دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۳
ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد؟
من اگر زبانم آتش
من اگر ترانه هايم
همه شعله هاي سر كش
چكنم كه يك دل است و همه داغهاي سوزان
وقتی درباره فرهنگ منجی گری سخنی گفته می شود، بعضی ها بدين تصورند منظور، سخن از مردمی است که در انتظار ظهور نجات دهنده ای بسر می برند. مردمی که چشم ها را به کرانه ای بی انتها دوخته اند و گوشها را برای آوازی ناخوانده تيز کرده اند که تا شايد، ببينند يا بشنوند صدای پای قهرمان خود را که در دفاع از ستمديدگان، عليه جور و استبداد برمی خيزد. درست است که انتظار، اساس فرهنگ منجی گری را تشکيل می دهد اما، مردم منتظر حال و روز گوناگونی دارند و تنها در شرايط بحرانی است که آنها به قهرمانان و رهبران چشم می دوزند.
منجی گری پيش زمينه هايی اجتماعی و تاريخی دارند و ممکن است متأثر از عوامل مختلفی، از جمله شرايط جغرافيايی، ساخت اجتماعی و يا از ساختار ملوک الطوايفی قدرت ناشی شده باشند. و حتی گاهی هم ممکن است بصورت يک عادت مزمن، عليرغم تغيير ساخت اجتماعی، مدتها برفضای سياسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ای حاکم باشد. بحث درباره فرهنگ منجی گری، بحثی است مبسوط و تخصصی که صاحب نظران اين عرصه تاکنون نظرات متفاوتی را ارائه داده اند.
يکی از مهمترين مشخصه های آن در ايران قبل از انقلاب، توجه و ارزشگزاری بيش از همه موضوعاتی را شامل ميگرديد که از زبان خاصی برآمده بود، و يا محتوی سخن را به نسبت موقعيت و تحصيل افراد ـ بدون توجه به رشته تحصيلی و تخصص ـ می سنجيدند و يا اهميت می دادند. نام و نشان، سرپوشی بود برمضامين گفتارها و محتوای انديشه ها. شايد اين اتفاق برای شما هم رُخ داده باشد که گاهی در ميان جمعی، اجبار می يافتيد تا يکی از مسائل مورد نظر جمعی را که بحث مسلط بود و همه نيز به نتايجی که گرفته می شد باور داشتند، به نقد بکشيد. در اين لحظه حتماً کسی پيدا می شد تا بگويد تو از فلانی که مهندس، استاد يا دکتر است بهتر ميدانی؟ طرح چنين موضوعی، يعنی پايبند بودن به فرهنگ منجی گری. چنين نگرشی را نبايد تنها و مختص به انسانهای بی سواد يا کم سواد دانست. اين گرايش، در سطوح مختلف اجتماعی، به صور متفاوتی ابراز وجود می کردند ولی، شالوده تفکر همانی است که طبقات محروم و پائين جامعه می انديشيدند. چرا راه دوری برويم، کافی است لحظاتی به خواست های هميشه در انتظار اصلاح طلبان دقيق شويد، تا به آسانی دريابيد که برخلاف آن همه هياهو برسر استقرار، تحکيم و گسترش جامعه مدنی، چگونه امروز ظهور جانبدارانه و حمايت ولی فقيه ديگری را طلب می کنند. يا چگونه مسئله اتکاء به مردم و تلاش جمعی برای تغيير شرايط، ناسازگار با آموزه های دينی شان است. آنان، بجای تلاش و ايجاد جامعه ای مطابق استانداردهای امروزين و جهانی، در انتظار ظهور امامی ديگر هستند تا ايّام سرخوش دوران جوانی شان را، دگرباره در ساختار قدرت احياء کند.
اگرچه امروز ما با ساخت اجتماعی متفاوت نسبت به گذشته، و با نسلی جوان و تحصيل کرده روبروئيم، ولی بسياری از ديدگاه ها و تحليل ها نشانگر آنند که کم نيستند آنانی که هنوز نگاه به بالا دارند. شايد گروهی چنين وضعيتی را ناشی از شرايط رانتی حاکم برجامعه ارزيابی کنند ولی، بخشی از داده ها بخوبی نشان ميدهند که نيروهای مخالف نظام سياسی کنونی هم، به گونه ای به قدرتی مافوق، چشم دوخته اند. و در يک کلام بعد از بيست و شش سال تجربه، هنوز هم بعضی ها زمزمه می کنند: ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد!
آيا ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد؟ اين پرسشی است که نه امروز، بلکه بيست و شش سال پيش، در شامگاه روز ورود خمينی به ايران، از يک جمع تقريباً سی نفره، اکثريت دانشجو و همگی از زندانيان سياسی رژيم قبلی، پرسيدم. گرچه آنها مخالف حاکميت نظام اسلامی بودند اما، درباره اسلام و تاريخ آن، نه اطلاع دقيقی داشتند و نه روحانيت را می شناختند.
در آن شامگاه، هرکسی ديده ها و شنيده های خود را از زاويه ای طرح می کرد و به بحث می گذاشت. يکی به سخنرانی خمينی در بهشت زهرا اشاره کرد که او جمله ی مجلس سنا را به خطا، بجای مجلس موسسان بکار بُرد. در اين لحظه من توضيح دادم که بنظرم خمينی خطا نکرد. چرا که اولاً، شناخت او از مسائل و نهادهای سياسی تا آن حدی است که می توانست به چشم ببيند؛ ثانياً، او بهيچوجه به مجلس مؤسسان، آنگونه که ما انتظار داريم، نه پايبند است و نه اساساً اعتقاد دارد. من، نه قدرت پيشگويی دارم و نه می شود آينده مبهم ايران را دقيقاً پيش بينی کرد. اما يک چيز را خوب می دانم و به آن هم اعتقاد دارم. شما روحانيت را خوب نمی شناسيد! اگر توازن قدرت بنفع آنها تغيير کند، همه مخالفين فکری و سياسی خود را يک شبه قتل عام خواهند کرد. آنچه را که می گويم، نه حرف منست و نه سخن تازه ايست. اين تفکر و اين روش، از زمان «محمد» تا عصر قاجار، به طرق مختلف در تاريخ ثبت شده اند. اگر درباره کشتار يهوديان هم عصر محمد، اخبار دقيقی نداريد، حداقل همه شما در مورد کشتار بابيان در ايران، اطلاع کافی داريد. و با استناد به همين تجارب تاريخی، بارديگر تأکيد می کنم: اولاً، آينده سياسی ايران بهيچوجه روشن نيست؛ ثانياً، اميدوارم هرگز آن روزها را بچشم نبينيم که روحانيت بخواهد آتش جهنم را در اين مملکت برپا سازد. اگر چنين اتفاقی رُخ داد، به يقين که خُشک و تر، در آن خواهيم سوخت.
زهر عاقل شنيدستم کجا باشد شب آبستن
گـمان آمـد مـرا کاين لفظ معنی نامتين باشد
بيست و شش سال از آن شب گذشت. آنهم چه سالهای تلخ و کُشنده ای. اگر در آن شب اصرار داشتم که آينده سياسی ايران مبهم و نا روشن اند؛ اما خطاب امروز من به جوانان چنين است که آينده سياسی ايران را مبهم نسازيم! جنبش کنونی نه قصد دارد ديوی را بيرون بفرستد و نه در انتظار فرشته ايست. ايران، متعلق به همه ايرانيان است، حتی برای ايرانی های ديو صفت. بجای بيرون فرستادن، آيا بهتر نيست بدنبال راهکار و سازوکاری باشيم که راه رسيدن ديو صفتان به قدرت را، برای هميشه مسدود سازد؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر