سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴

بای‌بای خاتمی!

خاتمی در واپسين روزهای عمر رياست‌‌جمهوری‌اش، با تأکيد براين نکته که «گنجی خود مقصر است»؛ آخرين پيام سياسی و جوهر انديشه‌های اصلاحی‌ـ‌اسلامی را برای ثبت در تاريخ، از خود به‌يادگار گذاشت. او با بيان چنين جمله‌ای، ته‌مانده‌های نمک موجود در نمک‌دان دين‌ـ‌دموکراسی را، به آنی خالی کرد و بردل‌های زخم ديده‌ی مردمی پاشيد که دوبار با اشک‌های شوق، به‌ اين اميد که تنها هم‌دلی کند و مرحمی باشد، او را برگزيده بودند. آيا سخن روز، تنها برسر اشتباه، ساده‌نگری و لجاجت‌های درست يا غلط گنجی است؛ يا مسئله برسر نجات جان انسانی است که در برابر چشمان حيرت‌زده ما، در حال پرپر شدن است؟ آيا لحظه، لحظه‌ی عقده‌گشايی و تسويه‌حساب‌های سياسی است؛ يا خطِ بطلان کشيدن بر روی انواع برداشت‌ها و باورهايی است که هم‌واره يک پای مخالفين سياسی را در دايره‌ی مرگ می‌بينند؟
رئيس‌جمهور وقتی در ملاء‌عام، پرچم جنگ آرمان‌خواهی را عليه زندانی‌ بی‌هوش و رمقی که فاقد توان دفاع از خود است، برافراشته می‌دارد؛ هرگز نمی‌تواند در پس پرده ـ آن‌گونه که حاميان‌اش می‌گويند ـ مدافع آزادی زندانيان سياسی، آزادی انديشه و رأی و نظر مخالفين نظام سياسی‌ـ‌اسلامی باشد. واکنش عصبی خاتمی، بيان‌گر حقيقت تلخی است که از يک‌سو، گنجی را فرزند ناخلف اصلاحات اسلامی می‌داند و نافرمانی‌های او را عليه نظام برنمی‌تابد؛ اما از آن‌سوی، خواسته يا ناخواسته، در حال آب‌ياری درخت کهن‌سال فرهنگ شهيد‌پروری است. فرهنگی که معتقد است اگر زنده گنجی نتوانست به‌نفع نظام تمام گردد، پس راهی را بازگشائيم تا مرده او، به‌نفع اسلام باشد. يعنی بستری را برای سياه‌جامه‌گانی می‌گشايد که از هم اکنون خود را برای روز تشييع و سينه‌زنی، آماده می‌سازند.
واکنش عصبی خاتمی، بيان‌گر حقيقت تلخ ديگری نيز بود. از آن‌جايی که دو صد گفته را، نيم کردار نيست؛ وی نشان داد که سياست‌های کج‌دار و مريز هشت سال گذشته‌، معنايی جز عوام‌فريبی نداشت. سياست‌های عوام‌فريبانه، شايد در کوتاه‌مدت کارساز باشند ولی، با چنين شيوه‌ای، هرگز نمی‌توان به درون دل‌های مردم راه يافت و محبوب قلب‌ها شد. اگر رئيس جمهور اکنون شاهد افول و غروب سياسی خويش در نزد مردم است، علت و حقيقت را بايد ابتدا در درون خود جست‌و‌جو کند و نه اين‌که گناه آن را به گردن امثال گنجی‌ها بگذارد. او مجبور است بارديگر گذشته را واقع‌بينانه بررسد، که چگونه و به‌رغم همه شعارها و وعده‌های رنگارنگی که پيش از انتخابات داده بود، در دوران مسئوليت‌اش، بيش‌ترين فشارها را روشنفکران، روزنامه‌نگاران، فرهنگ‌دوستان و خلاصه در يک‌کلام کل فرهيخته‌گان کشور متحمل شده‌اند. هشت سال زمان کمی نبود و دولت خاتمی در اين عرصه نه تنها کارنامه مثبتی ارائه نداد، بل‌که در ترسيم مرزی روشن و دقيق که بتوانيم دولت او را از دولت‌های قبلی تفکيک سازيم، ناموفق بوده است.
اگرچه او گفتمان جامعه مدنی رايج را تا سطح گفتاری ساده تنزل داد، و از اين‌طريق آرای مردم را بنفع خود جلب کرد؛ ولی از وجدان هم نبايد گذشت، که هنرمندانه همين گفتار را در ساختار قدرت جاری ساخت. من نه مدافع تزهای توطئه‌گرانه‌ام و نه منکر رواج مقولاتی مانند جامعه‌مدنی، قانونيت و شفافيت در جامعه و در زمان دولت ايشان هستم. اما، آن تحليل‌ها و برداشت‌هايی را هم که با مشاهده يک گل در شورزار حکومت اسلامی، نويد از گلستان دين‌ـ‌دموکراسی می‌دادند، غير واقعی و تخيلی می‌دانستم. خاتمی در مقايسه با بعضی از عناصر قدرت‌مند در دستگاه ولايت، اگر چه انسانی محترم و ارج‌مندی است ولی، آن ظرفيت‌های محدود و تنگ‌نظری‌هايی را که تا اين لحظه از خود و در عرصه سياسی نشان داده است، هرگز نمی‌تواند سياست‌مداری موفق و وفادار و پايبند به حقوق انسان‌ها باشد.
از طرف ديگر، ميان تمايل و برنامه‌ريزی برای تحقق ايده‌ها، هم‌واره مرز مشخصی وجود دارند و اگر مجبور شويم عمل‌کرد دولت‌اش را به تناسب نيازهای جامعه، سطح انتظارات مردم و چگونگی پاسخ دولت به آن‌ها و ميزان و سطح بهره‌گيری از نيروهای موجود و توان‌مند در جامعه بسنجيم، او هم‌جهت با مردم گام برنداشت. هم‌چنين در مقايسه با فرآيند کنونی جهان، و در مقايسه با سطح رشد تعدادی از کشورهای جهان سوم در هشت سال گذشته، دولت خاتمی نه تنها دولتی ضعيف و بی‌تفاوت به خواست‌های مردم بود بل‌که، سطح و دامنه‌ی رانت‌خواری را با اتکاء به درآمدهای باد آورده نفتی، در کشور افزايش داده است. اين‌گونه عمل‌کردها در فرهنگ سياسی، اقتصادی و در جامعه‌شناسی، معانی خاصی را می‌رسانند که رئيس جمهور، به‌تر و دقيق‌تر از صاحب اين قلم، با مفاهيم آن آشناست.
به‌رغم مسائل گفته شده، او نيز انسانی است مثل همه آدم‌های روی زمين. مثل من و شما! و انتظار دارد تا راه جبران خطاها را، برای او نيز باز بگذاريم. هرچند، کليد جبران خطاهای گذشته، در دست خود افراد است و مادامی‌که خاتمی و ديگر اصلاح‌طلبان، پا را از حوزه‌ای که به آن تعلق دارند، بيرون نگذارند و نسبت دقيقی را ميان انديشه‌های خود و اوضاع و احوال جهان کنونی تعيين و ترسيم نسازند، راه جبران، هم‌واره محدود و بسته خواهند بود. تجربه شکست اصلاحات اسلامی، در واقع به‌نوعی تأييد شکست بومی‌انديشی و اثبات راه و روندی است که دموکراسی غربی پشت‌سر نهاده است. از اين زاويه، چاره‌ای غير از اين نمانده است که بگويم: بای‌بای خاتمی!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

جناب درویش پور در گزیده بلاگستان پارسی لینک داده شد

Majid Zohari گفت...

حسن جان!
همان که خودت می‌دانی مبارک باشد! به گرامی بانو نیز تبریک می‌گویم.

با مهر؛

مجيد