛ «بوکاَردن» نه تنها اشکالی ندارد، بلکه بنا بر يک اصل تجربه شدهای که میگويد:
«عريانکردن و بيرونريختن بهتر از پنهانکردن يا توی دل چپاندنست»، بايد تشويقشان
کرد که: "دشتا گودن گونا نيه!". ولی آيا اين قانون «صفحههای عمومی» و «پيچهای
همگانی» را نيز در بر خواهند گرفت؟ اگر پاسختان منفی است، پس نگاهی بياندازيد به صفحهی
اجتماعی «لاهيجانیها» و ديگر «پيچهای» وابسته به لاهيجیها. چه میبينيد؟ دگردهنيم
اینيم عکس شيطون کوه، وگردهنيم اینيم عکس شاهنشين کوه؛ دگردهنيم اینيم کيش
پشته، وگردهنيم اینيم مـِنپشته.
و عجيبتر، ازدياد اين نوع عکسها تا بدان سطحی است که همشهريان عزيز نگارهگذار
ما را گرفتار بحران عنوان و سوژه کرد که برای نامگذاری متوسل به شيوه «هاليودی»
گرديدند. شيوهای که از يک واژه [مثلن آفتاب] آنقدر عنوان میسازند [مثل فيلمهای:
«جدال در آفتاب»؛ «هيجده سالهگان در آفتاب»؛ «عشق در آفتاب»؛ «مشقِ شب در آفتاب»
و...] تا به بنبست برسند. و حالا در صفحه نخست «لاهيجانیها» نيز چيزی شبيهی
همين نامگذاریها را میبينيم: «سلِ کـُول در زير نور مهتاب»، «سل کول در نيمهشب»،
«سلِ کول در خروسخوان»، «سلکول در بهاران» و ادامهاش هم افتادند به جان موزائيکهای
پيرامون بـُلوار، در زير تابش نور مهتاب و آفتاب.
اميدوارم نگوئيد يادداشت پيشرو فاقد روح زيبايیگرايی است. باورکنيد از منظر
زيبايیشناسی تلاش دوستان جوان ما که میخواهند غروبهای دلانگيز شاعرانه و
عاشقانهای را در زير نورافکنهای الوان به نمايش بگذارند، واقعن ستودنیست. اما اين
تلاش ستودنی و آن زاويه ديد عاشقانهای که زُوم کرده است روی شيطانکوه، همخوان
با حافظهی تاريخی نيست. زيرا که شيطان کوه، در هيچ دورهای کوه عاشقان و الهامبخش
شاعران لاهيجی نبود! مستند اين سخن هم کتاب «شاعران لاهيجی» اثر همشهری ما آقای
سپهر [پسر] است. لاهيجانیهای قديمی و بهويژه آنهايی که در دورۀ جوانی خود دستکم
يکبار طعم شيرين عشق را چشيدند و راه پُرپيچوخم عاشقانه را پشتِ سر گذاشتند؛
«عطاکوه» را نماد عشق و عاشقی میشناختند. هر گوشهی اين کوه استوار را که نگاهی دلنشين
و عاشقانهای به «ليلاکوه» دارد اگر [با يک کـُولِ چاقو] کمی بَکنيد، حتمن يکیـدوتا
مُهره عشق را که عاشقان بُنبست ديده و شکستخورده به نيت رسيدن به معشوق در دل و
دامنهی آن چال میکردند؛ پيدا خواهيد کرد. واقعن اگر حافظهای نباشد و خاطرهای
واگويی نگردد؛ همه چيز وارونه و جابهجا خواهند شد. و خدا نکند ما عادت کرده باشيم
به فرهنگ وارونهنگری.
هر آدمی کموبيش طرفدار زيبايی و زيبايیگرايی است. اما اگر زيبايیگرايی محض
علتی برای تخريب حافظهی تاريخی شهر و شهروندان گردد، باور کنيد از ويروسهای
خطرناک هم خطرناکتر و وحشتناکتر است. متأسفانه نوشته حاضر ظرفيت آن را ندارد که [بهعنوان
نمونه] بنويسم چگونه ميان تخريب سر دَرِ «باغ ملی» قديم زير شعار آبادگری و زيبايیگری،
با بستن سينماهای شهر و تجديد افتتاح «شهر سبز»؛ ارتباط تنگاتنگی وجود داشتند.
چگونه تخريب سر در باغ ملی، تخريب حافظه شهر بود و با تخريب حافظه شهر، چگونه راه
برای ورود عناصر ضد فرهنگ هموار میگردد. الان هم زبانم لال، زبانم لال، قصدم چنين
نيست که بگويم تعدادی از جوانان همشهری، لاهيجان را خلاصه کردهاند به «ميان پشته»
و شيطان کوه و بام سبزش. دلم میخواهد يکی پيدا شود و در خدمت به تقويت حافظهی
همشهريان جوان، زير يکی از عکسهای «ميان پشته» مینوشت: اينجا روزگاری «کيش
پوشته» بود و مأمن انواع پرندگان مهاجر در زمستان. شهرداری لاهيجان بهار هر سال يکبار
کيشها [=شمشادها] را هرس و آنجا را تميز میکرد که اگر بهموقع و از بالای شيطان
کوه نگاه میکردی، کيشها در درون يک کادر مستطيلی شکل در دو رديف مشخصی کاشته شده
بودند تا از بالا «ميان پشته» خوانده شوند. حالا آن ميان پشته را که روزگاری خانهپرندگان
مهاجر زمستانی بود را به بهانههای مختلف خراب کردند تا رستوران و سالن جشن عروسی
بسازند. ای کاش يکی پيدا میشد و مینوشت نابودی خانه پرندگان، نابودی محيطزيست،
نابودی استخر و نابودی شيطانکوهست! ای کاش يکی با ديدن آن عکس هوايی مینوشت:
ببينيد چگونه کوه و استخر در تنگنای سيمان و آجر در حال مبتلا شدن به تنگی نفس
هستند؟ ای کاش يکی پيدا میشد و مینوشت: چقدر خوب است که ما در اين صفحه، زشت و
زيبا را با هم ببينيم! همين!
پانوشت:
مطلب بالا را برای صفحه لاهيجانیها نوشته بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر