"من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمیتوانم نقض گستردهی حقوق بشر توسط آقای خامنهای، حکومت خودکامهی سلطانی، فساد گستردهی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم." ـ اکبر گنجی و نامه خامنهای بايد برود
اگر آقای خامنهای را به مرد خزان سياست ايران تشبيه کنيم، زياد هم بيراهه نرفتهايم. هرچند او میکوشد با آراستگی بهاری در ملاءعام ظاهر گردد، در پس کلمات زيبا پنهان بماند، با مردم ابراز همدلی کند و فرهنگ ايرانيان را پاس بدارد؛ اما محتوا هماناست که همواره بود. نه شکوفايی ايران و ايرانی را خواستار است و نه با چنين فرهنگی سرسازگاری دارد.
در هشت سال گذشته، ولیفقيه به دفعات نشانداد که تنها مرد يکّهتاز در عرصههای سياست و فرهنگ بود! با تهديدهای مکرر و با دخالتهای ناروا و غيرمجاز، اين عرصهها را بارها دستخوش بادهای سهمناک ساخت. فضای بهاری اصلاحات اسلامیـدولتی را، که میخواست امت را با ولايت آشتی دهد، لحظهای تاب نياورد و نابخردانه آنرا به رنگ و بوی خزانی آراست و برگريزان مطبوعات را پديد آورد و تا به آنجا پيش رفت که با سازماندهی انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوری دوره نُهم، میخواهد زمستانی را حاکم گرداند که ديگر هيچ نيرويی نتواند تغييری در طبع آن پديد آورد.
عملکردهای يکسويه و استراتژی حداکثرخواهانه خامنهای، امورات زندگی و سياست را به اندازهای سخت و پيچيده ساخت که نه تنها بخشی از رانتخواران و مجيزگويان دربار فقاهت، نهاد ولايت را، ديگر آن نهاد اقتداربخش نظام تفسير نمیکنند و لب به انتقاد گشودهاند؛ بلکه وضعيت بگونهایاست که هاشمی رفسنجانی نیز میخواهد در جبههی مبارزه با اقتدارگرايی نامنويسی کند.
حال پرسش کليدی آن است که وجود استراتژی حداکثرخواهانه و ميل به اقتدارگرايی مفرط، تنها به ولیفقيه وقت مربوط و محدود میگردند، و فقط همين سيما است که در جمهوری اسلامی چنین پرتو افشانی میکند؟ يا اينکه حقيقت را بايد در ماهيت نهاد ولايت جستوجو کرد؟ اينکه رهبر کنونی نظام اسلامی با استناد به اصول پنجم و يکصدونُهم قانون اساسی، به دليل عدم بينش سياسی و اجتماعی و تدبير و مديريت، فاقد حداقل صلاحيت و حضور در جايگاه رهبری است، بجای خود و درست؛ اما، تفکر تعويض و جايگزين ساختن ولی فقيه جديد، چه ارتباطی با بنبست سياسی کنونی داشته و چگونه میتواند معضل ديکتاتوری را چارهانديشی کند؟ يادمان نرفته است که پيش از خامنهای، بنيانگذار جمهوری اسلامی، مردی که در ملاءعام فرياد میزد: ميزان رأی مردم است؛ بارها قانون را دور زد، نهادهای غيرقانونی را برپا ساخت و حکم حکومتی صادر کرد.
اگر میخواهيم واقعگرا و چارهانديش باشيم، حال چه در جامه اصلاحطلبان يا محافظهکاران پایبند به قانون، نخست بکوشيم تا جناحها و گروههای مختلف خُرد و کلان خودی را از اين قشربندیهای آشفته، با همپوشانیهای بیمعنی و نامفهوم، که تنها در زير پرچم ولايت مطلقه هويت میيابند؛ بيرون کشيد تا بشود بستر شکلگيری جامعهمدنی و جامعه سياسی را آماده و مهيّا ساخت. جامعه ما نيز مانند همه جوامع موجود در جهان، هنگامی میتواند برآستان شکوفايی گام نهد، که خاستگاه و نگرشهای گروههای اجتماعی مختلف درون آن، به رسميت شناخته شوند. امروز، نه کسی قادر است اصلاحطلبان را برای هميشه از ميدان سياست خارج سازند، و نه کسی قصد دارد محافظهکاران را به صليب کشند. وجود هريک مستلزم وجود و حضور دیگری است و منطق رقابت و مبارزه ايجاب میکنند تا همراهی ميان بخشهای مختلفالمنافع در جامعه جدی گرفته شوند.
از طرف ديگر، اين جديت منوط به تعمق، درک و پذيرش يک نکته کاملا بديهیاست و بايد آنرا آويزهی گوش خود کرد که: عمر استفاده از استانداردهای دوگانه و فرهنگ التقاطی در جامعه ما به پايان رسيدهاند. حتا اگر به کارنامه ولیفقيه نيز نيک بنگريم، يک رهبر مذهبیـسياسی، در هر شرايطی نمیتواند متعادل کننده بیطرف [آنگونه که جماعت رانتينه تبليغ میکنند] ميان افراط و تفريط باشد. ولیفقيه، از آنجائیکه در مقام دينیـحکومتی است، بههيچوجه قادر نيست بمثابه يک سياستمدار ملی، در برابر منافع ملی و خواست همگانی گردن نهد و از قوانين تبعيت کرده و يا در برابر عرف عمومی و حاکم برجامعه، لحظهای کرنش کند و برای آن پشيزی ارزش و احترام قائل گردد. او خود را در مقامی میبيند که تملک همهی حقايق اساسی جهان را داراست و از اين زاويه، مجبور است فتوا صادر کند و منافع ملی را فدای نسخههایشفابخش ذهنیاش سازد. يا وقتی در مقام حکومتیـدينی تظاهر میيابد، اين مشکلات دو چندان میگردند و باز نمیتواند بمثابه يک رهبردينی، يک شأن اجتماعی مورد قبول همگانی، فقط به امور عمومی مسلمانان بسنده کند. پایراستاش در حوزه سياست قرار دارد و در عمل مجبور است از يک گروه اجتماعی خاص، از يک حزب معلوم و مارکدار، از منافع معين و از استراتژی مشخصی دفاع کند.
تحت تأثير عملکردهای دوگانه، جامعه در وضعيتی قرار گرفته که ديگر نمیشود ميان نهاد رهبری و مردم، منافع مشترکی را جستوجو کرد و انگشت گذاشت. شدّت اين تقابل به حدّی است که حتا با تعويض ولیفقيه، به زحمت بشود آن سياست به ظاهر تفاهمآميز مشروطهخواهی را که بعضی از اصلاحطلبان با انتقاد از خود شرمگينانه، میخواهند در فضای سياسی کشور تعبيه کنند، چارهانديشی کرد. آنچه را که امروز شاهدش هستيم، محصول بيش از رُبع قرن سياستی است که دو رهبر اسلامی، دو امام و دو ولیفقيه، در عمل نشان دادهاند که نه استراتژی آنان بهترين پاسخ بود، و نه تمايلی به انعطافپذيری در امور سياستگذاری داشتناند و نمیخواستند تا همساز با منافع عمومی حرکت کنند. وانگهی، اگر قرار است نهاد ولايت، به نهاد مشروطه تغيير ماهيت دهد، آيا يک شاه مُدرن و امروزی، بهتر از يک ملای سنتی و گذشتهنگر نيست؟ آيا حق نداريم که بپرسيم اصلاحطلبان، ديگر چه خوابی برای اين ملت ديدهاند؟
در همين زمينه و از اين قلم:
ـ راه سوم، در تقابل با نيروی سوم
ـ ميان پرده
ـ تصادفی که چشمانداز را تصوير ساخت ـ ۲
۲ نظر:
در شرایطی که گنجی احترام مخالفان خود را نیز بر انگیخته ، جای سوال بسیار دارد که حزب بنامم یا کلوپ سیاسی کمونیست کارگری اشارتی هر چند کوچک نیز به وضعیت اکبر گنجی نکرده است . اساس سوسیالیسم انسان است (منصور حکمت)
بحر طویل زالوی جماران
ای مردم ایران ای مهد دلیران ... که نشستید و ندانید چه ها میگذرد بر دل آن اکبر گنجی این مرد خردمند که زندان بوُدش خانه ... حق گوید و حق جوید حق پوید ...
ندارد ره دیگر بجز آن زخم زبانش وَ به گردن نگرفتست ره ظلم و ستم را!
مردی که گذشتست ز جان و نکند کرنش و تکریم به خان و ندهد گوش به فرمان جهاندار جماران ... که ببرده شرف امت سامان خراسان!
مردی که تمسخر کند و خنده زند بر ملک الموت و گزیدست رهایی ... از این زندگی دون و نترسد ز فرومایگی رهبر ملعون و ...
گوید نکنم گوش بر آن مردک الدنگ قرمساق ... آن لولی غماز ... آن ملای پفیوز و جلمبر که ز مردم ببریدست و نهادست خدا بر پس آیت و کند دعوی پیغمبری و تقیه و بدعت بودش راه رهایی!
باید تو بدانی که خداوند جهان نیستی ای .. جفنگ سالوس .. ای آخوند منحوس ...
که ز ملایی و دریوزگی و فقر و فلاکت برسیدی به خلافت و نهادند ترا نام ...
"رهبری مطلقه ملت ایران!"
ای لامذهب وافوری ... که تپاندی تو بزندان همه پیر و جوان را ...
ارث پدرت نیست چنین منزل و این جاه و جلال و جبروتی که به ارزانی یک کاه بدادند ترا ملک کیان را !
ای مردک دجال که سبقت بری از زالو و خونخوار تر از ببر دمانی ... ارهابی و آدمکش و ضحاک زمانی ...
دانم که ز چنگیز رسیدست پیامی و بکردست تعجب ز تو ای مردک دجال که ...
"تو خونخوار تر از قوم مغول مانی و ... به یاسا تو زکی داده ای ...
وَ به پاکی بزدودی ... و برحمت بستودی .. صفت و نام من قاتل بی نام و نشان را!"
ایضأ ...
یکی نامه سربسته رسیدست ز هیتلر و نهادست ترا راس" داخائو" وَ بگفته ست
" وکیلی و توانی بکشانی همه مرد و زن و کور و کچل ... پیر و جوان ... کرد و عرب ... ترک و عجم را"
القصه ؛
اگر آیی به سر عقل ...
فرستی تو یکی چاپار مخصوص به میلاد و رها سازی تو آن اکبر گنجی ... آن مرد ستم دیده رنجور و شکیبا و دلاور که ببردست ز تو آبرو و داده ترا انگول و کردست ترا زشت در انظار جهانی!
کافی و بس است این روش مسخره آمیز که اسلام و عدالت تو برش نامش نهادی! ...
وَ لهذا به فلاکت بکشاندی همه ملت ایران و جهان را .
ارسال یک نظر